مولانا و شاعران بزرگ ما که به موانع فکری بدل شده اند!

مولانا و شاعران بزرگ ما که به موانع فکری بدل شده اند!


حمله به عقلانیت به نام معنویت نقل محافل ماست. معنویتی خاص که با گفتمان و برداشت خاصی از معنویت در میان اهل اندیشه‌ی ما وجود داشته است.اگر بخواهیم به ریشه یابی این نگاه بپردازیم ، تنها معطوف به نگاه نخبگان یا قشر خاصی در جامعه نیست، بلکه تبارشناسی آن ما را به ریشه های فرهنگ و ادب ما می‌رساند.
همانطور که در فرهنگ یونان توجه به عقل نسبت در رأس قرار داشت، در فرهنگ ما به همان نسبت و بلکه بیش از آن توجه به شعر . از منظر جامعه شناختی، شاید توجه به نوعی از احساسات و عواطف درشعر و ادبیات ، و توجه به پیشرفت مادی در عقلانیت بروز و ظهور می‌یابد. این دو رویکرد ، دو فرایندِ متفاوت را می‌سازد و طبعاً دو فراورده متفاوت را حاصل می‌شود. به عبارت ساده‌تر ما جریانی شاعرانه را برگزیدیم و یونانیان جریان فیلسوفانه. ما به شعر و ادبیات بیش از عقل ارج نهادیم و در مسیری متمایز با جریان عقلی گام برداشتیم.
این سیر تاریخی، البته به این سادگی نبوده است.جریان های فرهنگیِ متنوعی در مناطق مختلف وجود داشته اند، اما اگر کلی تر نگاه کنیم ، دو رویکرد متمایز را می‌توان تبیین کرد که یکی در مسیر عقلانیت و پیشرفت‌های عقلانی یا فلسفی گام برمیداشت و دیگری در مسیری شاعرانه یا عرفانی.
از آن روزگار تا به امروز ، سیر عقلانیت یونانی به غرب رفته و با تحولات اساسی و پرفراز و نشیبی که ذکر آنها خارج از موضوع ماست، به عصر مدرن رسید و پس از آن مدرنیته که ذاتاً به سمت جهانی شدن تمایل دارد، به تمام فرهنگ ها در سراسر کره خاکی نفوذ کرد. اینکه در هر نقطه ای از دنیا ، فرهنگ آن ناحیه چقدر تحت تاثیر مدرنیته قرار گرفت یا آن را پس زد، جایی در این بحث ندارد. چرا که اساساً در بحث مدرنیته ، ذکر پیچیدگی‌ها و جزییات الزامیست. اما چیزی که در اینجا محل بحث است ؛ فرهنگ شاعرانه و یا به تعبیری عارفانه‌ی ماست. علاوه بر جامعه ، همچنان تا امروز و تا همین لحظه قشر به اصطلاح اندیشمندان و روشنفکران ما کاملاً تحت تاثیر همان رویکرد شاعرمحور ، عرفان محور ( یا هر اسم دیگری) ، قرار دارد. صرفنظر از اینکه چقدر دیدگاه مبتنی بر شاعران و عارفان مطلوب است، جمع چنین دیدگاهی با رویکرد فلسفی و عقلانیت محور ، چیزی جز کاریکاتوریزه کردن هر دو بینش نخواهد بود. هم خلطِ عرفان با فلسفه‌ورزی نتیجه‌‌ای نخواهد داشت و هم خلط فلسفه‌ورزی با عرفان مقدور نیست.
همانطور که اگر یک بازیکن بسکتبال را به زمین گلف بفرستیم ، نه امکان بروزِ توانایی‌های خود در بسکتبال را پیدا می‌کند و نه در گلف توانایی خواهد داشت. شاعرانگی و عقلانیت از روش گرفته تا هدف با یکدیگر مغایرت دارند و ایجاد پیوند میان آنها ، تلاشی است ناموجه.
در طول تاریخ بزرگان ما غالباً در میان شاعران و عرفا بوده اند ، این موضوع می تواند یکی از دلایل توجه مضاعف به شاعران و عرفا،حتی در میان اهل فلسفه و روشنفکران باشد. اما علاوه بر آن این نگاه ویژه با یک نوع خودشیفتگی همراه است. همانطور که صادق هدایت می نویسد :
“فردوسی و مولوی و حافظ و خیام (که امروزه مدعیانی پیدا کرده اند!) البته نام بزرگی در ادبیات بین المللی دارند اما اگر تنها دلمان را خوش بکنیم که این شعرا خاتم ادبیات می باشند بسیار ابلهانه است. آیا انگلیس با شکسپیر و آلمان با گوته و روسیه با پوشکین، در ادبیاتشان را تخته کردند و دست روی دستشان گذاشتند و نشستند یا صدها نابغه دیگر در دنیای علم و ادب به وجود آوردند؟”به نظر این حرف درستی است. ما تنها اطراف خود را میبینیم و تصور میکنیم جز شاعران و بزرگان ادبیات ما ، عالم تهی است از ادیبان بزرگ. به هر حال چه این خودشیفتگی و نارسیسیسم وجود داشته باشد و چه دلایل دیگری در کار باشد، آنچه ناموجه است، تعلق خاطری افراطی در میان قشر اندیشه پرداز ما جاریست.
