پول، پوچی و فقر بی علاج

پول، پوچی و فقر بی علاج

بشر برای رفع نیازهای گوناگون و متنوع خود به یک اختراع مهم و اساسی دست زد که آن اختراع «پول» بود. سرآغاز دورانی تازه که دیگر نیازی نبود تا انسان برای رفع تک‌‌تکِ نیازهای خود به فعالیت‌های متنوع بپردازد. از آن تاریخ به بعد تمام نیازها به یک واسطه اساسی ختم می‌شود که همان پول است. همانطور که در علوم مختلف ما برای تبیین یک نظریه به یک تبیین جامع‌الاطراف نیاز داریم که تمام ابعاد و جزییات را در یک نظریه خلاصه کرده و توضیح دهد،(اصل سادگی) در زندگی اجتماعی نیز بشر با اختراع یک ابزار ساده به اسم پول ، تمام نیازها را در یک چیز خلاصه کرد. دیگر نیازی نیست به‌سانِ گذشته برای امرار معاش لزوماً به سراغ شکار یا دامداری و کشاورزی و صنایع دستی مختلف برویم.

می‌توان به یک کار و شغل واحد پرداخت و تا سال‌ها همان کار را تکرار کرد. گرچه با این اختراع بسیاری از معضلات رفع شد اما همین نقطه سرآغاز سلسله‌ای از معضلات اساسی بشر بود . این سبک جدید از زیست بشر همانطور که ذکر آن گذشت با تکرار همراه بود. تکراری سیزیف‌وار که هرکدام از انسان‌ها همانند اسطوره یونانی «سیزیفوس» باید در چرخه‌ای تکراری زندگی را دوره کنند. سیزیف شخصیتی است که آلبرکامو در اثر مشهور خود به عنوان تمثیلی از زندگی تکراری بدان اشاره می‌کند. شخصیت مشهوری که محکوم است یک سنگ بزرگ را به بالای کوه برساند، اما به محض رسیدن به قله، سنگ رها شده و به پایین بازمی‌گردد. سیزیفوس محکوم است تا مجدداً برگردد و سنگ را به بالا بکشاند و دوباره این قصه تکرار می‌شود و تا ابد این چرخهٔ بی معنا ادامه خواهد داشت. کامو زندگی بی‌معنای بشر را به این داستان تشبیه می‌کند که در چرخه‌ای بی هدف دائماً تکرار می‌شود. از منظر او انسان‌ها در این چرخهٔ تکراری، با شکافی که بین جهان ایده‌آل و جهان واقعیشان وجود دارد دچار پوچی می‌شوند. زندگی‌ای که انسان‌ها آرزو دارند به آن برسند و در مقابل زندگی واقعی و نامطلوب که در آن به‌سر می‌برند.
به تعبیر خود او « فاصلهٔ میان جهان آرزومند و جهانی که نومید می‌کند»[1] مسبب پوچی و بی‌معنایی می‌شود.

چنانچه کامو می‌گوید ما تنها راهی که داریم معنابخشیدن به همین چرخهٔ بی‌معناست. یعنی علیرغم اینکه خود زندگی معنایی ندارد، خودمان به آن معنا ببخشیم.

اما پول و مبادلات پولی در این میان نقشی کلیدی و اساسی ایفا کرده است. چگونه؟ با اختراع پول و شکل‌گیری مبادلات جدید.

چنانچه کارل مارکس بدان اشاره می‌کند انباشت سرمایه نیز پدید آمد. دیگر تلاش فقط برای رفع نیاز روزانه نیست، انسان‌ها می‌توانند ثروت و پول خود را انباشت کرده و به نوعی ثروت خود را افزایش دهند و آیندهٔ خود و نسل‌های بعدی را تأمین کنند. از همین نقطه معضل فقر و به نوعی ناتوانی و شکاف میان فرودستان و فرادستان،غنی و فقیر، زیردست و زبردست یا هر تعبیر دیگری که بکار ببریم شکل می‌گیرد. البته این تبیین و توصیف مارکس بدین معنا نبود که لزوماً تجویز درستی هم پیش پای بشر قرار داده باشد.چه بسا تجویز او نیز منجر به پدیده‌های شوم دیگری در تاریخ بشر شد.یا اگر بگوییم تجویز او درد جدیدی پیش رو نگذاشت، لااقل درمانی هم بر این درد نبود.

شکاف بین ثروتمند و فقیر که حاصل پدیدهٔ پول و به دنبال آن مال‌اندوزی بشر بود، الگوهایی از زیست فرادستان را پیش روی فرودستان قرار داد. افراد در لحظهٔ تولد یک زندگی متعین و تا حدی از پیش تعیین شده را در برابر خود می‌یابند که آیندهٔ آنها را کاملاً تحت سیطرهٔ اجبار قرار می‌دهد. اگر فردی در دامان یک خانوادهٔ فقیر یا زیر متوسط متولد شود با زیست‌جهانی آکنده از حسرت یا نیازهایی غیرقابل تحقق مواجه می‌شود که همان «جهان نومید کننده» اوست. از سوی دیگر الگوهایی از زندگی غنی و همراه با ثروت را پیش چشم خود شاهد است که همان «جهان آرزومند» اوست.

