آنتی ناتالیسم ( تولد ستیزی )

آنتی ناتالیسم ( تولد ستیزی ) ؛
بودن یا نبودن مسأله این است!

تولد انسان بهتر است یا وجود نداشتن؟

سال 2019 یک تاجر در هند به نام رافائل ساموئل علیه والدین خود شکایت کرد. دلیل شکایت عجیب بود؛ اینکه چرا پدر و مادرش او را بدون رضایت خود او به این دنیا آوردند. آقای ساموئل استدلال کرد درد و رنج‌های بی‌حد و حصر زندگی باعث می‌شود هرگونه تصمیم والدین برای آوردن فرزند به این دنیا چیزی معادل تحمیل بی‌رحمانه، آدم‌ربایی یا برده‌داری باشد . در حالی که آقای ساموئل انتظار نداشت که پرونده وی بسیار جدی پیگیری شود (والدین وی هر دو وکیل هستند) هدف او صرفاً به شکل نمادین گسترش آگاهی از جهان‌بینی و فلسفه‌ای است که به عنوان « آنتی ناتالیسم » یا همان تولد ستیزی شناخته می‌شود.[1]

مفهوم آنتی ناتالیسم اکنون بسیار رایج شده است. بسیاری از مقالات رسانه‌های آنلاین به این موضوع می پردازند و مقالات دانشگاهی متعددی در این مورد در دهه‌ی گذشته در حیطه‌ی اخلاق و فلسفه منتشر شده است. واژه ” آنتی ناتالیسم ” به این معنا برای نخستین بار در سال 2006 به کار رفت ، وقتی دو کتاب توجیه کننده نفی جهانی تولید مثل منتشر شدند: یکی توسط دیوید بناتار و دیگری توسط تئوفیل دو ژیرو . اما پیشینه‌ی و نمونه‌های مختلف نگرش تولد ستیزی را می‌توانیم در یونان باستان، هند باستان و اروپای مدرن پیدا کنیم و یا از همه بیشتر ممکن است نام شوپنهاور را تداعی کند. در این مقاله به طور خلاصه به تاریخچه آنتی ناتالیسم ( تولد ستیزی ) و مجموعه‌ای از استدلال و مدعیات و افکار مرتبط خواهیم پرداخت.

تعریف آنتی ناتالیسم دیدگاهی است که می‌گوید بهتر است هرگز متولد نشوید و از این رو فرزندآوری اشتباه است. وجود انسان ذاتاً از نبودن او ارزشمندتر نیست. بنابراین این معضل در دل واقعیت انسانی ممکن است این اعتقاد را بیشتر برانگیزد که تولید مثل انسان باید متوقف شود. بلیک هیرث و آنتونی فروچی (2021) این نگرش را چنین تعریف می‌کنند: آنتی ناتالیسم دیدگاهی‌ است که طبق آن وجود یک کودک از نظر اخلاقی غیر مجاز است. به این ترتیب این یک تز فلسفی و اخلاقی علیه تولید مثل انسان‌های جدید است. به نظر می‌رسد تعریف برخی از مدافعان آنتی ناتالیسم از نفی زاد و ولد انسان‌ها فراتر می‌رود و شامل نفی زاد و ولد موجودات دارای ذهن و حساسیت است.[2]

تاریخچه مختصر اندیشه‌های آنتی ناتالیسم

ایده نفی تولد در یونان باستان مطرح شد. سپس بر ادبیات و فلسفه اروپا تا به امروز تأثیر گذاشت و ایده نفی تولید مثل در قرن بیستم ظاهر شد. علاوه بر دو نفی فوق ، نوع سوم – “نفی تناسخ” – در هند باستان مطرح شده ـ بودایی‌های تراواده Theravāda حتی امروز نیز به دنبال این نوع نفی هستند. کاتچینا لوخمانووا و کریم آکرما افکار آنتی ناتالیستی را که پیش از قرن بیستم یافت شده “پیشا آنتی ناتالیسم” می‌نامند.[3][4]

پیشا آنتی ناتالیسم به عنوان نفی هنگام تولد این یک نگرش تولد ستیزی است که در یونان باستان ظهور کرد. در یونان پیش از میلاد تئوگنیس ، سوفوکلس و بسیاری دیگر اشعار و نمایشنامه‌هایی را در مورد این ایده نوشتند که:

“بهترین چیز این است که به دنیا نیامده و بهترین چیز بعدی این است که سریع به جایی برگردیم که از آنجا آمده‌ایم.”

به عنوان مثال سوفوکل در ادیپ در کولونوس به شرح زیر می‌نویسد: ”هرگز به دنیا نیامدن بهترین داستان است. اما اگر نور روز را دیدی، به دنبال آن باش که هر چه سریع‌تر به آنجا که از آن آمده‌ای بازگردی. ” [5]

این ترکیبی از نفی تولد و تأیید مرگ انسان است. باید توجه داشته باشیم که آنچه سوفوکل استدلال می‌گوید انکار جهانی وجود است ، نه فقط یک حسرت شخصی از تولد. متن مشابهی را می‌توان از تئوگنیس دید. این اندیشمندان متولد شدن انسان را با متولد نشدن انسان مقایسه می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که به دنیا نیامدن بهتر از به دنیا آمدن است. ایده نفی هنگام تولد در آن زمان در سراسر منطقه مدیترانه رایج بود. نمونه‌ای از آن تأثیر را می‌توانیم در اکلسیاستس عهد عتیق ببینیم:
” و من فکر کردم مردگان که پیش‌تر مرده‌اند ، خوش‌شانس‌تر از زنده‌هایی هستند که هنوز زنده‌اند. اما کسی که هنوز نبوده، کارهای شیطانی را که در زیر آفتاب انجام می‌شود ندیده است. ایده‌های مشابهی نیز در کتاب مقدس گنوسی وجود دارد. این ایده‌ها گاهی اوقات با یک گلایه شخصی همراه هستند که “بهتر بود هرگز متولد نمی‌شدیم”. به عنوان مثال چنین عبارتی را می توانیم در بخش اول فاوست گوته( Goethe’s Faust) پیدا کنیم. فاوست جوان شده دوست دخترش گرتچن را ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که او دیوانه شده است. فاوست ناامیدانه گریه می‌کند و می‌گوید کاش هیچ وقت به دنیا نمی آمدم![6]

نوع یونانی نفی تولد بیشتر بر شوپنهاور ، چوران ، بناتار و دیگر مدافعان تولد ستیز در عصر حاضر تأثیر گذاشت. به عنوان مثال شوپنهاور می‌نویسد که مهمترین حقیقت این است که ” بهتر بود ما هرگز وجود نمی‌داشتیم. ”

چوران می‌نویسد: “عدم وجود ، بهترین وجود ممکن است. ” [7]

چوران که کتابی با این موضوع دارد تولد را حادثه‌ای خنده‌دار می‌نامد. وی مشکل را نه در مرگ بلکه در تولد می‌دید.

در همان زمان بیان شخصی نفی تولد به طور گسترده‌ای در جامعه دیده می‌شود. ما در ادبیات ، کمیک‌ها و ترانه‌های رایج فعلی با مرثیه نفی هنگام تولد روبرو می‌شویم (متن اشعار گروه راک انگلیسی Queen را در Bohemian Rhapsody به خاطر بیاورید: “مامان ، اوه ، من نمی‌خواهم بمیرم ، گاهی آرزو می‌کنم هرگز متولد نمی‌شدم”.
در دیگر نقاط دنیا نیز اشعار یا نوشته‌هایی در این باب وجود دارد از جمله در ایران یکی از اشعار کارو که از نزدیکی پدر و مادر و درنتیجه آن تولد خود گلایه می‌کند.
امروز نیز به وضوح این ایده زنده است. البته که انکار جهانی تولد (“هرگز به دنیا نیامدن بهترین حالت است”) و گلایه‌های شخصی از تولد (“کاش هرگز متولد نمی‌شدم!”) باید از لحاظ نظری از یکدیگر جدا شوند ، گرچه این دو در واقع به هم نزدیک و وابسته است. دومی را باید بستر و خاک حاصل‌خیزی در نظر بگیریم که به شکوفایی اولی کمک می‌کند. ترکیبی از نفی جهانی تولد و گلایه شخصی از تولد ، گاهی اوقات نگرشی از نگاه منفی و بدبینانه به زندگی و جهان ایجاد می‌کند. “بدبینی عملی” (pragmatic pessimism) بناتار یکی از آنهاست. او به ما توصیه می‌کند “دیدگاه بدبینانه را بپذیریم اما در جریان زندگی با آن مدارا کنیم.” او می‌گوید ، “ممکن است یک پسی میسمت (بدبین) باشید اما مدام به این افکار نپردازید.” [8]

