نقد نسبی گرایی پست مدرن
نقد نسبی گرایی پست مدرن
نقد جامع پست مدرنیسم مستلزم پرداختن به آراء لشکری از فلاسفه مختلف و اغلب مشهور است.اما یک وجه اشتراک میان این فلاسفه پست مدرن نوع دیدگاهی است که به عنوان نسبی گرایی میشناسیم. همانطور که از نام پست مدرنیسم (پسامدرنیسم، پساتجدد یا ترجمه های دیگر این اصطلاح) کمابیش پیداست، رویکرد انتقادی اندیشمندان این جریان به مدرنیسم و به عبارتی گذار انتقادی از آن است؛ اما این گذار و نگاه انتقادی به چه آموزه یا آموزههایی نزد مدرنیسم برمیگردد؟
اینجاست که اگر بخواهیم در یک جمله بطور اجمالی بیان کنیم، باید بگوییم گذار از «یقین» . به بیان دیگر در آموزههای مدرنیسم یقین و دستیابی به حقیقت به واسطهٔ ابزار عقلانیت (علم و دانش بطور کلی) امکانپذیر است، اما در نگاه پست مدرنیسم چنین نیست. نسبی گرایی و شک گرایی در میان پست مدرن ها به زبان ساده به این معناست که هیچکس نمیتواند ادعا کند که یک ادعا حقیقت دارد. یعنی هر ادعایی تنها برای شخص مدعی میتواند حقیقت باشد ولاغیر. به نوعی تفاوت آراء به این معنا نیست که یکی از آنها صحت دارد و قابل دفاع است، بلکه تمام آنها میتواند حقیقت داشته باشد، اما تنها برای کسانی که به آن رأی اعتقاد دارند.بنابراین طبق این نسبی گرایی در پست مدرنیسم، ما هیچگاه نمیتوانیم ادعا کنیم که فلان نظر و عقیده حقیقت ندارد و نظر و عقیده ما درست است.
خاستگاه عقاید نسبی گرایانهٔ پست مدرن را میتوان تا یونان باستان و پروتاگوراس ریشه یابی کرد، اما بعنوان یک جنبش تمام عیار در تمام شاخهها، به قرون اخیر برمیگردد.از نیچه، هایدگر، لیوتار، دریدا تا فوکو و دیگران. نسبی گرایی ، هم در معرفت شناسی ، هم در اخلاق و هم در زیبایی شناسی و سایر شاخهها بروز و ظهور داشته که به تعبیر دقیق میتوان گفت اگر نسبی گرایی در امر معرفت شناسی را بپذیریم، ناگزیر در شاخههای دیگر نیز باید پیرو دیدگاهی نسبی انگارانه باشیم، زیرا اگر کسی ادعا کرد که هیچکس نمیتواند با هیچ ابزاری به یک حقیقت یا نظرِ قابل دفاع برسد، دیگر هیچ نسخهای که خودش پذیرفته است را نمیتواند برای دیگران هم تجویز کند؛ چه در عرصه اخلاق،چه هستی شناسی و حقایقی پیرامون جهان، چه در زیبایی شناسی مثل هنر و چه سایر عرصهها.
در اینجا مراد ما پرداختن به دو حیطه از نگرش نسبی گرایی است؛ نسبی گرایی معرفتی و نسبی گرایی اخلاقی .انتقاد از معرفت شناسی نسبی گفتیم که مبنای نگرش پست مدرن رد هرگونه باور متافیزیکی مطلق است. به این معنا که شکاکیت در نگاه نسبی گرایانه به اوج خود رسیده، تا جایی که ادعا میشود هیچ نوع باوری که بتوان بعنوان نسخهٔ برتری از حقیقت ارائه داد، وجود ندارد.- نسبی گرایی انواع و اقسام اشکال را در موضوعات متفاوت دارد، همچنین نسبی گرایی قوی و ضعیف، که در اینجا مراد نسبی گرایی قوی است- برای مثال نسبی گرایان معتقدند ما نمیتوانیم بگوییم نگرش ماتریالیستی برتر از نگرش ایده آلیستی است یا برعکس.
هرگونهٔ دیگری از باورها و نظریات بر یکدیگر برتری ندارند و هر نگرشی برای صاحب آن نگرش، حقیقت دارد و برای مخالفان آن خطاست، یا تنها در تاریخ، مکان، فرهنگ و جای خاصی حقیقت دارد؛ پس نمیتوان ”هیچ” نگرشی را بر نگرش دیگر برتر و قابل دفاعتر تلقی کرد. شاید در نظر نخست برای مخاطب ناآشنا، این ادبیات که از شکاکیت و نسبی بودن و عدم دسترسی به حقیقت دفاع میکند جالب و قابل دفاع باشد، اما بسیاری از اندیشمندان نیز با نسبی گرایی همدل و مدافع آن بودهاند که علیرغم مقام و ارزش آنان، چیزی از خطا بودن این نگرش کم نمیکند.
نقد نسبی گرایی معرفتی
برای نشان دادن خطای نسبی گرایی معرفتی افراطی در اندیشهٔ پست مدرن ، کافیست نشان دهیم یک نگرش نسبت به نگرش دیگر برتر است. فارغ از اینکه چه کسانی آن را پذیرفته یا نپذیرفتهاند. ابتدا میتوان خود این نسبی گرایی را به محک راستی آزمایی قرار داد. ابتدایی ترین نقدی که به این نگرش میشود در مورد خود نسبی گرایی است. اینکه مخالفان آن میگویند اگر هیچ حقیقتی وجود ندارد، پس خود این نسبی گرایی نیز حقیقت ندارد.اگر همهی ادعاها و گزارهها نسبی هستند و هیچکدام صحت ندارند، پس خود این گزاره که «همه چیز نسبی است» هم نمیتواند حقیقت باشد.
در پاسخ به این نقد، مدافعان نسبی گرایی میگویند اینکه همه چیز نسبی است، یک گزاره معرفت شناختی است(Epistemological) اما گزارشی که این جمله میدهد یک گزارهٔ هستی شناختی (Ontological) است. هرچند این پاسخ نیز در جای خود قابل بحث و نقد است، اما در اینجا از پرداختن بیشتر به آن چشم پوشی میکنیم و به ایراد دیگری اشاره میکنیم.
اینکه ”هیچ حقیقتی وجود ندارد و هر ادعایی تنها در نظر مدعی آن حقیقت است” ، با اینکه بگوییم ”ما به حقیقت مطلق و نهایی در باب همه چیز نرسیدهایم” متفاوت است. معمولاً این دو با یکدیگر اشتباه گرفته میشود.حال اگر بگوییم بطور کل معرفت بشر نسبی است و هیچ حقیقتی وجود ندارد، در واقع مدعی شدهایم هیچ ادعایی بر ادعای دیگر برتری ندارد. این ادعا به قدری مردود است که اگر با مصادیق و مثال به کسی که شناخت چندانی هم ندارد توضیح دهیم، تعجب خواهد کرد، زیرا حتی با شهود ما ناسازگار است.