معضل دیگر مواجه شدن با «چه باید کرد؟ » است. ما به نسبت توانایی و دارای خود برای معضلات خود، پاسخی به چه باید کردها می‌دهیم، هرچقد این دارایی و توانایی کاهش می‌یابد، پاسخ‌ها و راه حل‌های ما نیز کمتر و کمتر می‌شود تا جایی که وقتی فرد در موقعیت فقر شدید افتاده باشد، دیگر هیچکدام از ”چه باید کردها”، پاسخ و راه حلی ندارد. تمام نیازها و مسائل به حالت تعلیق درمی‌آید و سرکوب خواهد شد. زیرا در موقعیت فقر شدید، فرد به دام جبر کامل گرفتار می‌شود. هیچ انکان و گزینهٔ رهایی بخش برای فرد در کار نیست. نیازها توأمان بر روح و روان و جسم او فرود می‌آید، اما هیچ اراده‌ای برای پاسخ گفتن به آنها نیست. به تعبیری فقر شدید همچون تله‌ای است که پای فرد در یک جنگل به آن گیر کرده و شکارچیان وحشیِ نیاز که در کمین وی بوده‌اند، به سمت او یورش می‌برند. در اینجا فردِ گرفتار، تنها نظاره‌گر و در انتظار دریده شدن است، بی آنکه راه رهایی بخشی گشوده باشد.

کامو مسأله پوچی را برای پاسخ به یک پرسش مطرح می‌کند و آن خودکشی است. چنانکه می‌نویسد:

”تنها یک مسأله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آنهم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا بزحمت زیستنش نمی‌ارزد؟”

در واقع پاسخ به این پرسش در نظر کامو مهمترین و اساسی‌ترین مسأله فلسفه است و راهِ رهایی از خودکشی را معناداری زندگی می‌داند. حال اگر برگردیم به مسأله فقر و پوچیِ ناگزیرِ آن، در‌می‌یابیم که چرا به سادگی هرکجا فقر افزونی یابد، میزان خودکشی و میزان جرم و جنایت و مشکلات روانی نیز افزایش خواهد یافت.

می‌توان جرم و جنایت و قانون‌گریزی را واکنش انسانِ فقیر در برابر دام فقر دانست. چنانچه گفتیم هنگام فقر شدید، فرد هیچ راهی را پیش پای خود نمی‌بیند، در نتیجه آخرین تلاش‌ها و شانس خود را برای راهی از وضع غیرقابل تحمل خود به بوتهٔ آزمون می‌گذارد. به عبارت ساده‌تر بدیهیست که هر فرد تمام تلاش خود رای برای حفظ و ادامهٔ بقا بکار بگیرد. به قول جمله‌ای منتسب به افلاطون:

”اگر در جایی از شهر، تهیدست یافت شود، در همان نزدیکی، دزد و جیب‌بُر و دشمن مقدسات و هر گونه بدکار دیگر هم پنهان خواهند بود.”

این یک امر بدیهیست که انسان گرفتار در فقر را نه یک متهم که یک قربانیِ گرفتار در دامِ اجبارِ فقر می‌سازد.

به تعبیر نیچه :

”همه گدایان و نیازمندان بر این باورند که کوفتن در با سنگ، هنگامی که زنگ وجود ندارد، بی‌نزاکتی نیست، اما کسی به آنها حق نمی‌دهد.”

همچنین فردی که از وضعیت غیرطبیعی و غیرقابل تحمل خود به ستوه آمده، به سادگی دچار اختلالات روحی روانی و در جوامع فعلی به دام معضلاتی مثل اعتیاد نیز می‌افتد. چراکه معضلات و نیازهای پی در پی در ذهن او فربه شده اما راه برون‌رفتی نیست. ذهنی آکنده از پرسش‌هایی بی‌جواب که دچار فرسایش نیز می‌شود.

تمام این نکات بدیهی به نظر می‌رسند اما بشر در طول تاریخ به وقت تصمیم‌گیری درباب فقر غالباً ابعاد کلان را مدنظر قرار داده است. آمار فقر، بیکاری، جرم و جنایات ناشی از آن و غیره.

در حالی‌که ابعاد فردی و روان‌شناختی آن فراتر از یک آمار ساده و کلی است. معضل دیگر این بوده که همواره تصمیم‌گیرندگان کلان چندان قرابت و درک مناسبی از ابعاد فاجعه‌بار فقر شدید در زیست یک فرد ندارند، زیرا تصمیم‌گیرندگان یا هیچگاه در این موقعیت قرار نداشته‌اند، یا به محض قرار گرفتن در جایگاه تصمیم‌گیری، دیگر از موقعیت فقر پیشین خارج می‌شوند. البته این موضوع تنها به درک و همذات‌پنداری یا ابعاد اخلاقی خلاصه نمی‌شود، فاکتورهای متعددی در این امر نقش دارند که مراد این جستار پرداختن به ریشه‌های آن نیست. مراد در اینجا تنها تأکید به یک نکته است؛ اینکه فقر شدید را نباید کوچک شمرد. ما عذاب ناشی از بیماری یا بلایای دیگر را به درستی جدی می‌گیریم چون منجر به مرگ می‌شوند اما با پدیده‌ای مثل فقر طوری برخورد می‌کنیم که گویی اینکه جدی است، اما نه به اندازهٔ مرگ، در صورتی‌که شاید اگر نیک بنگریم شکنجه و عذابی است فراتر از مرگ.

فقر ریشه و تبار اکثر معضلات و رنج بشری است که تا هنگامی که بیدار باشد، آرامش و آسایش دنیای آدمی در خوابی عمیق به سر خواهد برد.

آرین رسولی پژوهشگر فلسفه – کیهانشناس

۱۳۹۹/۴/۱

2 دیدگاه برای «پول، پوچی و فقر بی علاج»

  • بازپینگ: برده‌ی بردگان - science & philosophy

  • نوامبر 1, 2022 در t 9:49 ب.ظ
    Permalink

    پول امانتیست همچو واسطه
    واسطه که جریان بین دو فرد را شدت می بخشد پول هم چنین نقشی را در بین انسان ها ایفا میکند یعنی پول مانند چرک کف دست می باشد هی می اید و هی می رود

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.