یک نوع آنتی ناتالیسم دیگر عمدتا در هند باستان یافت می‌شود. در این نگاه تولد مجدد شخص پس از مرگ نفی می‌شود . در هند باستان معتقد بودند که پس از مرگ خود انسان تناسخ مجدد بی وقفه ادامه داشته و این بدان معنا است که زندگی همراه با رنج برای همیشه ادامه دارد. یعنی طبق این نگرش انسان می‌میرد و مجدداً در موقعیت دیگری متولد می‌شود و برای جلوگیری از این امر ، پیروان بودیسم تلاش می‌کردند تا با اعمال مختلف به نیروانا برسند. وقتی شخص در این دنیای انسانی به حالت نیروانا رسید ، سامسارای شخص متوقف می‌شود و او دیگر در هیچ جهانی متولد نمی‌شود.

در سوتا نیپاتا (یک کتاب مقدس بودایی) رسیدن یک بودایی به حالت نیروانا اینگونه توصیف می‌شود: تولد دوباره به پایان رسیده بود: یک زندگی نجیبانه صورت گرفته: آنچه قرار بود انجام شود انجام شده بود و در این وجود زمینی کار دیگری وجود نداشت.[9]

این نوع منحصر به فردی از آنتی ناتالیسم است زیرا معتقدان آن امیدوارند که در آینده در هیچ جهانی متولد نشوند. نه تنها در دوران باستان بلکه همین امروز ، این هدف تغییرناپذیر بوداییان تراواده است. طبق آیین بودایی باستان همه تولدها تولدی در دنیای رنج است. از این رو وجود، ناخوشایند ارزیابی می‌شود. اگر روی این جنبه متمرکز شویم و بدین شکل تفسیر کنیم می‌توان گفت که بودیسم باستان تولد ستیز است. با این حال ما می‌توانیم بودیسم باستان را نیز اینگونه تفسیر کنیم که متولد شدن در این جهان انسانی را تأیید می‌کند زیرا در اینجا احتمال رسیدن به نیروانا وجود دارد.بنابراین اگر به این جنبه توجه کنیم نمی‌توانیم فوری بگوییم آنتی ناتالیستی است. در مورد فرزندآوری گرچه مروجان خودشان تولید مثل نمی‌کنند اما در عین حال معتقد نیستند که همه انسان‌ها نباید تولید مثل کنند. از آنجا که مروجان که در این دنیا به نیروانا دست پیدا نمی‌کنند ، لازم است که در آینده با تناسخ مجدد در این دنیا متولد شوند ، بنابراین لازم است که افراد دیگر جامعه به تولیدمثل ادامه دهند. با توجه به موارد فوق می‌توان گفت درست است که بودیسم باستان حاوی ایده نفی تناسخ است اما با این حال نمی‌توان به سادگی آن را نوعی از آنتی ناتالیسم با درک رایج بدانیم. اوپانیشادها نیز در ایده نفی تناسخ با بودیسم اشتراک دارند اما با روشی کمی متفاوت. آنها اعتقاد داشتند که جهان ما دنیای رنج است و کسانی که حقیقت مقدس تناسخ را می‌فهمند پس از مرگ در “مسیر خدایان” پیش می‌روند و از چرخه‌های تناسخ فرار می‌کنند و به دیار ابدی می‌رسند. به نظر نمی‌رسد که اکثریت آنتی ناتالیست‌های معاصر در اروپا و جهان انگلیسی زبان به طور قابل توجهی وام‌دار این نوع از دیدگاه‌ها باشند. به هر حال این شوپنهاور بود که دو نوع مذکور آنتی ناتالیسم را ترکیب کرد: نوع یونانی نفی تولد و نوع هندی نفی تناسخ. او از یك طرف معتقد است كه مهمترین حقیقت این است که ”سعادت بشر در این است که هرگز زاده نشود”. که این نوع یونانی نفی تولد است. از طرف دیگر او استدلال می‌کند که آنچه برای ما بیش از هرچیز اهمیت دارد، این است که اراده زندگی را از بین ببریم و به وضعیتی از تاثیر کمتر اراده و توقف تناسخ برسیم (نوع هندی نفی تناسخ). اراده در فلسفه شوپنهاور شر است و اهداف خود را -که بقای فرد و تداوم نسل است- از طریق چرخه رنج و ملال اجرا می‌کند و مدام انسان را به امیال متعدد و به سمت زندگی‌کردن و تداوم نوع می‌کشاند. در نتیجه انسان چون در آن چرخه اسیر است، همیشه رنجور می‌باشد. 
شوپنهاور یک فیلسوف منحصر به فرد بود که دو سنت از نفی تولد را در پیش گرفته و قرن بیستم را برای این نوع نگرش آماده کرده است.(در بخش استدلال‌ها به آراء شوپنهاور و اهمیت آن اشاره خواهد شد.)

آنتی ناتالیسم و اینکه نسل انسان باید با ترک زایمان منقرض شود

این نوع آنتی ناتالیسم در قرن بیستم ظاهر شد. دلیل این امر این است که روش‌هایی در جهت پیشگیری از بارداری ایجاد شد، تأثیر باورهای مختلف سنتی نسبتاً ضعیف شده و مشکلات زیست محیطی جهانی جدی‌تر شده است. کسانی مثل کریم آکرما که در این زمینه فعالیت دارند کورنیگ را به عنوان اولین شخصیت مدرن آنتی ناتالیسم می‌دانند که تحت تأثیر شوپنهاور بود اما موفق شد خود را از متافیزیک شوپنهاور آزاد کند. کورنیگ کتابی به نام نئو نیهیلیسم در سال 1903 منتشر کرد که این اولین بار در تاریخ بود که یک کتاب کامل به آنتی ناتالیسم اختصاص داده می‌شد. موجودات باید جمعیت خود را به “زیر نرخ جایگزین” کاهش دهند و منقرض شوند .
در دهه 1970 ، انفجار جمعیت و تخریب محیط زیست جهانی به یک مشکل بزرگ بین المللی تبدیل شد و این ایده مطرح شد که نژاد بشر سرطان زمین است. رمان نویس اتریشی توماس برنهارد در رمان خود «قدم زدن» می‌نویسد: “زمینی که هیچ انسانی در آن وجود ندارد و با انقراض تدریجی بدان رسیده ، زیبا ترین است”.[10]

در 1991 جنبش لس یو نایت شروع به کار کرد. جنبشی که خواهان انقراض اختیاری انسان (به اختصار VHEMT) و خواستار انقراض نسل بشر شد. آنها می‌گویند “حذف تدریجی گونه‌های انسانی با توقف داوطلبانه تولید مثل باعث می‌شود که زیست کره کره زمین بتواند به سلامتی برگردد.” [11]

در سال 2006 دیوید بناتار کتاب “هرگز نبودن بهتر است: ” [12] را منتشر کرد و بر اساس ایده عدم تقارن فلسفی بین لذت و درد نشان داد که به متولد نشدن بهتر از به دنیا آمدن است. از نظر بناتار وجود انسان همیشه یک آسیب است. بنابراین ما نباید بچه به دنیا بیاوریم. بناتار این طرز تفکر را “موضع آنتی ناتالیسم” یا “دیدگاه آنتی ناتالیسم” می‌نامد. او می‌گوید که استدلال او “نه از رپی بیزاری وی از کودکان ، بلکه در عوض از نگرانی برای جلوگیری از رنج بالقوه کودکان و بزرگترها است. ” وی استدلال کرد که تعداد افراد باید صفر شود و “انقراض در طی چند نسل ترجیح داده می شود.” مدت ها بود که واژه “آنتی ناتالیسم” برای اشاره به سیاست‌های کاهش جمعیت مانند سیاست تک فرزندی در چین ، در رشته علوم اجتماعی. (برعکس سیاست های افزایش جمعیت که پروناتالیسم- pronatalism- نامیده می‌شود) .

