رئالیسم افسردگی : حقیقت تلخ یا دروغ شیرین؟
رئالیسم افسردگی : حقیقت تلخ یا دروغ شیرین؟
اگر احساسی میکنید که احساس بدی دارید ، اگر احساس نامطلوب و آزاردهندهای را دائماً در خود مییابید که تحمل آن به شدت دشوار و ناممکن به نظر میرسد، این نشانی از افسردگی است. این افسردگی به این دلیل است که دنیای شما به سادگی برای شما کافی نبود. شما بیشتر میخواستید ، بهتر میخواستید و متفاوت میخواستید ، نه فقط برای خود، بلکه برای همه اطرافیان.
بنابراین اگر شما یک “شکستخورده” یا “بازنده” هستید ، این فقط به این دلیل است که موانع را خیلی دقیق و با حساسیت میبینید. شما میتوانستید همه چیز را زیر فرش فرو ببرید و مانند بسیاری از مردم چنین وانمود کنید که همه چیز بهترین است و در بهترین جهان های ممکن هستید. اما در عوض صداقت و قدرت این را داشتید که بپذیرید یک چیزی اشتباه است ،یک چیزی کاملاً درست نیست.
بنابراین همه شما برعکس اینکه یک شکست خورده یا بازنده باشید ، برعکس : جاه طلب ، راستگو و شجاع هستید. و اینگونه بود که به اینجا رسیدید.
شما ممکن است برخلاف باور عرفی یک واقع گرا و واقعبین باشید که به هستی همانطور که هست مینگرید نه آنچنان که دوست داشتید. این یک ادعا برای دلخوشی و دلگرمی نیست، بلکه پژوهشهای خاصی از این ادعا بیش از اینها دفاع میکنند.
« رئالیسم افسردگی » (واقعگرایی افسردگی) ( Depressive realism ) نظریهای است که نخستین بار لورن آلوی و ایوان آبرامسون ارائه کردندذکه میگوید افراد افسرده نسبت به افراد غیرافسرده استنباطها و برداشتهای واقعبینانه تری دارند. گرچه تصور میشود که افراد افسرده دارای سوگیریِ شناختیِ منفی هستند که منجر به افکارِ خودکارِ منفی (ANT) ، رفتارهای ناسازگار و باورهای ناکارآمد میشوند. رئالیسم افسردگی نه تنها نشان میدهد ارزیابی منفی از جهان میتواند دقیقتر باشد، بلکه ارزیابی افراد غیرافسرده نیز مغرضانه است. این نظریه پس از اینکه در کتاب «رئالیسم افسردگی : چهار دیدگاه نظری» توسط آبرامسون و آلوی مطرح شد -و حتی پیش از آن در مقالات و پژوهشهایی توسط خود آنها و دیگران- مورد مطالعه و پژوهش قرار گرفت.
نتایج بیشتر این پژوهشها نشان میدهد که این نظریه قابل دفاع و مورد تأیید آزمونهاست. برای نمونه در ادامه به چند پژوهش در تأیید رئالیسم افسردگی اشاره خواهیم کرد.
در یکی از مطالعاتی که توسط محققان دانشکاه هرتفوردشایر انگلیس صورت گرفت، نشان داده شد که افراد افسرده نسبت به افراد غیرافسرده در برآورد دقیق زمان موفقتر هستند.