امروزه بیش از هر شخصیت دیگر، مولانا در صدر توجه روشنفکران (به اصطلاح) قرار دارد. روشنفکرانی که مدعی هستند دغدغه ی عقلانی و فلسفی دارند، بیش از هرچیز قلم و زبانشان معطوف به مولانا و عرفای بزرگ است.اینگونه است که فضای اندیشه ورزان ما مملو از تفاسیر متون مولانا ، اشعار بزرگان ماست.
نکته ای که نباید خلط شود ، بکارگیری ادبیات این بزرگان است. اگر ما در متون خود برای زیبایی نثر و لطافت کلام خود از اشعار این بزرگان بهره مند شویم، هیچ حرج و گلایه ای برما وارد نیست. همانطور که اگر از متن یک رمان ، جمله ای زیبا نقل کنیم. اما تمرکز و توجه ما بیش از اینهاست. گاهی بقدری سرگرم ادبیات و شعرا هستیم که گویی هر نوع استدلال ورزی و دغدغه ی عقلانیت ، تنها حاشیه ای بیش نیست. اگر بخش ناچیزی از عقلانیت پردازی ها را کنار بزنیم، می توان به جرات ادغا کرد ما اصلا قشر روشنفکر یا فلسفه پرداز بطور منسجم نداریم، بلکه اهل عرفان و ادبیات داریم که گاهی به عقلانیت هم گوشه چشمی دارند.
نکته دیگری که نباید خلط شود، مغالطه مصادره مطلوبی است که مدام تکرار می شود و ان مصادره ی معنویت و انحصار آن به بینش عرفانی است.گویی معنویت یک معنا دارد و آن معنا تنها در عرفان بروز می یابد. این برداشت رایج کاملاً مخدوش است. توجه عقلانیت محور به مقولاتی نظیر دغدغه های اخلاقی و معنابخشی و غیره ، به هیچ وجه جدا از توجه به امر معنوی نیست. در برداشتی که از معنویت رواج دارد ، چه دغدغه ای وجود دارد که ما با عقلانیت از آن تهی میشویم؟ اینکه معنویت را در تضاد با عقلانیت تصور کنیم، تنها برداشتی ناموجه است. چنین برداشت هایی یک دلیل دیگر هم دارد و آن شانه خالی کردن از الزام های عقلانی است. در عرفان و ادبیات، استدلال های دقیق نه تنها الزامی ندارد، بلکه تقبیح و سرزنش هم می شود. به همین دلیل ، شخص می تواند از گفتمانی مستدل و اقناع کننده معاف شود و پس از آن کار ساده تری خواهد داشت. در یکی از کنفرانس هایی که اخیرا در باب مولانا برگزار شده بود ، یکر از سخنرانان بخش نخست حرف هایش فلسفی و بخش دوم صحبت هایش در باب مولانا و اشعار او بود، در آغاز سخن گفت ابتدای عرایضم زیبا نیست و فلسفی تر است، اما بخش دوم آن دلنشین و زیباست چون در باب مولانا و عرفان است! سخنران چنین برداشتی داشت که هرگاه سخن دقیق ، عمیق ، مستدل و در خور شعور و خردورزی باشد، زشت است.حتی تمام مخاطبان خود را هم موافق خود میدید، که البته ممکن است همینطور باشد یا دست کم اکثر آنها چنین فهمی داشته باشند .
این گفتمان نماینده ی یک قشر وسیعتر در جامعه ما یعنی روشنفکران (به اصطلاح) است، نه تنها یک سخنران. در مطالب و متون و کتب مختلف محال است چند مطلب را بررسی کنیم و لااقل یکی از آنها این خطای نابجا را نداشته باشد . چنین فهمی که در حیطه ی عقلانیت هم باید به شاعران بپردازیم و دائمان ذکر آنها را به میان آوریم توجیهی ندارد و اگر هم سودی در آن باشد ، ضرر آن به مراتب بیشتر است. مهمترین آسیب این نگاه عقیم ماندن عقلانیت است، آن هم در فضایی که داعیه ای جز عقلانیت محوری ندارد! در عرفان یا سایر پدیده ها، روش ها و به کلی اهداف متفاوتی دنبال می شود . اگر قرار باشد دلمشغولی عارفان و اشعار آنها را داشته باشیم ، باید به وادی دیگری ورود کنیم. این توجه شاید بسیار هم نیک و پسندیده باشد، اما نه در حیطه ای متفاوت. همانطور که نه بسکتبال بد است و نه گلف، اما وقتی بسکتبالیست به زمین گلف برود کاری از پیش نخواهد برد. یا یک مربی گلف ، تکنیک های بسکتبالیست را در بازی بسکتبال بررسی کند منطقی نیست. ما در متون اهل فلسفه ی خود بیش از اسامی فلاسفه، اسامی شاعران، را میبینیم و این از عجایب اهل نظر ماست. بزرگان شعر و ادب در هرجایی از کره زمین ،تحسین برانگیز هستند. عظمت آنها نیز غیر قابل انکار است اما نه به این معنا که دچار خلط مسائل شویم.