در این مرحله این واژه هنوز مفهوم نفی تولید مثل امروز را نداشت ، جایی که به باور تولد ستیزها افراد باید ابتکار عمل خود را برای جلوگیری از تولید مثل و از انقراض نسل بشر انجام دهند. این بناتار بود که این واژه را وارد فلسفه کرد و معنای آنتی ناتالیسم را به آن افزود.(مقاله ویکی پدیا در مورد “ضد تولد” در سال 2007 ، یک سال پس از انتشار کتاب بناتار ایجاد شد.) یکی دیگر از طرفداران آنتی ناتالیسم ، تئوفیل دو ژیرو نویسنده بلژیکی است. وی همچنین در سال 2006 كتابی با عنوان هنر تولیدکنندگان گیوتین: مانیفست آنتی ناتالیست [13] منتشر كرد و نظر خود را درباره‌ی تولید مثل ابراز كرد. این کتاب ( کتاب دیگر او درباره آنتی ناتالیسم اخیراً-2021-منتشر شده است[14]) به بحث در مورد نفی تولید مثل اختصاص داده شده و یکی از مهمترین کتاب‌های تولدستیزی، قابل مقایسه با بناتار است. دی ژیرو در مقدمه کتاب می‌نویسد: “فلسفه در مورد تمام سوالاتی که در ذهن انسان مطرح شده بحث کرده است ، اما تنها یک استثنا وجود دارد: اعتبار اخلاقی زاد و والد.” وی در ادامه می‌دهد با استدلال اینکه تولد یکی از سه رنج بزرگ انسانی است سعی در افشا. ذهنیت روانشناختی طرفداران تولد است و می‌پرسد آیا کودکان واقعاً می‌توانند والدین خود را دوست داشته باشند؟ آیا کودکان حق دارند والدین خود را محکوم کنند؟ و اخلاق و تولد ناسازگار است.

جمعیت بیش از حد جهان و
شرایط فرزندآوری والدین را در نظر می‌گیرد و در مورد رابطه بین فمینیسم و ​​آنتی ناتالیسم بحث می‌کند. به نظر می‌رسد نگاه بدبینانه او به دنیا آمدن تحت تأثیر شوپنهاور بوده، در حالی که بناتار با منطق فلسفه تحلیلی به این موضوع وارد می‌شود. د ژیرو با روش فلسفه و ادبیات قاره‌ای به این موضوع نزدیک می‌شود. وی استدلال می‌کند که اولین مواد کلیه منشورها با هدف محافظت از منافع فرزندان باید به شرح زیر باشد:

1- اولین حق کودک متولد نشدن است.

2. حق دوم کودک شامل احضار کسانی که با نقض حق اول او، به وی صدمه جدی زده‌اند به دادگاه است(در صورتی که فرزند تشخیص دهد.)

بنابراین او معتقد است که فرزندان باید بتوانند در صورت تمایل از والدین خود شکایت کنند که این ایده‌ها و سبک د ژیرو سبب شده تا نسبت به بناتار کمتر مباحث وی جدی تلقی شود. همچنین د ژیرو در فصل 10 با عنوان “اصلاح از طریق فمینیسم” در مورد رابطه آنتی ناتالیسم و فمینیسم صحبت می‌کند. این دیدگاهی است که در آثار بناتار وجود ندارد.

با این حال فعالیت‌های آنتی ناتالیسم متنوع است و تعریف آنها از یک منظر واحد و گنجاندن آنها در سبد غیرممکن است. مطالعه آکادمیک تاریخ آنتی ناتالیسم تازه آغاز شده است. «فلسفه آنتی ناتالیسم از بودیسم تا بناتار » نوشته کن کوتس که در سال 2014 منتشر شد شاید اولین نمونه از این کارها باشد.[15] وی منشأ آنتی ناتالیسم را در هندوئیسم و ​​بودیسم باستان یافت و آنتی ناتالیسم شوپنهاور ، ادوارد فون هارتمن ، پیتر وسل زاپف ، بناتار ، بکت و سارتر را بررسی کرده است. در سال 2017 ، کریم آکرما «دانشنامه آنتی ناتالیسم» را در آلمان منتشر کرد. این کتاب شامل مطالب و نقل قول‌های مربوط به آنتی ناتالیسم در آثار ادبی مختلف است. در سال 2020 کتابی در ژاپن با عنوان «آیا بهتر است هرگز متولد نشویم؟» نوشته‌ی موریوکا منتشر شد . همچنین در سال 2020 كاتشینا لوخمانووا كتاب «تاریخچه آنتی ناتالیسم: چگونه فلسفه مسئله تولید مثل را به چالش كشیده است »منتشر شد كه به طور مفصل به بررسی تاریخ آنتی ناتالیسم غرب از یونان باستان تا اروپای قرون وسطی تا امروز پرداخته است. این کتاب منبع غنی از اطلاعات در مورد افکار آنتی ناتالیسم است.[16] مطالعه آکادمیک در مورد موضوعات آنتی ماتالیسم به تازگی در سالهای اخیر آغاز شده است.که در ادامه دیدگاه‌های هر یک از آنها و همچنین استدلال‌های مختلف در دفاع از آنتی ناتالیسم را شرح خواهم داد.

استدلال‌ها و مفاهیم آنتی ناتالیسم

طیف گسترده‌ای از مفاهیم و استدلال‌ها بر علیه تولید مثل وجود دارد که در اینجا مختصر اشاره‌ای به آنها خواهد شد . ممکن است یک مدافع آنتی ناتالیسم به یک یا بیش از یکی از استدلال‌های زیر به‌طور همزمان قائل باشد.

عدم تقارن لذت و رنج

این استدلال که بناتار نیز مدافع آن است و تقریر خود را داشته ادعا می‌کند که به وجود آمدن همیشه ضرر دارد زیرا میان لذت و درد تقارن وجود ندارد. یعنی وجود درد بد است، اما عدم لذت بد نیست.

-وجود درد بد است.

-وجود لذت خوب است.

-عدم وجود درد خوب است، حتی اگر کسی نباشد که از آن لذت ببرد.

-عدم وجود لذت بد نیست، مگر آنکه کسی باشد که این غیبت باعث زجر او شود.

در صورت تولید مثل، به وجود آمدن هم تجربه‌های خوب و هم بد ایجاد می‌کند، در حالی به وجود نیامدن نه درد و نه لذت ایجاد می‌کند. غیبت درد خوب است، اما غیبت لذت بد نیست. در نتیجه انتخاب اخلاقی به سمت عدم تولید مثل سنگینی می‌کند.

بناتار در کتاب مشهور خود عدم تقارن لذت و رنج را چنین توضیح می‌دهد:

-ما وظیفه اخلاقی داریم که انسان بدبخت متولد نکنیم و از نظر اخلاقی هیچ وظیفه‌ای نداریم که انسان شاد متولد کنیم. وظیفه اخلاقی ما برای عدم تولد انسان بدبخت به این دلیل است که ما باور داریم که وجود رنج برای کسانی که رنج می‌برند بد است، و غیبت درد خوب است حتی اگر کسی نباشد که این غیبت را تجربه کند. در نقطه مقابل، دلیل اینکه هیچ وظیفه اخلاقی برای ایجاد افراد شاد نداریم این است که اگرچه احساس لذت برای آن‌ها خوب خواهد بود، اما غیبت لذت زمانی که به وجود نیامده‌اند بد نخواهد بود، زیرا کسی وجود ندارد که این غیبت لذت را تجربه کند.

-مطرح کردن علایق یک کودک بالقوه به عنوان دلیلی برای ایجاد او عجیب به نظر می‌رسد در حالی که مطرح کردن علایق یک کودک بالقوه به عنوان دلیلی برای عدم وجود او به نظر عجیب نیست. اینکه آن کودک ممکن است شاد باشد دلیل اخلاقی مهمی برای ایجاد او نیست. در نقطه مقابل اینکه کودک ممکن است بدبخت باشد دلیل اخلاقی مهمی برای ایجاد نکردن وی هست.