فرض کنید کسی مدعی شود جادوگری که در زمانهٔ خود مورد اقبال جوامع بوده، با علم تجربی امروز، هر دو به یک میزان صحت دارند. یا مثلاً ادعاهای علمی با ادعاهای شبه علمی هر دو به یک میزان حقیقت هستند و هیچکدام بر دیگری از این نظر که ذره ای به حقیقت نزدیکتر باشند، تفاوتی ندارند. تا اینجا شهود اکثر انسانها در صورتی که این ادعا را کاملاً فهم کنند، آن را نمیپذیرد. اما چه استدلالی در این باره وجود دارد که نشان دهد نسبی گرایی معرفتی خطاست؟
در این باره میتوان تا هزاران صفحه سخن گفت و از زوایای مختلف به این بحث دامن زد. مثلاً اینکه علم تجربی نیز دائماً در تغییر و تحول بوده، یا با انقلابهای علمی چنانچه توماس کوهن میگفت تمام پارادایمهای پیشین فرو میریزند. یا از فلاسفه دیگر علم، تز دوئم-کواین، فایرابند و یا دیگر ادعاها در باب علم را نقل کرده و برای تضعیف علم به آنها استناد کرد. از طرفی در باب منطق و عقلانیت و فلسفه نیز ادعاهایی را مطرح کرد که همواره تمام این عقلانیت به علاوه علم تجربی خطاپذیر هستند و دائم در حال تغییرند.در مقابل به همین میزان میتوان دلایلی را بعنوان پاسخ و رد این ادعاها تبیین کرد.
پیشرفت علوم
اما یک استدلال بسیار روشن در این مورد وجود دارد که نشان میدهد نسبی گرایان در خطایی فاحش و اساسی به سر میبرند؛ آن هم پیشرفت عینی علم و فناوری. اگر بپذیریم که هر ادعایی با ادعای دیگر ارزش و اعتبار یکسان دارد، دیگر نباید برخی نظریه ها منجر به پیشرفت عینی شده و برخی دیگر هیچ دستاوردی نداشته باشند. البته تردیدی نیست که نمیتوان گفت هر ادعای علمی کاملاً حقیقت است و مردود نخواهد شد، اما اگر مدعی شویم که مثلاً یک نظریهٔ علمی که ابتدا از یک گمانه زنی به طور ذهنی (سابژکتیو) آغاز شده و در نهایت منجر به یک پیشرفت عینی (آبژکتیو) شده است، همانقدر اعتبار دارد که یک گمانه زنیِ ذهنی که هیچگاه کمترین سازگاری با عینیت بشر ندارد.
به تعبیر دیگر یک نظریه علمی که منجر به پیشرفت تکنولوژی و ابزار بشر شده، بهرهٔ بیشتری از حقیقت دارد تا یک خرافه.
برهان معجزه
برخی فلاسفه مثل هیلاری پاتنام استدلالی مطرح میکنند به همین شکل به عنوان « برهان معجزه ». طبق این برهان اگر تمام نظریات علمی را که موجب توفیق علوم و فناوری شدهاند را کاذب بدانیم، یا برابر با دیگر نظریاتی که هیچ توفیقی نداشتهاند، -مثل نظرات شبه علمی- تلقی کنیم، آنگاه باید معتقد باشیم که تک تک موفقیت های علمی بشر معجزه بودهاند.
اینکه دیدگاه کاملاً رئالیستی داشته باشیم یا فالیبیلیسم و انواع مواضع معرفت شناختی، به کنار، اما در برابر دیدگاه نسبی گرایی میتوان گفت چنین دیدگاهی همانطور که پاتنم میگوید درواقع قابلیت سازگاری با شواهد عینی هم ندارد. یعنی میتوان این دیدگاه را به مسائل روزمره تعمیم داد و مدعی شد حتی در تجربیات سادهٔ روزمره نسبی گرایان خودشان هم به رأی خود باور ندارند. آنها هر حدسی که در مورد مسائل پیش پا افتاده در زندگی دارند، قطعاً تمایل دارند که با حقیقت خارج از اختیار آنها مطابقت داشته باشد.
مثلاً فرض کنید شما و یک نفر از دوستان شما قصد دارید به یک مغازه بروید. پیش از رفتن، یکی از شما معتقدید که آن مغازه بسته و دیگری معتقد است آن مغازه باز است. به هر دلیلی که شما و دوستتان به باز یا بسته بودن مغازه معتقدید، در واقعیت نیز مغازه باز است و فقط حرف یکی از شما حقیقت دارد. حال همین امر ساده را به مسائل پیچیدهتری نیز میتوان تعمیم داد.
نظریات علمی که منجر به پیشرفت عینی میشوند ممکن است تمام ابعاد حقیقت در مورد یک موضوع را تبیین نکنند و با گذر زمان بخشی از آنها ابطال و تصحیح شود، اما حتماً بهرهای از حقیقت دارند، چرا که در غیراینصورت مانند نظریات دیگر، با موفقیت عینی همراه نبودند. حال اگر فرض کنیم برخی از آنها نیز بطور اتفاقی توفیق یافتهاند شاید پذیرفتنی باشد،اما اینکه تمام نظریات موفق بطور شانسی و تصادفی موجب پیشرفت شدهاند و هیچ بهرهای از حقیقت ندارند، به هیچ وجه منطقی نیست و چیزی مثل همان معجزه است.
نقد اخلاق نسبی
نسبی گرایی اخلاقی دیدگاهی است که میگوید احکام اخلاقی فقط نسبت به برخی از مؤلفههای خاص مثل فرهنگ یا یک دوره تاریخی و غیره میتواند درست باشد و هیچ دیدگاه خاصی در اخلاق نسبت به دیگر دیدگاهها برتری ندارد. مهمترین ادعای نسبی گرایان در اخلاق این است که فرهنگهای مختلف در زمانهای مختلف دارای ارزشهای اخلاقی کاملاً متفاوت هستند.
آنها منکر این هستند که ارزشهای اخلاقی جهانی وجود دارد که میتواند میان جوامع بشری مشترک باشد. یعنی حتی آموزههای یک مکتب فلسفی اخلاق هم نمیتواند جهانشمول باشد.در نقد نسبی گرایی اخلاق نیز میتوان انتقادات متفاوتی را بیان کرد. یکی از آنها خلط میان عمل و نظر است. -که البته به حوزههای دیگرِ نسبی گرایی نیز این ایراد وارد است.