پ.ن: نکات قابل ذکر در این موضوع بسیار است ، اما در یک مطلب مختصر مجال آن نبود. شاید زمان دیگری اشاره شود.اما سعی شد نکات اصلی و کلیات قضیه مطرح شود.
#arian_x
آرین رسولی

22 دیدگاه برای «مولانا و شاعران بزرگ ما که به موانع فکری بدل شده اند!»

  • ژوئن 6, 2019 در t 12:53 ب.ظ
    Permalink

    افرین ارین جان مطلب جالبی بود به نکته دقیقی اشاره کردی

    پاسخ دادن
    • ژوئن 11, 2019 در t 5:07 ق.ظ
      Permalink

      ممنون رضا جان. لطف داری🌹🎩

      پاسخ دادن
  • ژوئن 12, 2019 در t 11:24 ب.ظ
    Permalink

    درود برشما جناب رسولی گرامی که شخصی فرهیخته و دانشمند هستید. حضورنادر متفکرینی چون شما بسیار باارزش است.
    نکته ای که شما در این مقاله به آن اشاره کرده اید

    پاسخ دادن
    • ژوئن 14, 2019 در t 2:37 ب.ظ
      Permalink

      درود و سپاس . ممنون بابت توجهتون . از مهرشما انگیزه میگیریم

      پاسخ دادن
  • ژوئن 15, 2019 در t 12:14 ق.ظ
    Permalink

    اینکه ما با تعصب به نوع جهان بینی عرفانی شعرا نگاه کنیم ، میشه عنوان مانع رو بهش داد ولی این مشکل از خود ماست نه از مولانا و سایر عرفا. جهان بینی عرفانی امثال مولانا و خیام و ابن عربی و … در نوع خودشون بی نظیرن . اما اگه به جهان بینی های دیگه ای مثل بودیسم و تائوتچینگ در آیین تائویسم و یا اندیشه های عقل گرای غربی هم نگاه کنیم ، همشون در نوع خودشون بی نظیرن. نگریستن به دنیا از زوایای مختلف ، زیبایی های متفاوتی رو به وجود میاره که اگه بدون تعصب نگاه کنیم همشون زیبا هستند.
    مشکلی که شما بیان کردید ، ناشی از تعصب بیجاست ،

