جامعه‌‌ی گسسته(اتمیزه) جامعه‌ی پیوسته(مولکولی)

جامعه‌‌ی گسسته(اتمیزه) جامعه‌ی پیوسته(مولکولی)

جامعه گسسته یا به تعبیری اتمیزم اجتماعی نظریه‌ای‌ست که به شکل ساده می‌گوید جامعه‌ای که افراد از هم جدا افتاده و از هم گسسته باشند و هیچ چیز آنها را مثل یک چسب به هم پیوند نزند جامعه‌ای اتمیزه شده است. این جامعه را باید در برابر جامعه‌ای پیوسته یا مولکولی در نظر گرفت که در آن از خانواده گرفته تا اجتماعات بزرگ با هم قرابت و پیوند و پیوستگی بیشتری دارند. در جامعه‌ی گسسته دغدغه افراد معطوف به شخص خودشان می‌شود و نهایتاً نزدیکان و عزیزان، مثل خانواده یا دوستانِ نزدیک برایشان اهمیت دارد و جامعه در مفهوم وسیع‌تر آن برای افراد اهمیتی ندارد و “خودمدار” می‌شوند.

جامعه‌ای که برای مثال ۱۰۰ سال قبل در یک خانه چندین خانوار هم‌زیستی داشته و حتی همسایگان نیز روز را با هم به شب می‌رساندند(در روستاها به همین ترتیب) و حتی افراد در شهرها و در محلات، آشنایی و پیوستگی زیادی نسبت به امروز با یکدیگر داشتند، نام چنین جامعه‌ای را جامعه‌ای مولکولی یا پیوسته بگذاریم که افراد آن برای تعداد بیشتری از “دیگری‌ها” دغدغه داشتند و حتی در آن دغدغه‌های اجتماعی در سطح وسیع بیشتر دیده می‌شد.

اما در برابر جامعه پیوسته جامعه گسسته قرار دارد که افراد ازدحامی از تنهایان را شکل می‌دهند و پیوند عمیقی میانشان برقرار نیست مگر در سطح جمع‌های بسیار کوچکتر.
شواهد چنین جامعه‌ای را می‌توان در جامعه ایران نیز مشاهده کرد و از زوایای مختلف بر آن مهر تایید فشرد. برای مثال فرض کنید از چشم‌انداز خانواده و همان مثالی که برای جامعه مولکولی ذکر شد در جامعه گسسته و اتمیزه‌ی امروز، بسیاری از خانواده ها حتی در یک خانه هم زندگی نمی‌کنند چه رسد به چند خانواده در یک خانه و آثار این سبک زندگی فردمحور را در معماری هم می‌توان شاهد بود. یا مثلا آمار مهاجرت‌های پی‌در‌پی و رو به افزایش نیز شاهد دیگری بر این مدعاست.

به تعبیر دیگر، هرچه افراد، یعنی مثلا منِ نوعی، نسبت به کیفیت حال و احوال زندگیِ تعدادِ بیشتری از انسان‌ها آشنایی و قرابت و دغدغه داشته باشم و امثال من تعداد بیشتری را در جامعه تشکیل دهند، جامعه مولکولی‌تر و پیوسته‌تر است و هرچه امثال من کمتر باشیم، جامعه اتمیزه و گسسته‌تر است.

علل متعددی را می‌توان برای این تغییر برشمرد از جمله علت‌های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و تحولاتِ شرایطِ محیطی و فضای شهری و غیره، که بستگی به نگاه و جهان‌بینی ما دارد‌. مثلا ممکن است کسی علت این امر را نظام سرمایه‌داری بداند، کسی علل فرهنگی برای آن قائل شود، کسی علل سیاسی و موارد ریز دیگری که بی‌شمارند: مثلا ساختار فضای شهری، گستردگی مسیرهای ماشینی در عبور و‌ مرور، اجاره نشینی و جابه‌جایی بیشتر افراد، و یا حتی علت پیدایش این وضعیت را چند عاملی بداند، یا کسی این امر را جهانی بداند. برای این‌که وارد مناقشات و تفصیل بیش از حد نشویم، یکی از عوامل حرکت جامعه ایران به سوی این گسستگی و اتمیزه شدن را برمی‌شمارم که آن ” آنومی ” است.