منتقدان کل جریان پست مدرن معتقدند این جریان با ظهور اقتدارگرایی در قرن نوزدهم و بیستم و درگیریهای بزرگ مثل جنگهای جهانی پدید آمد. این جنگها حاصل نگرشهای مطلق گرایی بود که پست مدرنها حاصل مدرنیسم میدانند. ایدئولوژیهایی مثل فاشیسم، کمونیسم و حتی سکولار و غیره، از نظر پست مدرن ها (و از طرفی رومانتیسیسم ها) حاصل مطلق گرایی و بهای مطلق به عقل و علوم مدرن بخشیدن بود. هر ایدئولوژیای معتقد بود حقیقت را بدست آورده است، بنابراین باید این حقیقت را برای تمام انسانها در سراسر جوامع (داخلی) و ملتها(خارجی) تجویز کرده و با زور به آنها تحمیل کرد.
تا اینجا نقد درستی به اعمال ایدئولوژیک این جنبش ها میشود، اما اشکالی که آنها در نظر نگرفتهاند(یا حداقل برخی از آنها در نظر ندارند) تفاوت میان ساحت عمل و نظر است. ما ممکن است در عمل معتقد باشیم که باید آزادی و تکثر به رسمیت شناخته شود و تمام عقاید در کنار هم و در سراسر دنیا زندگی کرده و در تعیین سرنوشت خود مشارکت داشته باشند؛ تمام نگرش ها، ایده ها و جهانبینی خود را به راحتی تبیین کنند و ما حق سرکوب آن را نداریم. اما این بدان معنا نیست که پس تمام آنها حقیقت را میگویند و نظراتشان قابل دفاع است.
همانطور که وقتی کسی از دموکراسی دفاع میکند، به این معنا نیست که معتقد است تمام نظرات عموم مردم درست و خطاناپذیر است، بلکه به این معناست که او علیرغم اینکه تمام نظرات مخالف خود را غلط میداند، در عین حال حق دفاع، بیان و مشارکت آنها را به رسمیت میشناسد. این به رسمیت شناختن و مدارا و تسامح اتفاقا بخاطر ارزشهای جهانشمول است که اتفاقا مطلق هستند؛ مثل آزادی، عدالت و… نقد دوم در رابطه با بی اخلاقی است.
در واقع ادعاهای نسبی گرایی به نگرشی ضداخلاقی ختم میشود. زیرا اگر ما معتقد باشیم هرکسی هر رفتاری داشت، بنابر موضعی که دارد توجیه پذیر است، اول اینکه هرگونه اعمالی مثل برده داری نباید محل مناقشه قرار میگرفت، چون عدهای معتقد بودند برده داری غیر اخلاقی نیست و عدهای برعکس.
هیچگاه مخالفان برده داری نباید این عمل را مذموم و قابل سرزنش تلقی میکردند، چون داوری فراتری طبق نسبی گرایی وجود ندارد و لذا هیچگاه مخالف بردهداری نمیتوانست به چیزی فراتر از رأی خود و طرف مقابل ارجاع دهد و نشان دهد بر آن اساس این عمل غیراخلاقی است، ولو نصف یا حتی اکثر افراد بشر با برده داری موافق باشند. بنابراین هرکس هر عملی مرتکب شود که طبق نظر خودش رواست، نمیتوان ایراد اخلاقی به آن وارد کرد. نتیجهٔ این تلقی چیزی جز ضدیت با اخلاق نیست.
به عبارت ساده تر اگر ادعا کنیم هیچ اصل اخلاقی مطلق و جهانشمولی نداریم، درواقع مدعی شدهایم که هیچ نوع رفتاری را نمیتوان بر اساس هیچ معیاری، اخلاقی یا غیراخلاقی دانست. همانطور که در معرفت شناسی نسبی گرایانه هیچ نگرشی بر دیگری برتری نخواهد داشت و هرگونه گزاره مثلأً علمی، غیر علمی، ضدعلمی و هرگونه معرفتی در یک سطح از اعتبار قرار میگیرد و آن بی اعتبار بودن و حقیقت نداشتن است، در نسبی گرایی اخلاقی نیز هیچ رفتاری را نمیتوان اخلاقیتر یا غیراخلاقیتر دانست. پس بی تردید کل اخلاق در این نگرش معنایی ندارد.
دوم اینکه نسبی گرایان اخلاقی هر مثالی که میزنند، شامل پذیرش معیاری مطلق است که البته نادیده میگیرند.مثلاً نسبی گرایان میگویند عمل دروغگویی همیشه و در همه جا یک رذیلت و عمل غیراخلاقی نیست، چون مثلا برای نجات جان یک بیگناه باید دروغ گفت. یا مثال میزنند حتی برای دفاع از هزاران انسان، اگر مجبور باشیم ممکن است قتل یک نفر هم درست باشد و غیراخلاقی نباشد. اما ایرادی که در این مثالها هست، این است که اولاً در اینجا فقط مکتب وظیفه گرایی نقد شده است که یکی از سه مکتب اخلاقی است و ثانیاً وقتی ما میگوییم دروغ گویی در جایی لازم و اخلاقی است، برچه اساس این ادعا را داریم؟ بر این اساس که یک معیاری فراتر را فرض گرفته ایم، مثلا یا از نتیجه گرایی اخلاقی دفاع کرده ایم، که یک معیار مطلق است و با نسبی گرایی در تعارض، یا اینکه مثلاً وظیفه و مسئولیت در قبالِ جان، یا عدم آسیب رسیدن به انسانهای بیگناه را پذیرفتهایم که باز معیاری است مطلق و با نسبی گرایی در تعارض. سومین موضعی که میتوانند داشته باشند این است که به کلی اخلاق اهمیتی ندارد، که این موضع با نسبی گرایی در تعارض نیست و همانطور که گفته شد همان ضدیت با وجود اخلاق است.
نقد بعدی در ادامهٔ نقد قبلی این است که اگر ادعا کنیم اخلاق نه کارکردی دارد و نه وجود عینی دارد، در اصل ادعای ما با علوم تجربی نیز در تعارض است.از نظر زیست شناسی و تکامل ( فرگشت ) پدیدهای به اسم اخلاق هم وجود دارد و هم کارکرد. پس اگر ما معتقد باشیم اخلاق یک پدیده ساختگی و غیر طبیعی است-چنانچه نسبی گرایان یا مستقیماً این ادعا را دارند یا نتایج استدلال آنها به اینجا ختم میشود-ادعای ما در تقابل با تبیین علمی است.از نظر زیست شناسی تکاملی، اخلاق یا رفتار فداکارانه (Altruistic) برای کمک به بقای انسان پدید آمده است. برای حفظ بقای گروه(جمعیت های انسانی) یا ژنها، یا هردوی آنها. پس اول اینکه کارکرد و فایده اخلاق در علم برای تمام انسانها بطور جهانشمول مشخص است، دوم اینکه این پدیده وجود طبیعی داشته و ناظر به روندی برای حفظ بقا پدید آمده است.