    پاسخ دادن
    • ژوئن 15, 2019 در t 6:47 ب.ظ
      Permalink

      کاملا درسته . این متن هم به هیچوجه مشکل رو در مولانا و عرفای بزرگ نمیدونه و حرف شما درسته.مشکل در مواجهه ما با اونهاست. وگرنه در عظمت اونها تردیدی نیست.

      پاسخ دادن
  • ژوئن 15, 2019 در t 11:13 ق.ظ
    Permalink

    تو میخوای راجع به مولانا نظر بدی؟؟
    تو آدم قرن بیست و یکم هنوز از مولانای هشت قرن پیش عقب مونده تری.
    برو کنار بزار باد بیاد

    پاسخ دادن
    • ژوئن 15, 2019 در t 6:41 ب.ظ
      Permalink

      مرسی از نظرتون. حتما همینطوره.

      پاسخ دادن
    • ژوئن 15, 2019 در t 6:42 ب.ظ
      Permalink

      مرسی از نظر. و نقدتون. حتما همینطوره که میفرمایید

      پاسخ دادن
    • ژوئن 6, 2020 در t 5:25 ب.ظ
      Permalink

      از خدا جوييم توفيــق ادب
      بي‌ادب محـروم ماند از لطف رب
      بي‌ادب تنها نَـه خود را داشت بـد
      بـلکــــه آتـش در همــــه آفـاق زد
      (مثنوي، دفتر اول، ب 77 ـ 78)

      پاسخ دادن
      • ژوئن 7, 2020 در t 12:54 ق.ظ
        Permalink

        مرسی از شعرتون. اما ارتباطش رو متوجه نشدم. به هرحال سپاس

        پاسخ دادن
  • سپتامبر 22, 2019 در t 3:17 ق.ظ
    Permalink

    عرفان, همیشه باشنیدنش یاد هندوستان میوفتم , عرفان دقیقا مثل فیلمهای بالیوودیه سراسر معجزه انگار میشه باهاش کل قواعد و قوانین فزیک و دور زد , عرفان پاسخی برای هیچ سوالی نداره , فقط سوال سوال کننده رو با مغالطه و لفاظی به خود پرسشگر بر میگردونه .
    اما در عالم شعر همیشه فرمت عرفانی وجود نداره
    اشعار اغلب از نصایح و پندها و حتی اخطارها مملو شده
    و.این اصلا بد نیست . مثل تحربیاتی که به زبان شیوایی به مخاطب منتقل میشه
    اما در خود عرفان چیزی جز لفاظی ندیدم
    اصلا هر جا عرفان رونق بیشتری داشته فقر و بی عدالتی و عقب ماندگی بیشتر بوده
    عرفان ذهن انسان و از لمس وقایع دور میکنه و به خلسه میبره
    البته شاید به همین دلیله که مثلا در ایران عرفان حلقه طرفداران مونث خیلی زیادی داره
    چون ذاتا نسوان در ذهنشون یه خواستگاه فانتری و خیالیه عمیقی دارن

    پاسخ دادن
  • سپتامبر 25, 2019 در t 8:53 ب.ظ
    Permalink

    شاید بشه تاملی توی این گفته سیرجانی داشت که یه جا گفته:
    عرفان همان تسلیم شدن وگردن نهادن به یوغ ادیانه اما نه ازراه زور و شمشیر و جنگ ، بلکه ازراه فانتزیها و ازروی تخدیر و مسخ شدگیه.

