چرا فلسفه نمرده است؟ آیا فلسفه در علم امروز هم نفوذ دارد؟

چرا فلسفه نمرده است؟ آیا فلسفه در علم امروز هم نفوذ دارد؟

جمله ی “فلسفه مرده است” از استیو هاوکینگ ، در سال های اخیر موجب بحثی جنجالی شده است. معمولاً علاقه مندان به علم که بیشتر با کتاب ها یا مطالب عمومی علم آشنایی دارند، افرادی مثل هاوکینگ که چنین کتبی را نوشته اند ،شناخته و هر سخنی از سوی آنان را میپذیرند.این خود یکی از دلایلی بود که جمله ی هاوکینگ بیشتر بر سر زبان ها بیفتد.از سوی دیگر بسیاری از علاقه مندان یا حتی فعالان حیطه علم ، آشناییِ چندانی با فلسفه و مباحث جدی آن ندارند. (یا تصوری غلط از فلسفه دارند).این نکته نیز دلیل دیگری برای اوج گرفتن سخن هاوکینگ مبنی بر مرگ فلسفه شد. دلایل متعددی را می توان برای جنجالی شدن این ادعای هاوکینگ برشمرد، که ما در اینجا به آنها نمی پردازیم، چرا که هدف ما در اینجا تنها بررسی گفته هاوکینگ و دیگر پیروان حرف اوست.

اگر شخصی کاملاً با فلسفه و دنیای آن آشنایی داشته باشد ، به محض مواجهه با این سخن –فلسفه مرده است– با یک پاسخ ساده از آن عبور خواهد کرد؛ اینکه خود این مدعا یک ادعای فلسفی است. اما اشکالی که باعث می شود با این پاسخ کوتاه، مسئله حل نشده باقی بماند، همان عدم شناخت فلسفه است. چرا که برخی در پاسخ گفته اند که تنها این جمله فلسفی وجود دارد و برخی گفته اند حتی این جمله نیز فلسفی نیست بلکه تجربی است!

اما قبل از اینکه به تک تک این ادعاها پاسخ دهیم، بهتر است به کلی از ابتدا به توضیح مواردی بپردازیم که در این موضوع به شناخت و آگاهی از آنها نیاز داریم.چون همانطور که گفته شد تمامی این برداشت ها و هر برداشت دیگری که به مرگ فلسفه می انجامد ، ناشی از عدم شناخت فلسفه و حتی علم است. ممکن است کسی در همین ابتدا بگوید مگر ممکن است هاوکینگ را به عدم شناخت فلسفه و علم متهم کرد؟ در جواب باید گفت : نخست اینکه ادعای هاوکینگ خیلی واضح و مشخص نبوده ، اینکه اشاره ی او به فلاسفه قرون وسطی ، فلسفه در مسائل تجربی، فلسفه در هستی شناسی یا دقیقا چه چیزی است.

دوم اینکه هاوکینگ یا هر شخصیت دیگری در علم ، تنها در تخصص خود و آن هم تنها با گفته هایی که مبتنی بر پژوهش های معتبر باشند ، اعتبار دارند.سوم اینکه تکیه بر نقل قولی از یک شخصیت بزرگ ، یک مغالطه است به نام مغالطه ی “توسل به مرجع مشهور”. اما اگر این مغالطه را نیز نادیده بگیریم ، در مقابل هاوکینگ درخشان ترین فیزیکدانان قرار دارند که نه تنها با گفته ی هاوکینگ موافق نبوده اند، بلکه همگی فعالیت های فلسفی داشته اند. اسامی که در دنیای فیزیک قابل قیاس با هاوکینگ نیستند. شاید اگر قرار باشد بزرگترین فیزیکدانان تاریخ بشر را نام ببریم ، برجسته ترین آنها از نظر تاثیرگزاری ، همگی نه تنها با مرگ فلسفه موافق نبودند بلکه برعکس اهمیت بسزای آن را متوجه بودند.آنها علاوه بر اینکع به مرگ فلسفه (به کلی ) معتقد نبودند، حتی در خود علم نقش فلسفه را جدی میگرفتند.

ورنر هایزنبرگ ، درکتاب مشهور خود به نام جز و کل، در اکثر بخش های کتاب به مسائل فلسفی می پردازد.همانطور که در مقدمه این کتاب آمده، او نشان می دهد که کار فیزیکدان به آزمایش کردن و سرهم کردن فرمولها خلاصه نمی شود، بلکه فیزیکدان اصیل نمی تواند از مسائل فکری و فلسفی غافل بماند و کار فیزیکی او از مشغله های فکریش جدایی ناپذیر است.همانطور که گفتیم قسمت اعظم این کتاب مثل بخش های:گفتگو با اینشتین–فیزیک اتمی و پراگماتیسم–بحث درباره ی زبان–مکانیک کوانتومی و فلسفه ی کانت –علم و دین، به ارائه مباحث فلسفی خود و گفتگوهای او و دیگر دانشمندان مثل نیلز بور،پل دیراک،ولفگانگ پاولی،اینشتین و… می پردازد.