هنگامی که برای این پدیده تعریفی ارائه میدهیم که تمام انسانها(و حتی دیگر موجودات) را شامل میشود، دیگر نمیتوانیم بطور موضعی و نسبی، و یا یک امر انتزاعیِ غیر طبیعی آن را تعریف کنیم. همانطور که مثلاً شباهت تمام انسانها، علیرغم تفاوتهای جزئیِ جسمانی باعث میشود یک سری دستورات پزشکی جهانشمول داشته باشیم، در مورد اخلاق نیز شباهت انسانها، علیرغم تفاوت هایی که دارند، باعث میشود دستورات جهانشمول برای کارکرد مفیدتر داشته باشیم. به تعبیر دیگر اگر به نسبی گرایی اخلاقی قائل باشیم یا باید هر مصداقی از اعمال را که غیر اخلاقی میدانیم،به یک فرض مطلق ارجاع دهیم، یا باید کل اخلاق را امری بی معنا بدانیم. مثلاً اگر بگوییم آدمخواری، قربانی کردن افراد در مراسم باستانی، برده داری و امثالهم اعمال غیراخلاقی نبوده اند و در زمانه خود امری عادی بودهاند، پس امروز هم هرکسی هر عملی مرتکب شد نمیتوانیم مورد نقد اخلاقی قرار دهیم و عمل غیراخلاقی توسط هرکسی با همین استدلال قابل توجیه میشود. در این حالت ما بطور کل اخلاق را رد کردهایم و گفتیم که رد اخلاق در تعارض با تبیین علمی است. یا باید مدعی باشیم نسبی گرایی اخلاقی درست است اما تبیین علمی خطاست، یا دچار تناقض میشویم.
در حالتی دیگر نسبی گرایان میتوانند مدعی شوند مثلاً قتل انسان همواره غیر اخلاقی نیست ، یا دزدی همواره غیر اخلاقی نیست، در اینصورت هم گفتیم که این ادعا بر یک فرض اساسیتر استوار است که آن فرض، خود، معیاری مطلق بحساب میآید. چون در هر مثالی که آورده شود، فرد نسبی گرا یکی از مکاتب اخلاقی را رد کرده و درست در همان ادعا به مکتب دیگر قائل شده است که باز معیاری مطلق دارند.مثلاً اگر کسی بگوید دزدی برای نجات جان انسانها یک امر غیراخلاقی نیست، در اینجا فرض نسبی گرا این بوده که نجات جان انسانها یک امر اخلاقی مطلق و جهانشمول است و به نوعی نتیجه گرایی را پذیرفته است. (انواع مثال ها را میتوان آورد که فرد یکی از مکاتب اخلاقی را نقد میکند اما در عین حال یکی از سه مکتب دیگر، یا یک اصل مطلق را میپذیرد، در حالی که خود تصور میکند نسبی بودن کل اخلاق را اثبات کرده است.)
خلط میان مصادیق و مفاهیم اصولی و کلی
نقد چهارم به نسبی گرایی این است که معمولاً نسبی گرایان مصادیق را با مفاهیم و اصول کلی اشتباه میگیرند. مثلاً وقتی ادعا میشود خیرخواهی، عدالت خواهی،شجاعت، دانایی، و یا مفاهیم کلی از این دست میتوانند مطلق باشند، آنها مثالهایی میآورند که نشان میدهد مثلاً عدالت در دوران باستان با امروز متفاوت بوده است. یا برای مثال در دورانی از روزگار بشر، شاید مصادیق خیرخواهی، عدالت، شجاعت یا دانایی متفاوت بود و تعریف آنها از یک عمل شجاعانه یا عادلانه بسیار متفاوت بوده است.
قاعده زرین
یکی از دلایلی که مدافعان اخلاق مطلق مطرح میکنند، برخی از اصول اخلاقی است که همواره در تمام فرهنگها و زمانها بعنوان اصول پذیرفته شده بشمار میرود. یکی از آنها قاعده زرین (Golden rule) است. قاعده زرین همان چیزی است که میگوید: هر آنچه بر خود روا نمیداری، بر دیگران روا مدار. این اصل در تمام فرهنگها در طول تاریخ وجود داشته و توصیه شده است، اما نقدی که به این قاعده مطرح میشود همواره از یک کژفهمی و سوءبرداشت ناشی میشود.
مثال هایی که در انتقاد به قاعده زرین ارائه شده، همگی یک سطح پایینتر از ”روا داشتن یا نداشتن” است و به نوع تمایلات مربوط است.برای مثال منتقدین میگویند: ”اگر کسی به خودآزاری (مازوخیسم) تمایل داشته باشد، آیا حق این را دارد که به دیگری آسیب برساند؟چون خود او آسیب زدن به خودش را روا میدارد.”
یا مثالهای دیگری از این دست، که اگر من چیزی مثل یک نوع پوشش، نوع رفتار با همسر و غیره را برای خودم روا داشته باشم، حق تحمیل آن بر دیگری را دارم؟
این مثالها در انتقاد از قاعده زرین با دو ایراد همراه است و اگر یک نسبی گرا از این قاعده انتقاد کند،ایراد سومی هم مطرح میشود:
۱-در این مثالها ابتدا خود را بطور ناقص جای دیگری میگذارند، سپس معتقدند چنین کاری روا نیست. یعنی مثلاً ابتدا یک شخصی که تمایل به خودآزاری دارد را جای یک شخصی که چنین تمایلی ندارد قرار میدهند، سپس معتقدند شخص خودآزار مجاز نیست همان عمل را بر فردی که تمایل به خودآزاری ندارد روا بدارد. در حالی که طبق قاعده زرین، نوع تمایلات اشخاص مطرح نیست، بلکه ابتدا فرد باید کاملاً خود را جای دیگری بگذارد و با تمایلات او سعی کند تصمیم بگیرد. یعنی اگر ما مشکل خودآزاری داشته باشیم،باید ببینیم آیا فرد دیگر هم تمایل به خودآزاری دارد؟اگر نداشت و ما بخواهیم به او آزار برسانیم، مثل این است که کسی جلوی خودآزاری ما را بگیرد. زیرا تمایل ما به خودآزاری بوده و تمایل دیگری به عدم آزار دیدن. اتفاقاً طبق همین قاعده زرین یک فرد خودآزار حق ندارد خلاف تمایل یک فرد عادی که تمایلی به آزار دیدن ندارد، به او آزار برساند، همانطور که دوست ندارد کسی مانع تمایلات خود او شود.
۲-ایراد دوم در نقد قاعده زرین شبیه همان خلط میان مصادیق و مفاهیم کلی در نقد قبلی است. طبق قاعده زرین،نوع سلایق، نوع تمایلات و مصادیق آنها تعیین کنندهٔ روا داشتن یا نداشتن ما نیست، بلکه تمایلات کلی مطرح است.مثلاً همانطور که ممکن است یک شخص و همسر او مایل باشند که یک فرزند داشته باشند. اما زوج دیگری تمایل داشته باشند که صاحب دو فرزند شوند. حالا آیا مثلاً یکی از اعضای زوج اول حق دارد تا مانع این شود که زوج دوم صاحب دومین فرزند خود شوند؟ معمولا منتقدان قاعده زرین، به اشتباه مثالهایی شبیه این را مطرح میکنند.