آنومی (Anomie ) در جوامع یا افراد، شرایط بی‌ثباتی ناشی از شکست استانداردها و ارزش‌ها یا فقدان هدف یا ایده‌آل است. این اصطلاح توسط جامعه‌شناس فرانسوی امیل دورکیم در مطالعه خود ازخودکشی معرفی شد. او معتقد بود که یک نوع خودکشی(آنومیک)، ناشی از شکست استانداردهای اجتماعی لازم برای تنظیم رفتار است. هنگامی که یک نظام اجتماعی در وضعیت آنومی قرار دارد، ارزش‌ها و هنجارهای مشترک و معانی مشترک دیگر درک یا پذیرفته نمی‌شوند و ارزش‌ها و معانی جدیدی هم ایجاد نشده تا جایگزین آن شود. 
به عقیده دورکیم، چنین جامعه‌ای در بسیاری از اعضای خود حالت‌های روان‌‌شناختی‌ای ایجاد می‌کند که با احساس بیهودگی، عدم هدف و پوچی عاطفی و ناامیدی مشخص می‌شود. تلاش‌ها و مساعی افراد بی‌فایده تلقی می‌شوند، زیرا هیچ تعریف پذیرفته شده‌ای از وضعیت مطلوب هنجاری، ارزشی و معنایی وجود ندارد.

حالا دو علت یا به تعبیری یک علت منجر به حرکت جامعه ایران به سوی آنومی شده است:

علت نخست این‌که وقتی تابوها و اعمال ممنوعه در جامعه آنقدر افزایش پیدا کرد که افراد احساس کنند تمام این ممنوعیت‌ها و هنجارها در تضاد با امیال و نیازها و خواسته‌های آنها قرار گرفته، جامعه به سمت آنومی می‌رود.

آنومی به معنای نفی نوموس (Nomos) است. نوموس نیز همان هنجارها، اصول و قواعد ارزشی و اخلاقی جامعه است و واژه «ناموس» در عربی و فارسی از آن گرفته شده است. دورکیم (و مرتن نیز به طرز دیگر) جامعه شناس مشهور در آراء خود جوامعی که درآنها هنجارهای اخلاقی و اجتماعی و‌ اصول و‌ ارزش‌ها سُست و نحیف شوند را دروضعیت آنومی می‌دانست.

در ایران نیز، یکی از عوامل آنومی واکنشی در برابر کنترل اجتماعی و نظارت سنتی جامعه است، در حالی که جامعه به سوی مدرنیسم سیر می‌کند. به تعبیر ساده‌تر، این‌که چه کاری اخلاقی هست یا نیست یا چه کاری عیب است یا نیست، درست است یا نیست و خلاصه این‌که چه اصولی برای سنجش یا داوری اعمال افراد در جامعه حاکم باشد، نوموس آن جامعه را می‌سازد. وقتی چنین فصل مشترکی وجود نداشت و هر کسی اصول هنجاریِ متفاوتی را برمی‌کشید یا اصلا اصولی نداشت، یعنی جامعه نوموس مشترکی ندارد و به سوی آنومی سیر می‌کند.

البته اگر به جای نوموس، در فارسی ناموس را به کار ببریم، برای جامعه‌ی آنومی، واژه زننده‌تری را باید به‌کار برد؛  «بی‌ناموس یا کم ناموس»، چون در وضعیت آنومی به‌طور مطلق نوموس یا همان هنجارها و اصول اخلاقی از بین نمی‌رود بل‌که کاهش پیدا می‌کند، اما در زبان عرفیِ ما ناموس معنایی پیدا کرده که بیشتر متمرکز روی یکی از اصول و ارزش‌های سنتی مانده، مثل داشتن نوع خاصی از غیرت و تعصب روی بانوان نزدیکمان. پس بهتر است همان بی‌هنجاری یا کم‌هنجاری، یا بی‌اصولی، ناارزشی را برای این مفهوم در این مقاله به‌کار ببرم چون منظور و مقصود من چنین مفهومی‌ست.

به هر حال ما امروز و به‌ویژه در نسل‌های جدید، نشانه‌هایی از عصیان و تعارض با نوموس یا هنجارهای فرهنگ سنتی را شاهدیم. نوعی قیام و طغیان علیه هنجارهای پیشین. به تعبیری حرکت به سمت آنومی را در انتخاب الگوها توسط جوانان و خصوصاً نوجوانان می‌بینیم. این‌که چه افراد و اقشاری و چه شخصیت‌هایی با چه ویژگی‌هایی برای نسل‌های جوان و نوجوان الگو یا دست‌کم جذاب‌اند؛ که از نظر نگارنده از متولد اواخر دهه شصت به بعد این شواهد مدام پررنگ‌تر می‌شود.