-این امکان وجود دارد که یک روز به خاطر حال و احوال یک نفر که وجودش وابسته به تصمیم ما بوده‌ است و ما او را ایجاد کردیم پیشمان شویم: یک نفر می‌تواند بدبخت باشد و وجود درد او یک مسئله بد است. اما ما هرگز به خاطر حال و احوال خوب یک نفر که وجودش وابسته به تصمیم ما بوده ‌ولی ما او را ایجاد نکردیم احساس پشیمانی نمی‌کنیم: او از نبود لذت درد نخواهد کشید، زیرا اصلاً کسی وجود نخواهد داشت که از این غیبت لذت رنج بکشد.

-ما از اینکه در جایی افرادی متولد شده و رنج می‌کشند، احساس ناراحتی می‌کنیم، اما از اینکه در جایی افرادی متولد نمی‌شوند و شاد نیستند احساس ناراحتی نمی‌کنیم. زمانی که می‌فهمیم که کسانی در جایی به دنیا آمدند و رنج کشیده‌اند، احساس ترحم می‌کنیم. اینکه در یک جزیره دور افتاده کسی به دنیا نیامد و زجر نکشید خوب است. دلیل این است که غیبت رنج خوب است زمانی که کسی وجود دارد که این خوبی را تجربه کند. در مقابل ما احساس ناراحتی نمی‌کنیم که در یک جزیره دور افتاده کسی به دنیا نیامده است و شاد نیست. زیرا غیبت لذت تنها زمانی که کسی وجود داشته باشد که این غیبت را تجربه کند، بد است.[17]

بنابراین می‌توان به طور جهانی ادعا کرد که به دنیا آمدن همیشه بدتر از به دنیا نیامدن است و بنابراین همه تولدها نباید انجام شود. این ایده که قبلاً در آثار شوپنهاور یافت شده بود (به نقطه نظر شوپنهاور در ادامه خواهم پرداخت). توسط بناتار بدین شکل تئوریزه شده و پیرامون آن مباحثی له و علیه آن درگرفته و تاکنون ادامه داشته است.برای مثال مگنوسون[18] و دیوید بونین[19] انتقاداتی را به تقریر بناتار داشته‌اند و او نیز سعی کرد تا به آنها پاسخ دهدـ

جولیو کابررا و اخلاق منفی

کابررا فیلسوف آرژانتینی (ساکن برزیل) یکی از مدافعان آنتی ناتالیسم است که استدلال اخلاقی خاصی را برای انتقاد از تولید مثل و حتی نظام‌های اخلاقی مطرح می‌کند. کابررا می‌گوید در آن زمان که قصد ارائه ایده‌هایی نظیر کم ارزش بودن زندگی و تولد ستیزی و امثالهم را داشتم به دلیل خصلت بسیار نامطبوع در آمریکایی لاتین همیشه یک مشکل اساسی وجود داشت. اگر افکار خود را به صورت جدی ارائه می‌کردم ، بیمار و دیوانه به حساب می‌آمدم ، اما اگر آنها را از به سبک طنزآمیز ارائه می‌دادم – همان‌طور که در بسیاری از بخش‌های پروژه انجام دادم – خوانندگان فکر می‌کردند که حتی خود من هم آنها را جدی نمی‌گیرم. 
مجبور بودم هم از حالت بیمارگونه و هم از شوخ طبعی فرار کنم. چیزی شبیه به نمایش جدی اما شوخ و واضح. به هر حال کابررا
نظرات خود را مطرح کرد. او می‌گوید: تاکنون پرسش سنتی اخلاق این بوده است: ” چگونه می‌توانیم اخلاقی زندگی کنیم؟” ، ” چگونه باید زندگی کنیم؟” و ” چگونه می‌توانیم از نظر اخلاقی شاد و راضی باشیم؟ ”

از نظر کابررا سوالات آنها به اندازه کافی بنیادین و رادیکال نبوده زیرا آنها تصور کرده‌اند که اخلاقی بودن و زندگی انسان به طور طبیعی باید سازگار باشد. این وسط مشکل فقط این است که چگونه اخلاقی زندگی کنیم ، ولی هرگز نپرسیم که آیا می‌توانیم همزمان زندگی کنیم (و به دیگران زندگی بدهیم) و با اخلاق هم باشیم. به عبارت دیگر زندگی کرد و زندگی بخشیدن(تولید مثل) با اخلاقی بودن سازگار است؟

معمولاً در نگاه رایج یک ارزش بسیار اساسی به زندگی و تولید مثل نسبت داده می‌شود ، بدون اینکه هرگز بپرسیم آیا زندگی نمی‌تواند جنبشی اساساً مغایر با اخلاق باشد؟ آیا زندگی کردن – ساده زیستن ، زندگی نکردن در مسیرهای مختلف- تخلف اساسی از حداقل اخلاقیات را به همراه ندارد؟

در نتیجه تجزیه و تحلیل دقیق و قبلی از وضعیت انسان و ارزش زندگی ، می‌توان به این نتیجه رسید که نمی توان زندگی انسانی را به صورت فضیلت‌مندانه یا اخلاقی با خوشبختی گذراند.

کابررا می‌نویسد:
”من تمام نظریه‌های اخلاقی را که بدون بحث یک ارزش اساسی و آشکار را در مورد زندگی فرض می‌کنند ، “مثبت” می‌دانم ، که می‌گویند: زندگی را می‌توان اخلاقی گذراند ، حتی اگر یافتن راه درست برای یک زندگی اخلاقی دشوار یا طاقت‌فرسا باشد. 

در مقابل ، من نگاه “منفی” را یک نوع اخلاق می‌دانم که در ابتدا امکان عدم تطابق زندگی و اخلاق را باز می‌کند. “اخلاق منفی” در اولین قدم ، اقدامی است که ارزش مثبت اساسی و آشکار زندگی انسان را به چالش می‌کشد و در گام دوم ، “اخلاق منفی” نگرشی است که فقدان ارزش مثبت زندگی انسان را نشان می‌دهد.”[20]

کابررا اضافه می‌کند که مقصود از “اخلاق” در این مرحله ابتدایی چیزی بیش از حد پیچیده یا وابسته به نظریه اخلاقی خاصی نیست، بلکه کاملاً یک مفهوم ابتدایی است که توسط هر نظریه ای قابل قبول است. طبق این نکته ما باید در تصمیمات و اقدامات خود ، منافع اخلاقی و معقول دیگران را نیز در نظر بگیریم و نه تنها منافع خود را. این ایده اولیه دو خواسته‌ی اخلاقی بسیار اساسی را شکل می‌دهد: دیگران را ابزار دست خود قرار ندهید ، به دیگران آسیب نرسانید.کابررا معتقد است که ارزش زندگی انسان در دو سطح قرار دارد. زندگی عقلانی و زندگی اخلاقی.اما وضعیت ساختار زندگی،چون در زندگی مرگ قطعی وجود دارد از اساس با هردوی این ارزش‌ها ناسازگار است. پس تولید مثل و ایجاد زندگی عملی غیراخلاقی است.

قاعده کانت

کابررا مانند برخی دیگر از جمله بناتار و آکرما از قاعده عملی کانت استفاده می‌کند تا نشان دهد چرا تولید مثل اقدامی غیراخلاقی است. آنها همگی استدلال می‌کنند که تولید مثل در تناقض با قاعده عملی کانت است. طبق این قاعده یک انسان نباید به عنوان ابزاری برای یک هدف به کار گرفته شود، بلکه باید به خودی خود به عنوان یک هدف در نظر گرفته شود. آن‌ها استدلال می‌کنند که یک فرد ممکن است به خاطر پدر و مادر یا دیگر افراد به وجود آید، اما غیرممکن است که یک نفر را به خاطر خود او متولد کرد.

به تعبیر دیگر والدین هر دلیلی برای فرزندآوری در ذهن داشته باشند، این نظر خودشان است و بس. بنابراین هر فرزندآوری به معنای یک تحمیل عقیده و نظر شخصی توسط والدین به فرزند متولد شده است.

در نتیجه طبق قاعده کانت نباید افراد جدید را متولد کنیم. کابررا معتقد است که تولید مثل مثال کاملی از دخالت است زیرا فرد متولد شده هیچ فرصتی برای دفاع از خود و جلوگیری از این عمل ندارد.