در این مثال زوج اول تمایل ندارد که کسی در مورد تعداد فرزندان آنها دخالت کند، یعنی دخالت دیگری در مورد فرزند خود را بر خود روا نمیدارند، پس نسبت به زوج دوم نیز حق دخالت ندارند، یعنی نباید برای آنها نیز دخالت را روا داشته باشند. در این نوع مثالها که معمولاً توسط منتقدان قاعده زرین مطرح میشود، همواره یک سطح پایینتر از تمایلات کلی را مدنظر قرار میدهند. این دومین ایراد منتقدان قاعده زرین است، در کنار ایراد اول که بطور ناقص خود را جای دیگری قرار داده بودند.(این دو ایراد را میتوان ذیل یک ایراد هم قرار داد)
اما همانطور که گفتیم اگر منتقد قاعده زرین، یک نسبی گرا باشد، ایراد سومی هم پدید میآید. ایراد سوم همان نقدی است که نسبی گرایان بدون اینکه متوجه باشند، گرفتار یک فرض مطلق اخلاقی شدهاند. مثلاً فرض کنیم همین مثال را یک نسبی گرای اخلاقی مطرح کند، سپس یک کسی از نسبی گرا بپرسد که چرا دخالت در فرزندآوری دیگران را اشتباه میدانید؟ چون نسبی گرا توسط این فرض که دخالت در فرزندآوری دیگران درست نیست، قاعده زرین را نقد کرده است، بنابراین باید به این پرسش پاسخ دهد که با چه معیاری تشخیص داده که این دخالت خطاست؟ هر معیاری که او مطرح کند، یک اصل اخلاقی فراتر بوده که با نسبی بودن اخلاق در تعارض است. مثلاً اگر پاسخ دهد که ما وظیفه داریم که در تعداد فرزند آوری دیگران دخالت نکنیم، یا مثلاً دخالت ما یک رذیلت اخلاقی است، یا مثلاً نتیجه دخالت ما مضر و نامطلوب است، این پاسخ ها و یا هر پاسخ دیگری که به این پرسش داده شود، خود یک فرض اخلاقی مطلق است که نسبی گرا بدون اینکه متوجه آن باشد، آن را پذیرفته است.
همانطور که در نقدهای پیشین به این خطا اشاره شده بود، در اینجا نیز اگر یک نسبی گرا به این نحو از قاعده زرین انتقاد کند، دچار همان اشکال خواهد.به عبارت خیلی ساده ادعای نسبی گرایان اخلاقی پارادوکسیکال است.همانطور که آنها دائما از مبنای اصل تحمل و مدارا در تمام دنیا دفاع میکنند و ادعای آنها این است که باید هر نوع و شیوهای از زیستن را،در فرهنگهای مختلف با آداب و رسوم و خلقیات متکثر و متنوع پذیرفت.(گفتیم که اساس نگرش پست مدرن همین به رسمیت شناختن نگرش های محلی و تکثر در انواع گوناگون فرهنگ هاست، که دلیل آن سرخوردگی پس از جنگ های جهانی و فجایع قرن نوزده و بیست بود) اما در عین حال که مدعی اصل مدارا برای تمام انسانها هستند، مدعی هستند که هیچ ارزش و اصلی که جهانشمول و مطلق باشد وجود ندارد. در صورتیکه همین اصل مدارا برای تمام انسانها در دنیا، خود یک اصل مطلق و جهانشمول است!
- اغراق در موردتنوع فرهنگی و آزمایشات علمی
یکی دیگر از انتقاداتی که به نسبی گرایی اخلاقی وارد میشود اغراق آنها در باب تفاوتهای فرهنگی انسانهاست. آنها شباهتها و اجماع انسانها را در بسیاری موارد نادیده گرفته و تنها دست روی تفاوتها میگذارند.در این مورد آزمایشهای علمی نیز ادعای نسبی گرایان را رد میکند. برای مثال آزمایشهایی که کارکرد مشابه اخلاق در میان انسانها را نشان میدهد، مثل آزمایشهایی در مورد نوعدوستی [1] که نشان میدهد رفتارهای اخلاقی تاثیر جسمانی و فیزیکیِ مشخص روی جسم انسانها نیز دارد، برخلاف ادعای نسبی گرایان که علاوه بر عینیت نداشتن اخلاق، معتقدند هیچ اصل مشابهی برای تمام انسانها وجود ندارد.
یا پژوهشهای دیگری که تحت عنوان «تست حس اخلاقی» انجام شد. این پروژه تحقیقاتی توسط آزمایشگاه علوم مغز و اعصاب پریمت و علوم شناختی هاروارد انجام شد. این پژوهش در مورد شهود اخلاقی مردم از سراسر جهان بود که به گفته مدیر آزمایشگاه ، مارك هاوزر:” پاسخهای افراد در سراسر دنیا به اندازه كافی یكسان بود تا از این عقیده كه اخلاق مشترک جهانی وجود دارد كه برای همه انسانها مشترک، و در میراث تکاملی ما ریشه دارد ، حمایت كند. ”[2]
در حقیقت راهکارهایی مثل اعلامیه حقوق بشر یا بیانیه ها و راهکارهایی که در حمایت اخلاقی از حقوق حیوانات یا محیط زیست ارائه شده، همگی مبتنی بر این فرض هستند که اشتراکات و اصولی جهانیِ مبتنی بر اخلاق وجود دارد و ما اگر به نسبی گرایی قائل باشیم چنین نسخههایی که مشمول تمام انسانها میشوند را نباید بپذیریم. مثلاً مدعی شویم که سرکوب برخی از حقوق انسانها در یک نقطه از جهان، مطابق فرهنگ آن ناحیه، از نظر اخلاقی رواست، و همان سرکوب در جای دیگری غیراخلاقی است.