یکی از علت‌های این امر را می‌توان در این دید که وقتی نوموس‌ها بیش از حد فربه شوند و گسترش یابند، کم‌کم با امیال و غرایز و خواسته‌های طبیعی افراد تعارض پیدا خواهند کرد و در چنین جامعه‌ای نه فقط آن هنجارها و تابوهای متعارض، بل‌که تمام هنجارها و اصول و قواعد یا اکثرشان پس زده خواهند شد. زیرا جامعه‌ای که تابوها و ممنوعه‌های آن به قلمروِ نیازها و خواسته‌های افراد تجاوز کند، ابتدا در آن جامعه «ریاکاری» نه تنها به امری رایج بدل می‌شود، بل‌که امتیازی ارزشمند به‌شمار خواهد رفت. در چنین شرایطی کم‌کم جامعه، نقاب ریاکاری را پس خواهد زد و در نتیجه تمام هنجارها و قواعد را نیز به پای هنجارهای متجاوز و متعارض خواهد سوزاند. یعنی به اصطلاح هنجارهای خشک و تر با هم می‌سوزند. به عبارتی دیگر این باور شکل می‌گیرد که باید پرده ریاکاری و تظاهر کنار رود و با تن عریانِ امیال و خواسته‌ها روبرو شد. هرچه ارابه‌ی جامعه‌ به سمت آنومی پیش رود، به جهنمی نزدیک خواهد شد که پیش از همه خود هدایت کنندگان این ارابه را می‌سوزاند.

نکته دیگر این‌که در چنین وضعیتی (نبود منبع هنجارگذار مشترک) مشکل نبودِ هیچ ارزش و عقیده و باوری نیست، بل‌که برعکس هر عقیده‌ و باوری اعم از ارزشمند، خنثی و بی‌مایه نیز با اقبال بخشی از این جامعه‌ی فاقد منبع فرهنگی مشترک مواجه خواهد شد.

همان‌طور که گرامشی در جمله‌ی مشهور خود می‌گفت:
“مشکل‌ِ مرﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﻮﺍﻃﻒ، ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺁﺭﻣﺎﻥﻫﺎﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﺎ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪﻩ، ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ، بلکه ﻣﺸﮑﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ!”

حال در ایران نیز وقتی یک ایدئولوژی که پیش‌تر منبع هنجارها و اصول مشترک بود در راس حکومت قرار گرفت، مخالفان و منتقدانی که وضع موجود را نابسامان می‌بینند، هر پیامد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را نیز به پای آن ایدئولوژی می‌نویسند و این منبع هنجارگذار هر توصیه‌ای که می‌کند اغلب نتیجه‌‌ای معکوس می‌دهد و پس زده می‌شود؛ به‌ویژه توسط نسل‌های جدیدتر. این را هم در نظر بگیریم که در جامعه‌ای مانند ایران وقتی این نوموسِ پیشین کارکرد خود را از دست داد و با ریزش مواجه شد، نوموس جدیدی هم از طریق سیستم آموزشی جایگزین آن نمی‌شود. به این ترتیب جامعه و نسل‌های جدیدتر روز به روز چهارنعل به سوی آنومی یا بی‌هنجاری می‌تازند.

پ.ن: این مطلب بازنشر بخشی از یک مقاله‌‌ای‌ست ناتمام که چندسال پیش(۱۳۹۷) نوشته شد و در مقدمه‌ی آن ذکر شده بود که این مقاله‌‌ای تحلیلی‌ست و نه تجویزی. یعنی کوشیده‌ام آن‌چه به زعم من در جامعه‌ی ما جریان دارد را تحلیل و توصیف کنم، فارغ از این‌که چه تجویز و داوری‌ِ هنجاری‌‌ای داشته باشیم(یا اصلا راه تجویز را بسته بدانیم) و یا صاحب چه دیدگاه و نگرش فلسفی، سیاسی و اجتماعی خاصی باشیم. البته در سال‌های اخیر این نکات‌ را بارها به‌طور کامل‌تر و جسته و گریخته در گفتگوهای مجازی بازگو کرده‌ام و متاسفانه بارها شاهد تقلید و کپی آن توسط برخی افراد(حتی اساتیدی نام‌آشنا و دارای تریبون) بودم. جالب‌تر این‌که بدون آن‌که متوجه ناسازگاری این تحلیل با دیگر گفتارها/نوشتارهای خودشان باشند، دست به این سرقت‌های فکری زده‌اند که البته این معضل به این مطلب ناچیز محدود نمی‌شود و فراوان شاهد این نوع انتحال‌ و سرقت‌های(معنوی) مطالبم بوده‌ام که خود این ماجرا نیاز به بحث و بررسی دارد.

نویسنده: آرین رسولی پژوهشگر فلسفه و کیهان‌شناسی

کانال تلگرام
پیج اینستاگرام: arianrasouliii@

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.