پروفسور دیانا کورن بروت درباره این پژوهش میگوید:
”نتایج به دست آمده نشان میدهد افرادی که دچار افسردگی هستند به دلیل توجه کمتر به عوامل بیرونی، افکار واضح و منظمتری دارند که به پدیده « رئالیسم افسردگی » شناخته میشود. ”
در این پژوهش به طور شفاهی تخمین مدت وقفههای زمانیِ مختلف بین ۲ تا ۶۵ ثانیه در اختیار تعدادی از داوطلبان قرار داده شد و سپس خود آنها نیز وقفههای زمانی را باید تولید میکردند. در انتها مشخص شد که افراد مبتلا به افسردگی در برآوردهای زمانی خود دقیقتر از افراد غیرافسرده بودند.[1]
در پژوهش دیگری که خود آلوی و آبرامسون ترتیب داده بودند از شرکت کنندگان درخواست شد یک دکمه را فشار داده و میزان روشنایی چراغ مخصوص خود را رتبهبندی کنند. در این پژوهش نیز افراد افسرده عملکرد بهتری داشتند و نسبت به دیگر افراد رتبهبندی دقیقتری از خود نشان دادند.[2]
در چندین پژوهش دیگر نیز نشان داده شد که وقتی از شرکت کنندگان خواسته شد پس از انجام کاری، عملکرد خود را ارزیابی کرده و به عملکرد خود نمره بدهند، افراد افسرده نمره دقیقتری دادند. در یکی از این پژوهشها این نمرات باید در دو مرحله داده میشد که افراد افسرده در هر دو مرحله نمره دقیقتری دادند.[3][4][5][6][7][8][9]
اما در یک آزمایش متفاوت در سال ۲۰۱۲ نیز با تصویربرداری اف ام آر آی (FMRI) از مغز، نشان داده شد افراد غیرافسرده نسبت به علل مثبت و منفیِ وقایع اجتماعی تعصب مثبت از خود نشان دادهاند و افراد افسرده نسبت به علل این وقایع دقیقتر بودند. به عبارت دیگر افراد افسرده واقعبینتر بوده و افراد غیر افسرده تعصب خوشبینی داشتند.[10]
این نمونههایی بود از پژوهشهایی که رئالیسم افسردگی را تأیید میکنند.(این نظریه با روش درمان شناختی رفتاری (CBT) که افسردگی را نوعی اختلال و بیماری معرفی میکند مخالف است.) اگر چه این نظریه از نظر پژوهشهای روانشناختی و علمی (علوم شناختی) در ابتدای راه خود قرار دارد، اما در طول تاریخ اندیشه؛ فلاسفه و اندیشمندان بسیاری،به شل دیگری بر این ادعا به تأکید ورزیدهاند. یعنی اذعان داشتهاند که آگاهی، دانش، خردورزی و حقیقتطلبی موجب رنج و اندوه بیپایان و طاقتفرسا خواهد بود. همانگونه که آلبر کامو میگفت: ” آغاز اندیشیدن، سرآغاز تحلیل رفتن تدریحی است” یا به قول برتولت برشت: ”آنکه میخندد خبر هولناک را نشنیده است. ”
یعنی شادی انسانهابه میزانِ ناآگاهی آنها افزایش مییابد و اندوه آنها به سبب آگاهی از حقایق افزونتر میگردد.
به قول مولانا:
”اُستُنِ این عالم ای جان غفلت است
هشیاری این جهان را آفت است
آیا میتوان گفت ” هرکه آگاهیاش بیش، رنجاش بیشتر؟ پاسخ بسیاری از اندیشمندان به این پرسش یک کلمه است؛ بله.
حال اگر ما این مدعا را بپذیریم باید گفت بنابراین خود حقیقت رنجآور است. نکتهای که آرتور شوپنهاور بر آن تأکید داشت همین بود؛ سرشت هستی اندوهناک است، به همین سبب هر چه با حقیقت هستی آشنایی و قرابت پیدا کنیم بیشتر دچار یأس و اندوه خواهیم شد.
به تعبیر خود او: ” گناه اصلی جرم خود هستی است. ”
پس این خود هستی است که مجرم و مسبب اندوه بیپایان میشود، نه افراد عاقل و آگاه که دچار رنج میشوند. شوپنهاور معتقد بود که: ”کافیست صادق باشیم و بدبین! ”
یعنی خوشبینی به هستی با عدم صداقت همراه است و جملهی کلیدیِ دیگری که میگوید: ”هر خندهای تمسخر رنجهای گمنام بشریت است. ”
به این معنا که خوشبینی به این عالم، مسخره کردنِ رنجهای آدمی است زیرا حقیقت هستی بسی زشت و بسی شَّر است.
از شوپنهاور که بگذریم فیلسوف پرآوازهی دیگر یعنی فردریش نیچه نیز به نکتهی گرانبهایی اشاره میکرد و معتقد بود ما جویای حقیقت نیستیم، بلکه جویای ناحقیقت هستیم، زیرا ناحقیقت برای ما و زندگی ما سودمند است. نیچه میگوید:
”مسأله آن است که این داوری تا چه سان یاری رسان به زندگی، حافظ زندگی، حافظه گونهی انسانی و شاید پرورندهی این گونه بوده است. ما علاقه به طرح این ادعا داریم که نادرستترین داوریها برای ما اجتناب ناپذیر و بدون پذیرش اعتبار خیالپردازیهای منطقی، بدون سنجش واقعیت با عالم بی قید و شرط زادهی خیال محض و همسان با خویشتن، بدون جعل دائمی عالم با اعداد، انسان نمیتواند زندگی کند، چنانکه پرهیز از داوریهای نادرست، همان پرهیز از زندگی و نفی آن است. ناحقیقت را شرط زندگی دانستن، یعنی به شیوهای خطرناک در برابر احساسهای معمول در برابر ارزشها مقاومت کردن. هرفلسفهای که جسارت چنین کاری را داشته باشد، یکه و تنها به فراسوی نیک و بد گام نهاده است. ”
نیچه تأکید میکند که ما برای پیش بردن زندگی دست به دامان پیشداوریهای خود شده و به نام ”حقیقت”، در پی ”ناحقیقت” میرویم. اگر به تاریخ بنگریم، اگر هم مانند نیچه نگوییم تمام کوششها، دستکم باید بپذیریم که اکثر قریب به اتفاق کوششهای آدمی برای آرامش خاطر خویش به نام حقیقت صورت گرفته است و این در حالی است که این ناحقیقتها برای گریز از حقیقت تلخ و همان سرشت سوگناک هستی ابداع (و نه کشف) شدهاند.