عدم وجود معیارها = نیهیلیسم اخلاقی
انتقاد دیگری که به نسبی گرایی اخلاقی وارد است، نادیده گرفتن تفاوتهای درون یک فرهنگ و از بین رفتن معیارهاست. نسبی گرایان گاهی تفاوتها را به فرهنگ یک جامعه نسبت میدهند، اما توجه ندارند که درون هر فرهنگی تفاوتهای بنیادی در مورد اخلاقیات وجود دارد، به طرزی که ممکن است کسی مثلاً در یک فرهنگ و کشور مشترک با یک شهروند دیگر زندگی کند ، اما در مورد موضوعات اخلاقی با هموطن خود اختلافات بنیادی داشته و با یک شخص دیگری که در یک فرهنگ کاملاً متفاوت در کشوری بسیار دورتر زندگی میکند، اشتراک نظر بسیار بیشتری داشته باشد. این تفاوت نظر میان افراد در یک جامعه با فرهنگ مشابه،موجب میشود معیارهای داوری اخلاقی ازبین بروند. (اگر نسبی گرا باشیم)
برای مثال ممکن است شمامعتقد باشید شکنجه افراد امریست غیر اخلاقی و شخص دیگری در همان فرهنگ و جامعه معتقد باشد این عمل در مواردی غیراخلاقی نیست. در اینجا نه تنها معیاری برای ارزشداوری میان نظر شما و دیگری در یک فرهنگ واحد وجود ندارد، بلکه مثل انتقادات در موارد دیگری که گفتیم به ضدیت و نیهیلیسم اخلاقی منجر میشود. در اینجا به پوچی یا همان نیهیلیسم اخلاقی خواهیم رسید. البته باید توجه داشته باشیم که نامطلوب بودن یک نگرش در عمل، با خطاها و اشتباهات آن نگرش،(مثل استدلالهای آن) از هم جدا هستند. تا اینجا ایرادات و خطاهای نسبی گرایی در اخلاق مطرح شد،اما در اینجا نامطلوب بودن نسبی گرایی مطرح است، که در نقدهای مختلف گفته شد به نیهیلیسم اخلاقی و ضدیت با کل اخلاق منجر میشود.نیهیلیسم یا همان پوچی اخلاقی برابر است با فجایع عظیم بشری که نیاز چندانی به بیان معضلات آن وجود ندارد. نیهیلیسم اخلاقی یا ضدیت با اخلاق، نتیجهٔ ناگزیر نسبی گرایی اخلاقی است.
این نکته برخلاف ادعای نسبی گرایان در اندیشه پست مدرنیسم به تسامح و تساهل، یعنی به پذیرش آراء متکثر و متنوع بشر کمکی نمیکند. برعکس، این نگرش که اندیشه های مختلف و مخالف با خود را باید پذیرفت، یک مشی عملی است که با پذیرش یک دیدگاه غیرنسبی خللی در آن پدید نمیآید.
اگر ما اخلاق را کنار بگذاریم و به پوچی اخلاقی برسیم، دیگر هیچ معیاری برای اهمیت و لزوم بسط مدارا و تساهل وجود نخواهد داشت و برعکس راه را برای هر فعل غیراخلاقی و غیرانسانی باز میگذارد.و بعنوان مثال آخر فرض کنید من مدعی باشم که تحمل نگرشهای متفاوت و مخالف در سراسر دنیا یک فضیلت اخلاقیِ مطلق است. یعنی مدارا با تمام نگرشها در دنیای انسانها و آزادی اندیشهٔ آنها، تنها فضیلت اخلاقی مطلق و جهانشمول است و هر کسی به هر دلیلی آن را قبول نکند، مرتکب یک رذیلت اخلاقی شده است.
حال سوالی که از نسبی گرایان میتوان پرسید، این است که آیا این دیدگاه من را میپذیرند که مدارا و تسامح با نگرشهای متفاوت، یک فضیلت اخلاقی مطلق است یا خیر؟ اگر پاسخ آنها بله باشد، یعنی نسبی گرایی را نقض کردهاند.اگر پاسخ آنها خیر باشد، دیگر نمیتوانند ادعا کنند که نتیجه مطلوب نگرش آنها این است که منجر به مدارا و تسامح و پذیرش آراء و افکار سایرین میشود، بلکه برعکس در تضاد اساسی با مدارا، پذیرش دیگری، فضایل اخلاقی و بطور کل پدیده اخلاق قرار میگیرند.
نکته آخر اینکه درباره نقد و دفاع از پست مدرنیسم و نسبی گرایی، چه در عرصه اخلاق و چه در عرصه معرفت (خصوصاً) میتوان بحث بسیار مفصلتر و گسترده تری را در تمام ابعاد ارائه و بررسی کرد. اما مراد ما بررسی این دیدگاه بطور چکیده و مختصر بود. همچنین برخی از افراد تصور میکنند که نقد نسبی گرایی معرفتی و اخلاقی به معنای دفاع از این ادعاست که حقیقت مطلق و عیان نزد ماست و منتقد نسبی گرایی مدعی است که حقیقت مطلق و آشکار را بدست آورده است. البته که ممکن است برخی از این زاویه به نقد نسبی گرایی بپردازند، اما دیدگاه های دیگری مثل فالیبیلیسم و رئالیسم انتقادی نیز وجود دارد. اگر از این اسامی عبور کنیم، به زبان ساده میتوان ادعا کرد که از یک طرف نه حقیقت مطلق نزد ماست و نه از یک طرف تمام آراء و اندیشهها به یک میزان دارای اعتبار هستند. میتوان ادعا کرد که اگرچه بشر به حقیقت غایی و مطلق و حتی اخلاق مطلوب و مطلق دست نیافته، اما میان آراء مختلف، از نظر اعتبار تفاوت جدی وجود دارد و برخی آراء بهرهای از حقیقت بردهاند، در حالیکه برخی دیگر هیچ بهرهای از آن ندارند. ولو همچنان امکان و احتمال خطای هر نظری وجود داشته باشد و این را بپذیریم که هر نظری ممکن است خطا باشد. اما این نگرش با نسبی گرایی کاملاً متفاوت است.
آرین رسولی
منابع
1- https://m.medicalxpress.com/news/2020-01-altruistic-behaviors-pain.html
More information: Yilu Wang et al. Altruistic behaviors relieve physical pain, Proceedings
of the National Academy of Sciences (2019). DOI: 10.1073/pnas.1911861117 Journal information: Proceedings of the National Academy of Sciences
2-
http://moral.wjh.harvard.edu/index2.html
https://books.google.com/books?id=TftpyzsNXYUC&pg=PA215&lpg=PA215&dq=moral+sense+test,%E2%80%9D+a+research+project+conducted+by+Harvard%E2%80%99s+Primate+and+Cognitive+Neuroscience&source=bl&ots=nfIo2bYmxH&sig=ACfU3U1Iom0qz1WTCPCKmNePs7r017uNug&hl=fa&sa=X&ved=2ahUKEwjA4dPH8b3nAhUTLLkGHWwMCvsQ6AEwAnoECAoQAQ
*WHAT IS “REALISM”? by Hilary Putnam – Oxford Academic Journals
درود بر شما جناب آقاي رسولي عزيز
پس ميتوانيم بگوييم نسبي گرايان شكارچياني هستند كه در دائم خود گرفتارند
درود، بله تعبیر جالبیست و موافقم
درود بر شما جناب آقاي رسولي
پس ميتوانيم بگوييم نسبي گرايان شكارچياني هستند كه در دائم خود گرفتارند
نقد شما از نسبی گرایی اخلاقی شامل چه کسانی و چه گروهی میشه ؟ چون نسبی گرایان خود متفاوت هستن هم ذهنی گرا داریم هم عینی گرا و پلورالیست و گروه سوم که عینی گرا و پلورالیست هستن، ملاک اخلاق رو عقل و آزمون و خطای «جمعی» میدونن و اخلاقیات مطلقی که با تجربه و آزمون و خطای عقلی ایجاد شده (مثل حالت معمول قتل) را قبول دارن ولی با توجه به تاریخ گذشته بشر، اخلاقیات رو جهانشمول نمیدونن و آزمون شده میدونن و اون برخی اخلاقیات مطلق مثل قتل رو برای «این مکان و دوره» عقلانی و جهانشمول میدونن و این سومی مثل راسل. به نظرم نقد شما فقط شامل مطلق گرایان افراطی از نوع ذهنی گرا میشه.