استدلال رولت روسی

این استدلال می‌گوید که اگر انسان به تولید مثل خود ادامه دهد ، حداقل یک نفر وجود دارد که زندگی ناخوشایندی خواهد داشت. بنابراین ، برای جلوگیری از ظهور یک زندگی ناخوشایند ، نباید تمام تولدها صورت بگیرد.

به عبارت دیگر اگر فرض کنیم که یک پدر و مادر فرزندی متولد کنند که رنج عظیمی در زندگی متحمل نمی‌شود،حتی اگر فرض کنیم که رنج‌های کوچک‌تر را هم تجربه نکند یا برای رنج‌های کوچک‌تر آن یک فرزند اهمیتی قائل نشویم، باز در ادامه‌ی این تولد، نسل‌های متعددی را با شاخه‌های بیشتر و تصاعدی خواهیم داشت که بالاخره در چند نسل یکی از این فرزندان زندگی بسیار پر‌رنج و طاقت‌فرسایی خواهد داشت.بنابراین برای جلوگیری از این رنج-ولو در خوشبینانه‌ترین حالت- طبق این استدلال نباید فرزندی متولد شود.
عنوان این استدلال به همین سبب رولت روسی است.چون در رولت روسی یک تیر در هفت تیر قرار گرفته که در هر تکرار احتمال شلیک آن بالاتر می‌رود. ممکن است اولین شلیک به مرگ ختم نشود اما با تکرار بیشتر بالاخره به‌طور قطعی تیر شلیک خواهد شد.در تولید مثل نیز اوضاع به همین منوال است.اگر تمام رنج‌های کوچک را نادیده بگیریم، ممکن است فرزند اول دچار رنج جان‌کاهی نشود،اما اگر روند تولید مثل ادامه یابد قطعاً یکی از افراد در این سلسله‌ تولد‌ها دچار درد و رنجی طاقت‌فرسا خواهد شد.

ناتالیسم‌ها و طرف‌داران افزایش تولد (مخالفان آنتی ناتالیسم) در مواجهه با این استدلال تنها یک راه اخلاقی پیش رو دارند و آن اینکه جامعه‌ای محیا کنند که حتی یک نفر در آن دچار رنج نباشد.

مدافعان این استدلال به آمار متنوعی در مورد بلایای طبیعی نیز ارجاع می‌دهند. از آمار گرسنگی و فقر موجود در جهان گرفته تا حوادثی مثل تصدفات یا حتی بلایای طبیعی و بیماری‌های همه‌گیر و جنگ و غیره. نمونه طاعون و حالا کرونا نیز آمار مشخصی از دردو رنج‌های موجود هستند و همچنین هزاران رنج دیگر که آمار بالایی از انسان‌ها و حتی موجودات دیگر را درگیر کرده‌اند.

استدلال سلبی

علاوه بر این درد و رنج‌های موجود ما با یک پدیده‌ای مواجهیم که در ساختار زندگی تنیده شده و آن مرگ است.

مرگ چیزی نیست که برای کسی رخ دهد و برای برخی دیگر رخ ندهد. مرگ زاده‌ی نوع خاصی از زندگی نیست،مرگ زاده‌ی تولد است.

مارک لاروک که استدلال سلبی را ارائه کرده می‌گوید: ”عقل سلیم حکم می‌کند که اگر زندگی یک فرد بسیار بد باشد ، به وجود آوردن او امری بد است. نه تنها برای خود شخص این زندگی مضر است بلکه بد است زیرا دنیا را به یک مکان بدتر تبدیل می‌کند. دنیایی که افرادی در آن زندگی می‌کنند که زندگی پر از بدبختی و رنج بی وقفه دارند ، مسلماً بدتر از دنیایی است که تنها در آن افراد با وضع مالی بسیار خوبی زندگی می‌کنند. اگر بتوانیم ارزش زندگی یک شخص و ارزش یک دنیا را بسنجیم، در این صورت می‌توانیم تعیین کنیم که زندگی ما چقدر خوب یا بد است و دنیای واقعی چقدر خوب یا بد است.

لاروک ادعا می‌کند که تمام زندگی واقعی انسان‌ها چنان بد است که بهتر بود همه ما هرگز به وجود نمی‌آمدیم. همچنین ادعا می‌کند که دنیای ما از جهانی خالی نیز به مراتب بدتر است. هسته دیدگاه او به این صورت است :

-هر شخصی تمایل دارد یک مزیت جدید کسب کند.

-هر گاه یک مزیت جدید از کسی سلب می‌شود، یک علاقه را از بین می‌برد و در نتیجه به‌طور محدود به وی آسیب می‌زند.

-اگر فردی از تعداد بی‌نهایت مزیت محروم شود، او بی‌نهایت آسیب می‌بیند.

-مرگ ما را از بی‌نهایت مزیت جدید محروم می‌سازد.

-با توجه به اینکه مرگ بی‌نهایت آسیب می‌رساند و همه‌ی موجودات می‌میرند، بنابراین ما نباید انسان جدید متولد کنیم.[21]

فایده گرایی منفی

در این استدلال گفته می‌شود که کاهش درد و رنج نسبت به افزایش لذت به مراتب ارزش اخلاقی بیشتر دارد. استدلالی که در این باب مطرح است توسط هرمان وتر(برگرفته از با فرضیات یان ناروسون که البته به نتیجه متفاوتی قائل بود) ارائه شده است.این استدلال به این صورت است:

هیچ وظیفه اخلاقی برای ایجاد یک کودک وجود ندارد حتی اگر بتوانیم مطمئن باشیم که در تمام طول زندگی خود شاد خواهد بود.

وظیفه اخلاقی برای ایجاد نکردن یک کودک وجود دارد اگر بتوان پیش‌بینی کرد که درد خواهد کشید.

در حالت کلی اگر نتوان پیش‌بینی کرد که کودک درد خواهد کشید یا برای دیگران ضرری ایجاد خواهد کرد، تعهد اخلاقی برای داشتن یا نداشتن کودک وجود ندارد.

پس در این صورت باید دو حالت را فرض بگیریم:

۱-فرزند در آینده لذت خواهد برد.
۲-فرزند در آینده رنج خواهد برد.

اگر بنا باشد فرض اول محقق شود.چه فرزند متولد شود و چه متولد نشود هیچ تعهد اخلاقی را زیر پا نخواهیم گذاشت.

اما در صورتی که فرض دوم محقق شود با به‌دنیا آوردن فرزند تعهد اخلاقی را زیر پا گذاشته‌ایم و با به‌دنیا نیاوردن فرزند تعهد اخلاقی را زیر پا نگذاشته‌ایم.

از آن‌جایی که یکی از این مفروضات ( لذت بردن فرزند یا رنج بردن فرزند در آینده) قطعاً محقق خواهد شد پس تولید مثل نکردن اخلاقی خواهد بود و تولید مثل غیر اخلاقی است.

وتر می‌نویسد:
تا زمانی که با قطعیت نتوان احتمال رنج کشیدن کودک را از بین برد، متولد نشدن فرزند بر تولد او ارجحیت دارد. هیچ‌گاه نمی‌توانیم به چنین قطعیتی برسیم؛ بنابراین از لحاظ اخلاقی باید متولد نکردن انتخاب شود.[22]

این استدلال بر یک اصل بنیادی استوار است که می‌گوید لذت‌ هیچ‌گاه درد و رنج‌ را جبران نمی‌کنند.

کریم آکرما ادعا می‌کند که انسان باید دست از تولید مثل بردارد چون بهترین چیزها جبران بدترین چیزها را نمی‌کنند.

اثبات این اصل کار چندان دشواری نیست. فرض کنید از نظر یک شخص بزرگترین لذت زندگی این است که جایزه‌ی یک لاتاری را ببرد.
حال فرض کنید شخص در حالت مرگ با شدیدترین دردها قرار است جان خود را از دست بدهد. در همین حال می‌فهمد که بلیط لاتاری او برده و ثروتمند شده است. آیا در این حالت حاضر است از درد و رنج‌هایی که در آن لحظات دارد رهایی یابد اما لذت ثروت خود را از دست بدهد؟ قطعاً بله.