ما اگر به نسبی گرایی باور نداشته باشیم نیز، همچنان باید بپذیریم که بسیاری از نگرشهای بشر، در طول تاریخ مردود بودهاند، چون اگر از یک نگرش خاصی به عنوان حقیقت دفاع کنیم، باز باید مدعی باشیم که سایر نگرشها مردود هستند. اگر هم از نسبیگرایی دفاع کنیم که باید بگوییم تمام نگرشها مردود و ساختهی بشر بودهاند.پس در هر صورت باید اغلب عقاید تاریخ بشر را مردود بدانیم. بنابراین در هرحال این نگرشهای مردود را میتوان ابداع بشر برای پیش بردنِ زندگی(به قول نیچه) دانست.
همین نکته را از منظر روانشناختی زیگموند فروید تأیید میکند. فروید میگفت انسان در دوران باستان وقتی خود را در برابر بلایا و شرور طبیعی بیدفاع میدید، اسطورهها را ابداع کرد تا جایگزینِ پدر در دورانِ کودکی او شوند. به تعبیر دیگر انسان در دوران کودکی وقتی در برابر حوادث بیدفاع میماند، به آغوش و دامان پدر رو میآورد، اما در بزرگسالی وقتی در برابر حوادث-مثل بلایای طبیعی-خود را ناتوان و بیدفاع میدید، پدر یا پدران آسمانی را ابداع کرد تا پناه دیگری داشته باشد برای پر کردنِ خلاء پناهِ پیشین.
این روند را همین امروز در دنیای مدرن نیز به وضوح میبینیم. روانشناسی مثبتاندیشی ، قانون جذب ، نگرشهای انگیزشی و خرافههای گوناگون مدرن و سنتی و غیره نیز دقیقاً مثل همان اسطورههای دوران باستان ناحقیقتهایی هستند که بشر برای فرار از مواجهه با حقیقتِ تلخِ هستی ابداع کرده است.
اگر این استنباطها درست باشند، آنگاه میتوان تعبیر آلنکا زوپانچیج(فیلسوف معاصر) را پذیرفت که معتقد است تلاش برای شادی یک ایدئولوژی مشترک سرکوبگر است. گویی این ایدئولوژی، واقعبینی همراه با اندوه را تحت عنوان بیماری سرکوب میکند و صدای واقعبینی با برچسب بیماری سانسور میشود.
نزدیک شدن به حقیقت و آگاهی و فضیلت، به خودیِ خود چیز ارزشمندی است و هرچیز ارزشمندی هزینه دارد. شاید اندوه و درد و رنج ناشی از افسردگی هزینهی فهمیدن و آگاهی است؟ اگر چنین باشد، نمیتوان گفت شخص افسرده لزوماً شکست خورده است.
این تمام ماجرا نیست چون در صورتی که ما تمام این برداشت را بپذیریم تازه پرسش اصلی مطرح میشود که آیا راه حلی برای کاهش درد و رنج به جز خودفریبی وجود دارد یا خیر؟ آیا ما در دوگانهی خودفریبی یا اندوه طاقتفرسا گرفتاریم؟
در نگاه نخست شاید اینگونه به نظر برسد کهاگر این مدعیات را قبول کنیم و باز همچنان در صدد ارائهی راه حلی برای تسکین درد و رنج و اندوه آدمی باشیم، باز به دام همان ناحقیقتها خواهیم افتاد. یعنی اگر سعی کنیم به دنبال یک راه برای برطرف کردن اندوه باشیم، بازهم خودمان مرتکب همان خطایی شدهایم که مورد نقد قرار دادیم. با این حال قطعاً راههایی برای تحمل اندوه آدمی بدون خودفریبی وجود دارد و چه بسا اگر ذهن انسان در ابتدا با ناحقیقتها پر نمیشد، با آگاهی بیشتر اینگونه دچار رنج نمیشد. برای مثال فرض کنید ما با آگاهی از عظمت جهان و وسعت آن، پی به حقارت بشر، کره خاکی و خودمان و مشکلاتمان ببریم، و این آگاهی موجب تسکین آلان و رنجهای ما شود. در این صورت شاید بخش ناچیزی از اندوه ما بدون خودفریبی تسکین یافته باشد.