درود.ابتدا عرض کنم که به بسیاری از نکات و دسته بندی ها نمیشد در این مطلب مختصر اشاره بشه. نکاتی هم که طرح فرمودید متاسفانه نمیشه کامل و جامع در اینجا بهش پرداخت. اما سوال اول: شامل تمام نسبی گرایان اخلاقی که معتقدند هیچ اخلاق جهانشمولی به لحاظ نظری ممکن نیست. در مورد پلورالیسم عملی، همونطور که در متن اشاره شد، اون بخشی که عرصه عمل و عینیت رو از عرصه نظر و ذهنیت تفکیک نمیکنن مورد نقد هست. همچنین اشاره شد که نسبی گرایی سخت مورد نقد این مطلب هستش. اگر کسی مدعی بشه که در عرصه نظر یک نگرش درست وجود داره اما در عرصه عمل باید تکثر رو به رسمیت شناخت، اینجا دیگه از نسبی گرایی مورد نقد این مطلب خارج میشه، حتی از کل نسبی گرایی به هر شکل خارج میشه. البته مواردی هم وجود داره که بحث فنی تر و مجزایی میطلبه، مثل رورتی. اما بطور کل تمام نسبی گرایی مورد انتقاد هست مگر اینکه در عرصه عمل پلورالیسم تجویز بشه و در عرصه نظر نسبی بودن اخلاق و معرفت رو رد کنه. هر نسبی انگاری ای جز این، (که البته این نگرش به باور نگارنده نسبی گرایی نیست) مورد انتقاد هستش.
درود بر شما و ممنون از پاسختون. ولی به نظرم نمیشه برای تمام اخلاقیات نسخه ای مطلق پیچید. مثلا قتل یا تجاوز قطعا بد هستن ولی مثلا خیانت در ازدواج معانی متفاوتی داره در هر فرهنگ و زمان و طی اون چارچوب ها و قرارداد های اجتماعی و فرهنگی ایجاد میشه. مثلا ما الان ازدواج هایی در غرب داریم که دو طرف با دلخواه قرار میذارن که مثلا همزمان با کس دیگه ای در رابطه باشن. این صرفا یک مثال بود و از این نمونه ها زیاده.
خواهش میکنم. ممنون از توجهتون. متوجه نشدم که این مثال چجوری اخلاق مطلق رو نقض میکنه! این مثال یا هر مثال دیگه ای فقط اینو نقض میکنه که مثلا ارتباط نداشتن هنگام ازدواج یک اصل اخلاقی جهانشمول نیست. همین. حالا مگه ادعای مطلب چنین چیزی بود که این مثال ارتباطی باهاش پیدا کنه یا رد کنه ادعای اخلاق مطلق رو؟ خیر. نکته دیگه اینکه گویا به بخش هایی از مطلب به خوبی توجه نکردید، چون دقیقا تو متن به همین انتقاد شد که دائماً مصادیق رو مثال میارن، که شما هم الان مصادیق رو مثال زدید، در حالیکه موضوع بر سر مفاهیم و اصول کلی هستن. مثلا اگر ما بگیم خیانت امریست غیر اخلاقی، حالا ممکنه یکی ارتباط همسرش رو خیانت ندونه، دیگه کسی نمیگه اینم غیراخلاقی بوده، چون گفته شده خیانت غیراخلاقی هست. حالا البته همینم تو متن نیومد که چه فضیلت ها ورذیلت های اخلاقی وجود داره. اون بحث دیگه ای هست که چه مکتب مطلقی درسته، و ما هروقت اون بحث رو مطرح کنیم تازه این موضوع مطرح میشه که اصلا چه اعمالی اخلاقی هستن یا نیستن. اینجا بحث بر سر اینه که اصلا اخلاق مطلقی وجود داره یا نداره. حالا یک مثال بیاریم که یه کاری در جایی اخلاقی نیست و درجایی هست، ربطی به موضوع نداره در اصل. چون نه ادعا این بوده که اون عمل اخلاقی هست یا نیست، نه اینکه مطلق نبودن یک مصداق، مطلق نبودن تمام اخلاق رو نشون میده. یعنی اگر دو هزار مثال و مصداق بیاریم که نشون بده این مصادیق مطلق نیست، باز ادعای اخلاق نسبی اثبات نمیشه. چون تنها یک اصل کلی و مطلق، یا یک مصداق مطلق کافیست تا ادعای اخلاق نسبی باطل بشه. و در نهایت اصلا مصادیق اینجا معنا پیدا نمیکنن طبق توضیحی ک در متن اومده. بازم ممنون و تکرار میکنم که متاسفانه اینجا مجالی برای پرداختن به این موضوع پردامنه نیست. اگر هم مخالف این ادعا هستید نظرتون محترم اما خطاست.امیدوارم موفق باشید🌹سپاس مجدد
ممنون از پاسختون و موفق باشید 🌹
من نسبی گرا نیستم و راستش خودم شخصا با این تقسیم بندی سنتی کاملا مخالفم. به نظرم اخلاقیات پیوسته زاییده میشوند و اصلاح میشوند و گاه از بنیان زیر و رو میشوند و مثلا خیلی از مواردی که ما امروزه مطلق میدونیم در گذشته مطلق دونسته نمیشده یا حتی اصلا وجود نداشته و شاید در آینده هم نباشه و یا تغییر کنه ولی از طرفی به نظرم اخلاقیاتی که با تجربه و آزمون و خطا از صافی عقل عبور کرده باشند مثل قتل و تجاوز، قابلیت عقبگرد به گذشته رو ندارن و تا حدودی مطلق هستن حتی اگر هنوز عده ای اونها رو اخلاقی بدونن مگر اینکه در آینده دچار تغییر بشن. ولی مثلا در اینکه آیا همیشه کشتن یا دزدی بده هنوز اختلاف نظر قابل تاملی است. مثلا برنارد شاو میگه مسئله کشتن یا نکشتن نیست، انتخاب درست برای کشتن است یا مثلا دزدی از حاکمان ظالم و بخشش پول به فقرا و… به نظرم نه به راحتی میشه همه چیز رو نسبی دونست و نه مطلق و قضاوت ساده ای نمیشه کرد. به هر حال این نظر منه حالا ممکنه غلط باشه.