آرتور شوپنهاور و نظریه تکامل داروین (فرگشت)

در شرح مختصر تاریخچه‌ی آنتی ناتالیسم بارها به آراء شوپنهاور اشاره شد زیرا می‌توان او را اصلی‌ترین و جدی‌ترین فیلسوف تاریخ در گسترش نگرش نفی تولد و فراتر از آن پسی میسم دانست. ذکر استدلال‌ها و نقطه نظرات شوپنهاور به‌طور خلاصه در اینجا امکان‌پذیر نیست زیرا سرتاسر آثار او پر از نکاتی است در رد هرگونه نگرش خوش‌بینانه و در دفاع از اینکه زندگی سراسر توأم با درد و رنج و کسالت و ملال است.

به همین جهت در اینجا تنها به ذکر دو نکته در آموزه‌های وی بسنده می‌کنم. یکی رنج و کسالت یا ملال و دیگری که در اینجا اهمیت بیشتری دارد سازگاری و حتی شباهت آراء شوپنهاور با نظریه تکامل. در باب رنج و کسالت، شوپنهاور معتقد بود انسان دائم در چرخه‌ی رنج و ملال است. یعنی یا در رنج رفع نیاز و خواسته‌های خویش است و یا پس از رفع آن نیاز دچار کسالت و ملال خواهد شد و مجدد، رنج نیازی دیگر به سراغ او خواهد آمد. از این‌رو بشر هیچ‌گاه به خوشی عمیقی نمی‌رسد و زیستن در این چرخه‌ی رنج و ملال توفیقی ندارد.چون هیچ‌گاه رنج حاصل از نیازهای ما پایان نمی‌پذیرد و اگر بر فرض محال چنین چیزی ممکن بود دچار کسالت و ملالی غیرقابل وصف و تحمل ناپذیر می‌شدیم.

اما این چرخه حاصل نیرویی است که شوپنهاور آن را اراده حیات می‌داند.(لفظ اراده در فلسفه شوپنهاور شاید کمی غلط‌انداز باشد چون نیرویی جبری مدنظر است.) شوپنهاور در می‌نویسد:

”از آنجا که اراده مطلقاً و در هر زمان خواهان زندگی است، همواره خود را در رانه‌ی جنسی آشکار می‌سازد که افواج بی‌شمار نسل‌ها را در چشم‌انداز دارد، و از آنجا که این رانه ناراحتی و صعوبت و ملال را به آگاهی می‌آورد و اضطراب و رنج را به زندگی، آن راحتی و بشاشت و عصمتی را که می‌توانست همراه وجودی صرفاً فردی باشد نابود می‌سازد. از سوی دیگر، توقف داوطلبانه‌ی اراده‌ی حیات، چنان‌که در برخی موارد نادر مشاهده می، کنیم، فقط تغییر چهره‌ی اراده‌ای است که مسیر خود را تغییر می‌دهد… انکار اراده تنها با رواداشتن خشونتی دردآور بر خویش مقدور می‌گردد.

زندگی خود را چون مسئله‌ای می‌نمایاند، وظیفه‌ای که باید انجام پذیرد و یکسره چون پیکاری مداوم با خواست و محنت. بنابراین همه کس تلاش میکند تا بار را به مقصد برساند و تا حد امکان هم خوب از عهده برآید. زندگی را واگذار می‌کند، چنان‌که گویی وظیفه و خدمتی اجباری را به انجام می‌رساند. لیکن این دین را چه کس بر گردن او گذاشته؟ پدید آورنده‌ی او، در التذاذ از لذت جنسی. بنابراین به این خاطر که یکی از این لذت بهره مند شده، دیگری باید زندگی کند، رنج ببرد و بمیرد. عشق پدری، با آنچه پدر آماده‌ی انجامش است، رنج بردن و خطر را برای خاطر فرزند به جان خریدن و در عین حال این همه را وظیفه‌ی خود دانستن، نتیجه ی این حقیقت است که پدید آورنده بار دیگر وجود خود را در وجود پدید آمده باز می‌یابد. زندگی انسان با اضطراب و نیاز و رنج بی پایانش، باید به عنوان تعبیری از تولید مثل و اثبات قطعی اراده‌ی حیات در نظر گرفته شود. به این دلیل که وی وام مرگ را به طبیعت مقروض است و با ناراحتی به این دین می‌اندیشد. ” [23]

شوپنهاور معتقد است که اراده‌ی حیات منجر به نیروی جنسی می‌شود و نیروی جنسی منجر به تولید مثل. بشر نیز در اسارت این اراده‌ی حیات که نیروی لذت جنسی را در او پدید آورده، اقدام به تولید مثل می‌کند و زندگی را به فردی دیگر منتقل می‌کند.

او در ادامه می‌گوید: ”جانداران می‌دانند که هستی‌شان آن‌گونه برنامه ریزی شده که برای برای مدتی مشخص پایدار می‌ماند. به همین علت تلاش می‌کنند تا پیش از وداع با زندگی، آن را به نسل بعد که جای ایشان را پر می‌کند واگذار کنند. این تلاش در شعور جانداران به صورت غریزه‌ی جنسی و در واقعیات اعیان به صورت ابزار تناسلی ایشان نمود می‌یابد.
به مدد این غریزه جنسی است که نسل‌ها همچون دانه‌های مروارید در یک رشته پشت هم ظاهر می‌شوند. اگر به مدد قوه تخیل این توالی نسل‌ها را سرعت ببخشیم خواهیم فهمید که ماده عیناً به سان انتقال از یک مروارید به مروارید دیگر در حال گردش است و عاقبت همان شکل پیشین را به‌دست می‌اورد. ”[24]

شوپنهاور در این سطور دو ادعای مشخص را مطرح می‌کند که هر دو با نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعی، روان‌شناسی تکاملی و کارکرد ژن‌های همتاساز سازگار هستند؛ یکی بقاء و دیگری میل به تولید مثل و انتقال زندگی مثل مرواریدهایی که کپی یک‌دیگر هستند.
این موارد همگی با زیست‌شناسی تکاملی امروز سازگار است.

طبق نظریه تکامل جان‌داران همگی برای «بقا» و «تولید مثل» تلاش می‌کنند. گونه‌‌ها باید بقای خود را حفظ کرده و از طریق تولید مثل ژن خود را منتقل کنند. به همین سبب تکامل ویژگی‌هایی مثل لذت جنسی را مثلاً در انسان پدید آورده چرا که پاداشی است برای تولید مثل. در باب انتقال زندگی به نسل‌های بعد نیز امروزه می‌دانیم که هدف ژن‌ها بقا و تولید مثل بیشتر است.
همان‌طور که ریچارد داکینز در کتاب ژن خودخواه می‌گوید:
”ژن خودخواه هدفش چیست؟ در پی این است که تعداد خود را در خزانه ژنی افزایش دهد و در اصل این کار با برنامه‌ریزی برای بقا و تولید مثل بدن‌هایی که در آن است،انجام می‌دهد.” [25]

این روند از طریق کپی ژن‌ها صورت می‌گیرد و شوپنهاور نیز به درستی روند تولید مثل را تحت تأثیر اراده‌ی حیات و همین‌طور «مانند مروارید‌هایی کپی شده» و همانند می‌دانست.

شوپنهاور نیز وقتی به اراده‌ی کور زندگی اشاره می‌کرد ادعایی سازگار با همین روندها داشت که امروزه مورد تأیید هستند.

البته در اینجا مراد من این نیست که امر خارق‌العاده‌ای کشف شده و مثلاً شوپنهاور زودتر از داروین نظریه تکامل را کشف کرده و از این قبیل ادعاهایی که گاهی توسط برخی افراد در باب نظریات علمی مطرح می‌شود. خوشبختانه شوپنهاور و داروین تقریباً در یک دوره می‌زیستند و بیست و یک سال اختلاف سن داشتند. (شوپنهاور بزرگ‌تر بود) حتی مندل به‌عنوان پدر ژنتیک نیز تقریباً در همان دوره می‌زیست و از طرفی حتی حیطه‌ی کاری شوپنهاور نیز مجزا بوده و ارتباطی به زیست‌شناسی ندارد. اما موضوع بر سر سازگاری نظام فکری او با دستاوردهای علمی کنونی است.