    پاسخ دادن
  • نوامبر 6, 2019 در t 3:59 ق.ظ
    Permalink

    بخشی از جامعه روشنفکری ایران رو که میفرمایید برای کلیت زندگی به یک شخص استناد میکنن بنده کوچیک دیدم شاید دنیای من کوچیکه
    روشنفکری یک معنای نسبیه در تناسب با شرایط محیط اطراف و روشنفکران ما یا بعد از تقاطع چمران یادگار جمعن یا به اون سمت در حرکتن
    در حال حاضر در ایران یک شخص باید خصوصیاتی رو داشته باشه و به موضوعات مشخصی توجه کنه که بتونیم بگیم روشنفکره ولی انسانهای باسواد زیادی در جامعه هستن که بعضی از اونا در مورد مولانا خیلی میدونن
    روی دامنش نوشته آرین این نقاشی مال کیه ؟

    پاسخ دادن
    • نوامبر 6, 2019 در t 4:32 ق.ظ
      Permalink

      سلام و درود. سپاس بابت دیدگاهتون. منظور از روشنفکران در این جستار بعنوان اصطلاح بکار نرفت . بعنوان قشر خاصی که مورد اشاره بودن بکار رفت. وگرنه معنای دقیق روشنفکری بحث مجزایی است که در مطلب دیگری در اینده بهش پرداخته خواهد شد. نقاشی از خود نویسنده

      پاسخ دادن
  • بازپینگ: شعرزدگی پرده‌ا‌ی بر قامت عقلانیت - science & philosophy

  • دسامبر 7, 2020 در t 11:18 ق.ظ
    Permalink

    اول از همه تشکر می کنم از مقاله زیبا و جسورانه تان
    اما احساس می کنم بد نیست نکاتی را در مورد عارفانی مثل مولانا بیان کنم :
    عمده انتقادی که مولانا بر فیلسوف وارد می کند این است که فلسفی یا فیلسوف بین خودش و موضوع شناخت ، حجاب و مانعی به نام دلیل و برهان قرار می دهد و بدین صورت از شناخت بی واسطه حقیقت محروم می ماند در واقع مولانا فیلسوف را کسی می داند که پی در پی دلایل را واسطه بین خودش و حقیقت قرار می دهد در حالیکه که عارف از دلیل و حجاب گریزان است و به خاطر مفهوم و مدلول هست که سر به جیب تفکر برده است
    فلسفی از نگاه مولانا کسی هست که در معقولات گرفتار شده ، از حواس اولیا بیگانه است و اندیشه ورزی اش تنها او را از مراد دل دورتر می سازد همانطور که کسی پشت به گنج ایستاده باشد و پیوسته از آن دورتر شود
    با اینحال نمی توان مولانا را مخالف فلسفه دانست زیرا با یک نگاه به آثار ایشان به خصوص مثنوی معنوی
    می توان متوجه فلسفه اصیل و استدلالات مولانا شد اما آن چه وی از آن انتقاد می کند ، انتقاد از شناختن منحصر به عقل جزیی و نه عقل کلی و تفکر محدود و تنگ نظرانه برخی فلاسفه هست و البته نمی توان شرایط زمانه و مخالفت روحانیون مثل غزالی را با فلسفه را در آن دوره نادیده گرفت
    اما شاید مهم ترین و جدی ترین مشکل فلسفه ، معنای زندگی باشد همانطور که آلبر کامو گفته است « مهم ترین مشکل فلسفه ، معنای زندگی هست اگر فلسفه بتواند معمای زندگی را حل کند بزرگترین خدمت را به بشریت می کند در مقابل اگر فلسفه مسئله معنای زندگی را حل نکند و بسیاری از مسائل دیگر را حل کند کمک شایانی به بشریت نکرده هست »
    اما در بخش نظرات اینجا و خیلی جاهای دیگه میبینیم که افرادی روشنفکر نما ، عرفان و تفکرات اصیل بزرگانی مثل مولانا را در حد خرافات پایین می آورند
    و متاسفانه این رفتار ها و توهین ها به اسم آزادی و روشنفکری ادامه دارد
    من هم سوالی دارم و آن این است چیزی که انسان را دچار سردرگمی بیشتر می کند و باعث می شود نتواند بر هیچ چیز تکیه کند چون که شک و تردید همراهش هست چگونه می خواهد جواب سوالات و مشکلات ما را بدهد ؟