صرفنظر از این موضوع بسیاری از رنجهای ما به دلیل توقعات و پیشفرضهای خطاست. از سویی دیگر باید بدانیم غم و اندوه و احساسات نامطلوب ما کارکردی دارد که تکامل در ما ایجاد کرده است. اگر این احساسات ناگوار در وجود آدمی نبود بقای او به خطر میافتاد. همانطور که مثلاً احساس گرسنگی در وجودمان ضروری است. بنابراین گریزی از اندوه بیپایان ما نیست، ولی باید بدانیم که تمام این رنجها برای اینکه مانع تهدید بقا شوند ضروری بوده و نه برای رنج بردن از معضلات حقیر زندگی. پس با تغییر نگاه ما به عالم، شدت رنج و اندوه ما نیز تغییر میکند اما این بستگی به نوع نگاه ما دارد.
برای دوری از تفصیل بیشتر این بحث درازآهنگ از پرداختن به نکات متعدد دیگر صرفنظر میشود. اما یک نتیجه از این بحث ضروریست؛ یا ادعا کنیم که راه سومی هست که گام نهادن به مرحله سومی است که فرد نه با خودفریبی و نه با رنج مواجهه با حقیقت روبروست و به مرحلهی سومی میرسد که نه رنج میبرد و نه خودش را فریب میدهد. البته این ادعا به زبان ساده است و در عمل تحقق آن دشوار.
یا اینکه باید بپذیریم که در دوگانهی رنج و خودفریبی گرفتاریم و ناگزیر باید یکی را انتخاب کنیم. یعنی به تعبیر مشهور جان استورات میل یا خوک راضی باشیم یا سقراط ناراضی.جان استورات میل در یک نقدی به جرمی بنتام میگوبد بنتام درباره لذتها و انستن ادعایی کرده که انگار یک خوک راضی بهتر است از یک سقراط ناراضی. به عبارت دیگر استوارت میل میگفت سقراط ناراضی و اندوهگین با درد و رنج طاقتفرسا ترجیح دارد بر یک خوک راضی و شاد.
پ. ن: این مطلب چکیده و بخشی از یک کتاب است. به همین دلیل به دیگر زوایای گوناگون و حتی مهم این بحث پرداخته نشد.
آرین رسولی کیهانشناس و پژوهشگر فلسفه
کانال تلگرام
منابع:
1-PLOSONEmag- Sciencedirect
2- Alloy, L.B.; Abramson, L.Y. (1979). “Judgment of contingency in depressed and nondepressed students: Sadder but wiser?”. Journal of Experimental Psychology: General. 108 (4): 441–485. doi:10.1037/0096-3445.108.4.441. S2CID 18002755.
3- Alloy, L.B.; Abramson, L.Y.; Kossman, D.A. (1985), “The judgment of predictability in depressed and nondepressed college students”, in Brush, F.R.; Overmeir, J.B. (eds.), Affect, conditioning, and cognition: Essays on the determinants of behavior, Hillsdale, NJ: Erlbaum, pp. 229–246
4- Alloy, L.B.; Abramson, L.Y.; Viscusi, D. (1981). “Induced mood and the illusion of control”. Journal of Personality and Social Psychology. 41(6): 1129–1140. doi:10.1037/0022-3514.41.6.1129. S2CID 54890341.
5-Musson, R.F.; Alloy, L.B. (1989). “Depression, self-consciousness, and judgments of control: A test of the self-focused attention hypothesis”. Unpublished.
6-Vasquez, C.V. (1987). “Judgment of contingency: Cognitive biases in depressed and nondepressed subjects”. Journal of Personality and Social Psychology. 52 (2): 419–431. doi:10.1037/0022-3514.52.2.419
7-DeMonbreun, B.G.; Craighead, W.E. (1977). “Distortion of perception and recall of positive and neutral feedback in depression”. Cognitive Therapy and Research. 1 (4): 311–329. doi:10.1007/bf01663996.
8-Dennard, D.O.; Hokanson, J.E. (1986). “Performance on two cognitive tasks by dysphoric and nondysphoric students”. Cognitive Therapy and Research. 10 (3): 377–386. doi:10.1007/bf01173473.
9- Gotlib, I.H. (1983). “Perception and recall of interpersonal feedback: Negative bias in depression”. Cognitive Therapy and Research. 7 (5): 399–412. doi:10.1007/bf01187168.