روان‌شناسی تکاملی

پژوهش‌های روان‌شناسی تکاملی امروزه ادعای شوپنهاور را تأیید می‌کنند زیرا مدت‌هاست که نظریه های تکاملی به تأثیر تکامل در جذب و رفتار جفت‌گیری اشاره کرده‌اند. (به عنوان مثال تحقیقات Buss 1989 و یا Gangestad and Buss 1993 ).
[26][27]
از نظر شوپنهاور این تأثیرات روانشناختی مانع از انتخاب منطقی افراد در مورد (غیراخلاقی بودن) تولید مثل با ایجاد انگیزه جفت‌گیری می‌شوند، با وجود آسیب‌هایی که به دیگران تحمیل می‌کند.

سوگیری خوش‌بینی

سوگیری یا تعصب خوش‌بینی یعنی افراد بدون دلیل کافی فقط شواهد خوش‌بینانه را مدنظر قرار می‌دهند و واقعیت زندگی را بهتر از آنچه که واقعا هست تصور می‌کنند.

تعصب یا سوگیری خوش‌بینی و تولید مثل از یکی از بحث‌های اصلی آنتی ناتالیسم است که کسانی مثل بناتار نیز به آن اشاره کرده‌اند. این استدلال می‌گوید سوگیری خوش‌بینی تشویق به تولید مثل می‌کند. بناتار استدلال می‌کند که افراد به بچه دار شدن ادامه می دهند زیرا آنها نوعی استعداد تکاملی (فرگشتی) دارند که هم زندگی خود و هم فرزندان بالقوه خود را بهتر از آنچه واقعاً هست ببینند . بنابراین اگر مردم واقع‌بینانه نگاه کنند خواهند دید که زندگی چقدر بد است، و در آن صورت از بچه دار شدن خودداری می‌کنند.

این دیدگاه از جهاتی شبیه همان دیدگاه شوپنهاور است. هر دو پیشنهاد می‌کنند که انگیزه تولید مثل از بی‌منطقی افراد ناشی می‌شود. از آنجا که شوپنهاور بر توانایی روان انسان برای غلبه بر بدبینی تأکید می‌کند موضع بناتار این است که یک چشم‌انداز خوش‌بینانه غیر واقعی باعث می‌شود که افراد انتظار داشته باشند که اوضاع از نظر شخصی به خوبی پیش برود و برای نسل بعد بهتر باشد.

تحقیقات جدید این استدلال مبنی بر تعصب مردم نسبت به خوش‌بینی را تأیید می‌کند.(برای مثال تحقیقات شاروت که در نیچر منتشر شد. ) [28]

به عنوان مثال پژوهش‌ها نشان می‌دهد مردم در تخمین زمان انجام وظایف همـواره خوشبینانه محاسبه می‌کنند. [29]
به طور جدی‌تر افراد معمولاً احتمال سالم ماندن و طول عمرشان را بیش از حد تخمین می‌زنند و احتمال طلاق را دست کم می‌گیرند. این سوگیری ممکن است مزایای سازگاری را برای فرد فراهم کند که در روند تکامل مهم‌ترین نکته است. تعصب خوش‌بینی می‌تواند افراد را برای رسیدن به اهداف ترغیب کند و سودمند باشد، حتی اگر موفقیت آن بعید به نظر برسد. علاوه بر این نشان داده شده است که سطح بالاتری از خوش بینی موجب ارتقا سلامت جسمی و روحی می‌شود.[30]

هاسلتون و نتل در این باب استدلال کرده‌اند که بهتر است تعصب متوسطی نسبت به خوش‌بینی داشته باشیم ، در مقابل نگرش واقعی به زندگی (یا بدبینی) ، تا زمانی كه هزینه آن تا حد بسیار زیادی نباشد و زنگ هشدار به صدا در نیامده باشد. در مجموع تحقیقات نشان می‌دهد که فرد از دیدن زندگی تا حدی بهتر از آنچه واقعیت عینی است ، سود می‌برد.[31]

گرچه کسی مثل بناتار استدلال می‌کند که تعصب نسبت به خوش‌بینی فقط می‌تواند به نفع فرد خوش‌بین باشد و نه فرزندی که در نتیجه تعصب والدینش محکوم به وجود شود.

البته پژوهش‌های دیگری در زمینه روان‌شناسی تکاملی صورت گرفته تا مشخص شود چه عواملی در تصمیم به بچه‌دار شدن دخیل هستند. فیث براون و لوکاس کیفر در این مورد پژوهشی صورت دادند تا ببینند که چه دلایل روان‌شناختی دیگری علاوه بر سوگیری خوش‌بینی در تصمیم فرزندآوری نقش دارند. آنها به این نتیجه رسیدند که عواملی چون
سابقه زندگی فرد، جنسیت ، نوع‌دوستی و دلبستگی در نحوه تصمیم‌گیری در موردفرزندآوری، عدم فرزندآوری و یا تعیین زمان نقش دارند.[32]
( پژوهش‌های رئالیسم افسردگی را هم می‌توان با واسطه تأییدی بر همین نتایج درنظر گرفت. )

استدلال محدودیت خودآگاه

پیتر وسل زاپف استدلالی شبیه به سوگیری خوشبینی را با چهار مکانیسم دفعی مطرح می‌کند. زاپف معتقد است که ما به‌طور خودآگاه یا ناخودآگاه، از چهار طریق برای محدود کردن خودآگاه خود درباره زندگی و دنیا استفاده می‌کنیم:

-انزوا: کنار زدن افکار و احساسات منفی مربوط به حقایق تلخ زندگی از خودآگاه خود یا دیگران. این روش در زندگی روزمره به شکل توافقی برای سکوت بر روی یک سری از مسائل خاص خود را بروز می‌دهد. این مکانیزم مخصوصاً در اطراف کودکان، قبل از اینکه مکانیزم دیگری بیاموزند، مورد استفاده قرار می‌گیرد به منظور جلوگیری از ایجاد ترس از دنیا و آنچه در زندگی منتظر آنهاست.

-لنگر: ایجاد و استفاده از ارزش‌های شخصی مانند پدر و مادر، خانه، خیابان، مدرسه، عقاید، کشور، اخلاق، قوانین زندگی، آینده، افراد، مادیات و غیره، که اتصال ما به واقعیت را تضمین کند. این روش به شکل یک ساختار دفاعی متجلی می‌شود، که «ثابت کردن نقاطی در، یا ساختن دیواری اطراف غوغای سیال خودآگاه» نقش ساختار دفاعی در مقابل تهدیدات را دارد.

-بی‌توجهی: تغییر تمرکز بر روی شرایط جدید برای فرار از شرایط و ایده‌هایی که مضر یا ناخواسته‌اند.

تعبیر: تغییر بخش‌های دردناک زندگی به چیزی سازنده و با ارزش، معمولاً از طریق روبرو شدن مستقیم به منظور تزکیه نفس. ما بر روی جنبه‌های خیالی، دراماتیک، قهرمانی و هنری زندگی تمرکز می‌کنیم تا به خود و دیگران اجازه فرار از اثرات واقعی آن‌ها بدهیم.
طبق نظر زاپف، رفتارهای افسردگی «پیامهایی از یک حس عمیق‌تر و آنی تر از زندگی هستند، میوه‌های تلخ اصالت فکر».[33]

مدیریت ترس

توماس لیگوتی به تشابه میان فلسفه زاپف و تئوری مدیریت ترس توجه می‌کند. تئوری مدیریت ترس استدلال می‌کند که انسان‌ها با قابلیت‌های روانی خاصی مجهز شده‌اند که بیش از حد نیاز برای زندگی است و شامل تفکر نمادین، خودآگاهی بیش از حد، و فهم موقتی بودن و محدود بودن وجود ما است. تمایل به زندگی در کنار آگاهی ما از مرگ غیرقابل گریز در ما ایجاد وحشت می‌کند. مقاومت در برابر این ترس از محرک‌های ابتدایی ما است. برای فرار از آن، ما ساختارهای دفاعی اطراف خود قرار داده‌ایم تا جاودانگی نمادین ما را تأمین کند، به ما احساس عضوی با ارزش از جهانی معنادار بدهد، و به ما اجازه بدهد که بر روی حفاظت خود از خطرهای خارجی تمرکز کنیم.[34]

آنتی ناتالیسم ملایم و محیط زیست

یکی از استدلال‌هایی که ناظر به دفاع از آنتی ناتالیسم عرضه می‌شود بحران محیط زیست و تغییرات اقلیمی است. وجود فرزندان بیشتر در نسل‌های بعدی منجر به آسیب مضاعف به محیط زیست خواهد شد و به همین سبب بسیاری از فعالان محیط زیست معتقدند تا زانی که بشر با بحران محیط زیست و تغییرات اقلیمی مواجه است، فرزندآوری تصمیم نادرستی است.