شهرت و ارزش این اسامی را هر فیزیکدان یا علاقه مندان به علم می داند .از طرفی در بخش های مختلف این کتاب هایزنبرگ و نیلز بور انتقادات خود را به پوزیتیویسم مطرح می کنند. (همانطور که می دانیم اعتقاد به مرگ فلسفه در محدوده تفکر پوزیتیویسم قرار میگیرد.هرچند تمام پوزیتیوسم ها با این عقیده به این شکل موافق نیستند).

یکی دیگر از بزرگترین دانشمندان تاریخ فیزیک، آلبرت اینشتین نیزبه اهمیت فلسفه توجه داشت. اینشتین به نتایج فلسفی کار خود بسیار علاقمند بود؛ او می گوید:

“من درباره‌ی اهمیت و ارزش آموزشی روش‌شناسی و تاریخ و فلسفه‌ی علم کاملاً موافقم. امروزه افراد زیادی- و حتی بسیاری از دانشمندان متخصص- به نظر من مانند کسانی هستند که هزاران درخت را دیده‌اند اما هرگز جنگل را ندیده‌اند. آگاهی از زمینه‌ی تاریخی و فلسفی، به دانشمند آن نوع استقلال از پیشداوری‌های نسلی را می‌دهد که اغلب دانشمندان به آن دچارند. این استقلال رأی که با بصیرت فلسفی ایجاد می‌شود- از نظر من- نشانه‌ی تمایز میان صنعتگر یا متخصص صرف و جوینده‌ی راستین حقیقت است” نامه‌ی اینشتین به رابرت . تورنتون Robert A. Thornton)، 7 دسامبر 1944؛ EA 61-574).

اروین شرودینگر نیز در کتاب علم،نظریه و انسان می نویسد:

“حلقه اتصال کهن میان فلسفه و فیزیک ،پس از آنکه موقتاً دچار پارگی شده بود، اینک دوباره تجدید می شود.هرچه علوم فیزیکی پیشرفته تر شود،کمتر می توان از نقدهای فلسفی صرفنظر کرد.”

ماکس پلانک نیز در کتاب خود؛ “علم به کجا می رود؟” و مقاله ی “فلسفه فیزیک”، کاملا به مباحث فلسفی علم و فیزیک می پردازد و اهمیت آن را توصیه می کند و از منتقدین جدی پوزیتیویسم نیز بود.

به این چند نمونه ، (بعلاوه بور،دیراک،پاولی،بورن،و…) برای این اشاره کردیم که نشان دهیم اگر بنا بر پذیرش یک ادعا توسط یک دانشمند بزرگ باشد، بزرگترین و درخشان ترین شخصیت های تاریخ فیزیک ،همگی نظری بر خلاف هاوکینگ دارند.

اما از این مسأله که بگذریم، باید ببینیم صرفنظر از نظرات دانشمندان ، آیا واقعا می توان گفت فلسفه مرده است؟یا اینکه حداقل فلسفه دیگر در علم جایی ندارد؟

برای پاسخ به این پرسش ، ابتدا لازم است فلسفه و علم را تعریف کنیم. ما برای تعریف هیچکدام از پدیده هایی مثل علم، فلسفه، هنر و.. تعریف دقیق و روشنی نداریم. به عبارت دیگر اگر بخواهیم تعریفی دقیق از علم یا فلسفه بطور دقیق و بی نقص ارائه دهیم،هرگز موفق نخواهیم شد.پس ناچاریم این پدیده ها را تقریبی تعریف کنیم.برای همین بهترین روش این است که به سراغ روش های این پدیده ها برویم. یعنی بگوییم روش علمی و روش فلسفی چیست؟ روش علم مبتنی بر تجربه است.یعنی علم پدیده ها را به روش تجربی و با آزمون و خطای تجربی بررسی میکند. در طرف دیگر فلسفه بر روش عقلی استوار است، یعنی استدلال مبتنی بر منطق و زبان.