    پاسخ دادن
    • دسامبر 11, 2020 در t 7:05 ق.ظ
      Permalink

      سپاس خیلی ویژه بابت ارائه دیدگاهتون. علیرغم اینکه با برخی نکات در نظرتون مخالف هستم.

      پاسخ دادن
    • دسامبر 11, 2021 در t 9:51 ق.ظ
      Permalink

      شما نوشته اید : ” من هم سوالی دارم و آن این است چیزی که انسان را دچار سردرگمی بیشتر می کند و باعث می شود نتواند بر هیچ چیز تکیه کند چون که شک و تردید همراهش هست چگونه می خواهد جواب سوالات و مشکلات ما را بدهد ؟ ”
      پاسخ بنده : من اصلا نمیفهمم نتیجه سخن شما چیست ؟ ایا باید عقل را تعطیل کرد ؟ به بیان دیگر ایا باید حیوان گونه و مقلد زیست ؟ حتا اگر پاسخ شما مثبت باشد ، این کار ناممکن و محال است ، مگر انکه از بدو کودکی برویم در یک جزیره خالی از سکنه و هر گونه وسایل ارتباط جمعی ( کتاب ، اینترنت ، جامعه و… ) . دوم آنکه مطلوب هم نیست . چرا ؟ اظهر من الشمس است : جهل نجاتبخش نیست . جهل چیزی جز گمراهی نیست . از جهل داعش و طالبان در میاید . از جهل زنده به گور کردن زنان شوهر مرده ( در هندوستان ) در میاید . و قس علیهذا …….

      سوم آنکه : گرچه فلسفه یقینهای موروثی را میزداید و اکثر بدیهیات را به چالش میکشد ، ولی نتیجه ان زندگی معلق و شکاکانه نیست . مثلا نمیدانیم که خدا هست یا نیست ، ولی انسانها که هستند . به جای خدمت به چیز مشکوکی به نام خدا ( که علی الاصول بی نیاز است ) به انسانها خدمت کنیم . به جای چیز مبهم و گنگ و بی معنایی به نام عشق عرفانی ، شفقت به موجودات گوشت و پوست و خون دار ، و آرمانهای ملموس انسانی را پیشه کنیم .

      پاسخ دادن
  • دسامبر 7, 2020 در t 11:27 ق.ظ
    Permalink

    با تشکر از زحمات خستگی ناپذیر شما

    پاسخ دادن
  • دسامبر 11, 2021 در t 10:05 ق.ظ
    Permalink

    آرین رسولی عزیز ، گرچه با بند بند مقاله شما موافقم اما چون شرح مثنوی ، ادمی را به یاد استاد عبدالکریم سروش میاندازد ، بیفایده نمیبینم که نظرم را بگویم . به زعم من سروش آنجا که قبض و بسط ( یا بسط تجربه نبوی ، یا علم چیست فلسفه چیست ، و….. ) مینویسد کاملا عقلانی و منطقی است ، و خلط مقولات نمیکند . اما به زعم من سروش قصد دارد عرفان را جایگزین فقه کند ( و نه به قصد تقویت دین ) . چرا ؟ زیرا به خوبی آگاه است که اکثریت مردم تحمل و ظرفیت زیست عقلانی کامل را ندارند . اکثریت مردم دنبال حقیقت نیستند ، بلکه دنبال تامین نیازهای روانی اشان هستند . به بیان دیگر سروش مثنوی را در مقابل قران و نهج البلاغه و … میگذارد . ( یا بگو عرفان را در مقابل فقه ) . احتمالا سروش عرفان را نردبانی میداند که پس از رسیدن به پشت بام ( مدرنیته ) باید دور انداخته شود .

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.