Lobitz, W.C.; Post, R.D. (1979). “Parameters of self-reinforcement and depression”. Journal of Abnormal Psychology. 88: 33–41. doi:10.1037/0021-843x.88.1.33.
Nelson, R.E.; Craighead, W.E. (1977). “Selective recall of positive and negative feedback, self-control behaviors and depression”. Journal of Abnormal Psychology. 86 (4): 379–388. doi:10.1037/0021-843x.86.4.379.
Rozensky, R.H.; Rehm, L.P.; Pry, G.; Roth, D. (1977). “Depression and self-reinforcement behavior in hospitalized patients”. Journal of Behavior Therapy and Experimental Psychiatry. 8: 35–38. doi:10.1016/0005-7916(77)90102-1.
Wenzlaff, R.M.; Berman, J. S. (August 1985), Judgmental accuracy in depression, The Meeting of the American Psychological Association, Los Angeles
10-Seidel, Eva-Maria; Satterthwaite, Theodore D.; Eickhoff, Simon B.; Schneider, Frank; Gur, Ruben C.; Wolf, Daniel H.; Habel, Ute; Derntl, Birgit (2012). “Neural correlates of depressive realism — An fMRI study on causal attribution in depression”. Journal of Affective Disorders. 138 (3): 268–276. doi:10.1016/j.jad.2012.01.041. PMC 3565123. PMID 22377511.
-جهان و تأملات فیلسوف-آرتور شوپنهاور-ترجمه رضا ولی یاری
-جهان همچون اراده و تصور-شوپنهاور- ترجمه ولی یاری
-فراسوی نیک و بد- فردریش نیچه-ترجمه: فیروزآبادی
واقعا جالب بود. خسته نباشید. چند تا کتاب میشه در این زمینه معرفی کنید؟ به جز اون چندتایی که معرفی کردید.
سپاس از توجهتون. کتابی در این زمینه وجود نداره. همونطور که در متن گفته شد، خود این مقاله چکیده ای از کتاب نویسندهی همین مقاله هستش که منتشر نشده. 🌹🎩
درود و عرض ادب
به تصور بنده حقير، نگاه به هستي ي بيرون و درون، تناقضات، در هم تنيدگي جبر و اختيار و دو گانگي درون و بطنِ عشق و يا وارونه شده آن ، دوگانه اي در بطنِ خشونت و الي آخر…
دوست دارم اينطور فكر كنم، نه نه بهتره بگم اينطور تصور ميكنم كه چيزي جز زيبايي نمي بينم،
شناور در ميانه بي نهايت ، من عاشق شنا كردنم و نگاه ميكنم و …. اما برخي واژگان اگر در بطنِ خود دوگانه اي داشته باشند باز هم زشت و نفرت انگيز و برخي هميشه زيبا هستند، مثل حماقت و عدالت، و بردگي و غيرو
اي كاش ميشد فقط نگاه كرد و غوطه ور بودو شنا كرد.🤍🌻
باسلام فقط علم حقیقت روبرملا میکنه تاریخ جهان وتکامل وچیدمان اتمها تاساختارجهان ما
ممنون بسیار زیبا بود
”
نزدیک شدن به حقیقت و آگاهی و فضیلت، به خودیِ خود چیز ارزشمندی است و هرچیز ارزشمندی هزینه دارد. شاید اندوه و درد و رنج ناشی از افسردگی هزینهی فهمیدن و آگاهی است؟
”
اما چرا باید هر چیزی هزینه ای داشته باشد؟
چرا پس از فهمیدن واقعیت باید حسرت و اندوه خورد؟
چرا باید این تعادل بین خوشی و ناخوشی… خوشحالی و ناراحتی…. زشتی و زیبایی… واقعیت و تلخی…. باید همیشه برقرار باشد؟؟؟
سپاس
عالی بود
فقط کافیه در تکمیل این مقاله برید یک تحقیق بکنید از اسامی دانشمندان ،افراد نابغه و بخصوص فیزیک دانان معروف که در نهایت خود کشی کردند
هر چقدر باهوشتر باشید زودتر به این نتیجه میرسید که داخل دنیای پوچ و سراسر توهم پیچیده شدیم
آخرین مقالات علوم مربوط به مغز و اعصاب رو که مطالعه میکنم نتیجش چیزی نیست جز اینکه مغز یک ماشین تولید توهم بیشتر نیست
آخرین مقالات فیزیک رو مطالعه میکنم نتیجش چیزی نیست جز اینکه دنیای واقعی وجود ندارد یا اصلا کلمه واقعیت ساخته ذهن خود ماست و واقعیت ی در کار نیست