می دانیم که از ابتدای تاریخ تمامی علم و دانش در حیطه ی فلسفه قرار میگرفتند، اما رفته رفته بخش هایی از فلسفه جدا شد. یکی از این بخش ها علم تجربی بود.یعنی از یک جایی به بعد، دیگر مسائل تجربی در حیطه ی فلسفه قرار ندارند و هر امر تجربی در علم بررسی می شود.اما پدیده های متعددی که قابلیت بررسی تجربی را ندارند با چه ابزاری بررسی میکنیم؟پدیده هایی مثل اخلاق یا معرفت شناسی را باید چطور بررسی کنیم؟

با یک مرور سطحی با حجم عظیمی از مسائلی مواجه میشویم که امکان بررسی تجربی را ندارند. برای مثال تمام چیزی که بعنوان فلسفه علم می شناسیم، تفکر انتقادی و یا مباحثی که به جهانبینی ما مربوط است.آیا با روش تجربی می توان حرفی راجع به آزادی زد؟آیا با روش تجربی می توان راجع به اخلاق ادعایی کرد؟بخش عمده ای از جدی ترین مسائل و دغدغه هایی که در دنیای امروز بشر وجود دارند، از حقوق انسانها گرفته تا اخلاق و یا باورها ، تعصب، عدالت، یا حتی همین ادعا که “روش تجربی معتبرترین روش موجود است”.آیا این گزاره یک ادعای تجربی است؟ برخی معتقدند تجربه گرایی درست ترین موضع ممکن در دنیای امروز است.این ادعا هیچ اشکالی ندارد،اما خود این ادعا نیز فلسفی است.شما حتی اگر افراطی نرین پوزیتیویست و تجربه گرا باشید، باز یک موضع فلسفی اتخاذ کرده اید. به قول کارل پوپر که میگفت ،حتی اگر بگوییم فلسفه دیگر کاربرد ندارد، دست کم یک مسأله فلسفی همچنان باقیست و آن کارکرد یا عدم کارکرد خود فلسفه است.

همانطور که در ابتدا گفتیم، معمولاً افرادی که ادعای مرگ فلسفه را دارند، آشنایی با آن نداشته و این استدلال که خود مرگ فلسفه یک ادعای فلسفی است را برخی از آنها که تعداد ناچیزی هستند، نمیپذیرند. اما از این استدلال هم اگر عبور کنیم،دیگر مثال هایی که تنها نمونه های ناچیزی از مثال های متعدد هستند را باید پاسخ دهند. برای مثال اخلاق علم ،فلسفه علم،حقوق انسانها و حقوق حیوانات، آزادی، معرفت شناسی، تفکر انتقادی و خرافه زدایی، تعصب ، عدالت ، و…را هم که از مباحث مهم روزگار ما هم هستند در حیطه علم تجربی می دانند؟یا بی معنا می دانند؟(از مسائلی مانند جبر و اختیار، علیت و نظایر آن صرف‌نظر میکنیم)

تا اینجا به این نکته پرداختیم که فلسفه نه تنها نمرده است، بلکه اهمیت بسزایی دارد.حال به سراغ موضوع دوم می رویم؛ آیا فلسفه در خود دنیای علم مرده است؟

همانطور که در ابتدا گفتیم ،فلسفه دیگر به مسائل و موضوعاتی که امکان بررسی تجربی را دارند، نمیپردازند.از طرفی می دانیم که در دنیای علم هر موضوعی به روش تجربی بررسی می شود، پس فلسفه نباید در آن نقشی داشته باشد. اما موضوع به همینجا ختم نمی شود، در دنیای علم نیز همچنان فلسفه نقش دارد. یکی از این بخش ها که فلسفه در علم دخالت می کند، پیشفرض فلسفی (متافیزیکی) دانشمندان نسبت به علم است. پیشفرض فلسفی دانشمند همواره در اینکه چه برداشتی از تجربه دارد نقش ایفا میکند،برای مثال اگر یک دانشمند به “ابزارگرایی” قائل باشد، برایش تفاوتی ندارد که نظریه ها واقعیت طبیعت را به ما نشان می دهند یا صرفا یک توضیح مفید برای پیشرفت علم ما هستند.(این دیدگاه که نزدیکی زیادی با دیدگاه پراگماتیسم نیز دارد کاری به واقعیت هستی ندارد و نظریات را صرفا برای پیشرفت بهتر می دانند.اکثریت دانشمندان امروزی به چنین دیدگاهی قائل هستند)

اما در طرف مقابل دیدگاه رئالیستی وجود دارد که معتقد است نظریات باید واقعیات طبیعت را به ما نشان دهند. (دانشمندان قائل به این رای در اقلیت قرار دارند) .از توضیح کامل این نگرش ها و تفصیل آن صرفنظر میکنیم.