بازم ممنون از زحمات شما 🌹❤️
یک تفکیک خیلی مهم در متن بود که تکرار هم کردم و در نظر نگرفتید. مصادیق با مفاهیم متفاوت هستن. اون بخش از مقاله رو مجدد مطالعه بفرمایید. عدالت با مصادیق عدالت متفاوت هستش. این مثال های شما همه مصادیق هستن. آزادی با مصادیق آزادی متفاوت هستش. خیرخواهی با مصادیق خیر متفاوت هستش. چیزی که مطلق هست، این مفاهیم هستن و چیزی که در زمان ممکنه تغییر کنه، مصادیق هستن. خواهش میکنم🌹
ممنون از مطالب زیبای شما
لطفا در مقاله ای هم به نظرات و قواعد دیوید هیوم ، فیلسوف مشهور انگلیسی بپردازید
ممنون از بیان دیدگاهتون. به روی چشم. اتفاقا تک تک فلاسفه از دوره باستان به ترتیب دارن معرفی میشن هنوز به هیوم نرسیده که به زودی میرسه. البته اگر کلمه یا برچسب هیوم رو سرچ بفرمایید در مطالب متعددی به بخش های مختلف آراء هیوم پرداخته شده تاکنون برای مثال لینک چندتا از مطالب در مورد هیوم رو میذارم
کارما ، خودپنداری و انسانمحوری
جبر و اختیار ؛ تاریخچه ی جبر و اراده آزاد
آیا غیر عقلانی ( عقل متعارف ) بودن یک نظر علمی یا فلسفی ، به معنای ضعف یا باطل شدن آن است؟
این چند نمونه بود، اگر سرچ کنید موارد متعددی هست. اما به طور ویژه چندوقت بعد به معرفی آراء هیوم پرداخته میشه🎩🌹
سلام. بحث مفصل هست و نمیشود خلاصه کرد. در واقع هر توجیهی داشته باشند دست آخر باید ادعا کنند از کجا به آن گزارهی توجیهی رسیدن و آیا گزارهای که بیان میکنند صادق هست یا نیست. اگر هست به کدام اعتبار. به هر اعتباری که باشه تناقض پیش میاد.
سلام آقای رسولی خسته نباشید. مقاله تون رو خوندم و واقعا ازش خوشم اومد ولی من متاسفانه یا خوشبختانه سواد زیادی تو فلسفه ندارم. ولی یک سوالی برام پیش آمده خوشحال میشم نظرتون رو بدونم. در مورد حقیقت مطلق نمیشه اینطوری گفت : ما به بخش کوچکی از حقایق مطلقا ضروری دسترسی داریم ولی به همه حقایق نه؟ یعنی درسته که ما ممکنه در قضاوت هامون دچار اشتباه بشیم ولی به حقایق همیشه صادقی دسترسی داریم که بهمون کمک کنه تا به قضاوت های اشتباهشان پی ببریم مثل منطق ؟ یک سوال دیگه هم ازتون داشتم. آیا اگه بتونیم استدلال کنیم ایده آلیسم به نوعی نسبی گرایی رادیکال منجر میشه تمام نقدهایی که اینجا به پست مدرنیسم وارد کردید به ایده آلیسم هم وارد میشه؟
درود. در مورد نکته اول متاسفانه خیلی مفصل هست بحثش و توضیح چمدان راهگشایی برای بحث حقیقت نیست.چون همون بدیهیات هم میتوان زیر سوال برد. در مورد نکته دوم،ایدهآلیسم بسیار گسترده،متنوع و متکثر هست در مباحث مختلف حتی معنای متفاوتی داره،اما اگر مفهوم خاصی از اون رو نشون بدیم که با نسبیگرایی یکیست، اونوقت بله این انتقادات به اون هم وارد میشه کاملا.سپاس
آرین رسولی
خیلی ممنونم از توضیحات شما. پاسخ تون درمورد ایده آلیسم من رو کاملا قانع کرد ولی در مورد اول یک موضوع دیگه مطرح میشه. ولی خب ما چطور از صدق منطق سوال می کنیم؟ چون همونطور که ویتگنشتاین میگه منطق به نوعی استعلایی هست. ((هر چند خودم بر خلاف ویتگنشتاین قائل به وجود حقیقی برای منطق هستم و میشه گفت دیدگاه افلاطونی به ریاضی رو قبول دارم. )) ولی خب همونطور که ویتگنشتاین میگه منطق ما استعلایی و پیش فرض هر تجربه ای هست. چطوری میشه منطقی که پیش فرض تمام معرفت های ما هست رو برد زیر سوال؟ مثلا اگه بگیم منطق ما کاذب هست ما یک شناخت بدست آوردیم از کذب منطق ولی برای همین شناخت اعتبار منطق رو فرض گرفتیم. هرچند قبول دارم همین حرفم به نوعی استدلال منطقی هست. ولی خب اگه بخوایم بدون رسیدن به دور در این مورد حرف بزنیم. باید این موضوع رو مطرح کنیم که اصل هایی مثل امتناع تناقض یا طرد شق ثالث یا اصل این همانی چطور از نظر شناختی توجیه میشن؟ من تاحدی با دیدگاه ارسطو و ویتگنشتاین متاخر در این مورد آشنایی دارم. و هردوشون تا حدی مشکل سازن. ولی خب دیدگاه ویتگنشتاین متاخر که میگه این اصل ها اعتبار شناختی به اون معنا که بتونن باعث شناختی از واقعیت مستقل بشن ندارن خیلی ویرانگره. راستش من تاحدی توجه ام به دیدگاه فیلسوف های اسلامی جلب شده که حرف از وجود یک معرفت دیگه به نام علم حضوری می زنن که گویا معرفتی هست که نه در قالب استدلال قابل اثباته نه در قالب تجربه. هرچند می خواستم بیشتر بررسی کنم نتونستم بفهمم دیدگاه فیلسوف های غربی نسبت به علم حضوری چیه؟ موافق ترین دیدگاه در این مورد رو تو فلسفه وایتهد دیدم که می گفت حکمرانی قوانین منطق به جهان نه با استدلال منطقی و نه با استقرا قابل توجیح هست ولی خب ما نسبت به این موضوع علم داریم که دقیقا عین حرف فیلسوف های اسلامی هست. می خواستم نظر شما رو در مورد مقوله علم حضوری بدونم. اگه ممکنه. خیلی ممنونم بخاطر پاسخگویی تون.
درود. ممنون از نکات خوبتون ولی پوزش در کامنت مجال کافی برای پرداختن به این بحث خیلی مفصل نیست.یعنی توضیح ناقصی خواهم داشت که از توضیح ندادن بدتر هستش،اگر دسترسی داشتید در شبکههای اجتماعی که گاهی کنفرانس،سخنرانی یا درسگفتارها و گفتگوهایی که با مخاطبان و دوستان دارم مطرح کنید حتما.