بخش دیگری از علم که فلسفه در آن نقش دارد و شاید بتوان آن را جدی ترین نقش فلسفیگه در علم امروز دانست اصل سادگی و زیباییست.این اصل از دوران باستان تا امروز در علم وجود دارد بسیار مهم است. در فلسفه نخستین بار ویلیام اوکام آن را مطرح نمود و به تیغ اوکام مشهور است. طبق این اصل هرچه یک نظریه ساده تر باشد، از اعتبار بیشتری برخوردار است. فرض کنیم دو نظریه در علم امروز مطرح می شود که هر دوی آنها نیز با تجربه همخوانی دارند.در این حالت نظریه ای که ساده تر باشد، اعتبار بیشتری پیدا میکند و مورد قبول جامعه علمی واقع می شود.زمانی نظریه زمین مرکزی بطلمیوس با خورشید مرکزی کوپرنیک هر دو با تجربه همخوانی داشتند و تجربه محض برتری هیچکدام از این دو نظریه را نشان نمی داد. ما امروز می دانیم که نظریه بطلمیوس خطا بود . اما اگر همین حالا دو نظریه مطرح شود که هردو با تجربه سازگار باشند ، معیار برتری یکی بر دیگری اصل سادگیست. اما معیار فلسفی(متافیزیکی) دیگری وجود دارد و آن اصل زیبایی است.اصل زیبایی می گوید هرچه معادلات ریاضی یک نظریه زیباتر باشد ، اعتبار آن از رقیب خود بالاتر است.(این اصل منتقدینی هم دارد ،مثل هاسنفیلدر که معتقد است نباید این معیار برای نظریات بکار رود.)همانطور که دیدیم این دو اصل فلسفی تجربی نیستند ولی در علم نوین همچنان از مهمترین اصول پذیرفته شده هستند.

اما مثالی از دخالت فلسفه در رشته های دیگر علمی ، نفوذ فلسفه در زیست شناسی است. یکی از مباحثی که در زیست شناسی وجود دارد، بحث فصل کننده ها و وصل کننده هاست.در زیست شناسی همانطور که برنارد وود در کتاب تکامل انسان (Human Evolution .Bernard Wood) می نویسد : «پژوهشگرانی که طرفدار تاکسونومی هایی هستند که شمار زیادی از گونه ها را تایید می کنند “فصل کننده ها” (splitters) و آنهایی که گونه های کمتری را به رسمیت می شناسند “وصل کننده ها” (lumpers) می نامند. هر دوگروه از محققان ، در جستجوی شواهد مشابهی هستند، آنها فقط آن مدارک را متفاوت تفسیر میکنند.

بیشتر اختلاف ها در میان دیرین انسان شناسان درباره تعداد گونه‌های به رسمیت شناخته شده در شواهد فسیلی هومینین ،نتیجه تفاوت در شیوه ای است که آنها در تفسیر تغییرات به کار می گیرند.»
بدیهیست ، تفسیرهای متفاوت از یک تجربه واحد ،تنها با استدلال عقلی و نه به روشی تجربی که روش علم است، صورت می گیرد.

ادعای دیگری وجود دارد که معتقد است گرچه مسائل و موضوعات غیر تجربی در علم وجود دارد، اما این مسائل را خود دانشمندان باید حل کنند و نه فلاسفه. این رأی البته موضعی به غیر از مردن یا بی معنایی فلسفه است.باید گفت تفاوتی در اینکه چه کسی این موضوعات فلسفی را بررسی می کند وجود ندارد، اما مهم است که دانشمند یا هر شخصی که به آن میپردازد با لوازم فلسفی مورد نیاز آشنایی داشته باشد. دست کم استدلال منطقی بدون خطا را درک کند و با شیوه تحلیل مسائل عقلی هم آشنا باشد، این شخص می تواند یک دانشمند هم باشد .به عبارت دیگر اصلاً لازم است تا دانشمند با این مسائل آشنا باشد.

نکته آخر: در اینجا ما به خلاصه ترین وجه ممکن به مسئله ی مفصل و پردامنه مرگ فلسفه پرداختیم و به ناچار بخش های زیادی از آن را حذف کردیم، برای مثال مباحثی که میان پوزیتیویست های حلقه وین وجود داشت. نظرات مختلف فلاسفه تحلیلی در این باب و تفصیل مکاتب مختلف و تفکیک آنها. مراد ما در اینجا بررسی این موضوع به ساده ترین و مختصرترین شکل ممکن بود تا هر مخاطبی –ولو نا آشنا با این بحث– آن را فهم کند ـ

آرین رسولی پژوهشگر کیهان‌شناسی و فلسفه

منابع:

منابع نقل قول ها در خود متن ذکر شده است.

جز و کل / ورنر هایزنبرگ

علم نظریه و انسان/اروین شرودینگر

تکامل انسان/برنارد وود

نامه ی آلبرت اینشتین به رابرت تورنتون در دسامبر ۱۹۴۴

2 دیدگاه برای «چرا فلسفه نمرده است؟ آیا فلسفه در علم امروز هم نفوذ دارد؟»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.