جنبش انقراض اختیاری انسان (VHEMT) که توسط لس نایت بنیان نهاده شد مدافع همین نگاه است. در حقیقت این جنبش از دل جنبش دیگر فعالان محیط زیستی برکشیده شد.این جنبش در اصل از انقراض انسان به این دلیل حمایت می‌کند که معتقدند با انقراض بشر از تخریب محیط زیست جلوگیری می‌شود. این گروه می‌گوید کاهش جمعیت انسان‌ها به‌طور قابل توجهی باعث جلوگیری از خسارت به‌وجود آمده از طرف انسان‌ها می‌شود. انقراض گونه‌های غیر انسان و کمبود منابع مورد نیاز بشر همواره توسط این گروه به عنوان مدرکی برای آسیب ناشی از ازدیاد جمعیت انسان‌ها ذکر می‌شود.

در سال‌های اخیر جنبش دیگری به نام اعتصاب‌کنندگان تولد (BirthStrikers) شکل گرفت که متشکل از زنانی است که شعار آنها تحریم فرزندآوری تا پایان تغییرات آب و هوایی است.[35] البته این جنبش‌هایی که به دلیل بحران‌های محیط زیستی فرزندآوری را تحریم می‌کنند را باید از آنتی ناتالیسم های رادیکال‌ و سخت‌تر جدا کرد.
چون برخی معتقدند که کاهش جمعیت تا زیر سقف منابع منجر به از بین رفتن رنج‌های بسیاری می‌شود و از جمله محیط زیست دروضعیت مناسب‌تر قرار خواهد گرفت. این دسته از افراد را می‌توان آنتی ناتالیسم ملایم یا آنتی ناتالیسم موقت خطاب کرد. چرا که این دسته معتقدند به دلیل شرایط بحرانی محیط زیست یا کمبود منابع ، فرزندآوری کاری غیر اخلاقی است و نه دلایل دیگر.

اما دسته‌ی دیگری که همان آنتی‌ ناتالیسم‌ها هستند نیز استدلال می‌کنند که گرچه تولد فرزند در این شرایط غیراخلاقی است اما باتوجه به دیگر استدلال‌ها، اگر شرایط محیط زیست یا منابع نیز بحرانی نبود، باز هم فرزندآوری امری غیراخلاقی یا غیرعقلانی یا هم غیر اخلاقی و هم غیرعقلانی بود.

کسانی مثل جرالد هریسون و جولیا تنر و بسیاری دیگر به آسیبی که انسان به دیگر حیوانات می‌زند توجه داشته‌اند. آن‌ها معتقدند که سالیانه میلیاردها حیوان غیر از انسان، توسط انسان‌ها برای به دست آوردن محصولات ، آزمایش بر روی آن‌ها و یا از بین بردن محیط زیست آن‌ها سلاخی می‌شوند. آن‌ها معتقدند که آسیبی که ما به حیوانات می‌زنیم غیراخلاقی است و انسان را مخرب‌ترین گونه جانوری بر روی کره زمین می‌دانند و معتقدند که بدون انسان‌های جدید، آسیبی از طرف انسان‌های جدید به حیوانات وارد نخواهد شد.
انسان‌ها سالانه تعداد بی‌شماری از حیوانات را تولید و به دلایل متعددی از بین می‌برند.[36]

نظریه مالتوس

گفتیم که بسیاری از رنج‌های بشر حاصل کمبود منابع است و عده‌ای از این استدلال دفع می‌کنند که با کاهش جمعیت تا حدی که منابع به قدر کافی و حتی بیش از آن فراهم باشد، رنج‌ها و آزردگی‌های بسیاری برطرف خواهد شد.

توماس مالتوس جمعیت شناس، فیلسوف و اقتصاددان سیاسی بریتانیایی بود که در کتابی با عنوان «رساله‌ای درباره اصل جمعیت» نظریه جمعیت شناختی خود را ارائه داد. چارلز داروین از نظرات مالتوس در نظریه خود بهره‌ی بسیاری برد و تحت تاثیر دیدگاه وی بود .

مالتوس در باب آینده اقتصادی جوامع دیدگاه بدبینانه‌ای داشت. طبق نظریه وی؛ رشد جمعیت همیشه سریع تر از ذخيره موادغذائی و منابع است. از نظر وی جمعیت با آهنگی آهنگی هندسی رشد می کنند (یعنی ۱، ۲، ۴، ۸ و… ) در حالی که ذخیره غذانی با آهنگی حسابی (۱، ۲، ۳ ۴، ۵ و…) .
پیداست که چنین وضعی نمی‌تواند همیشه دوام داشته باشد؛ مردم برای زنده ماندن به حداقلی از منابع و تغذیه نیازمند هستند. بنابراین مالتوس استدلالش این بود که در جایی که به مقدار کافی منابع مادی هست، یعنی در نقطه حداقل معاش، میان ذخیره مواد غذائی و جمعیت تعادل برقرار می‌شود، که اگر نشود فضای کافی برای زندگی همه وجود نخواهد داشت.[37]
به عبارتی ساده‌تر روند تولید و ذخیره‌سازی منابع مصرفی، از روند افزایش جمعیت کندتر است و جمعیت رشد سریع‌تری نسبت به منابع مصرفی دارد.

مالتوس می‌نویسد:توماس مالتوس، در “مقاله ای در اصل جمعیت” می‌نویسد:
قبایل شکارچی مانند سایر حیوانات شکارچی که هر دو به شیوه‌ی مشابهی معیشت می‌کنند – با تراکمی پایین در سطح کره زمین پخش می‌شوند. آنها مانند سایر حیوانات شکارچی همواره یا باید رقیبان خود را برانند یا از آنها بگریزند، و به نوعی در ستیز همیشگی با رقبا باشند.قبایل همسایه در نزاع دائمی با یکدیگر به سر می‌برند. مسئله افزایش جمعیت در یک قبیله به معنی تجاوز به قبیله‌ی مجاور است چرا که قلمروی وسیع‌تری برای جای دادن به جمعیت مازادش نیاز دارد. به این ترتیب زنده ماندن قبیله‌ی پیروز در این میدان به مرگ دشمنش وابسته است.

مالتوس محاسبه کرده بود که اگر در سال ده هزار پیش از میلاد فقط دو نفر روی کره زمین وجود می داشتند، و جمعیت نیز هم با آهنگ بك درصد رشد کرده بود (یعنی با آهنگی کمتر از آنچه مورد نظر مالتوس بود) جمعیت کنونی دنیا جمعی بود بسیار فشرده ، به قطر چندین سال نوری.
پیداست که جمعیت دنیا حتی با آهنگی شبیه به یک درصد هم افزایش نیافته است. چرا؟ به عقیده مالتوس این امر دو دلیل دارد: فلاکت و گرایشاتی غیر از دگرجنس‌گرایی‌ است که به تولید مثل ختم نشود . منظور مالتوس از فلاکت همان جنگ، بیماری و قحطی و بلایای دیگر است.
برای مثال فرض کنید جمعیت کنونی کره‌ی زمین از نقطه‌ی بحرانی بیشتر شده باشد و منابع موجود برای تمام انسان‌ها کفایت نکند. حالا مثلاً همه‌گیری کرونا فلاکتی است که این جمعیت مازاد را کاهش می‌دهد. ( البته چه بسا برخی واقعاً معتقد باشند که کرونا طبق همان نظریه مالتوس، نتیجه افزایش جمعیت از نقطه بحرانی است.اما به هرحال محل بحث ما نیست.)

نمودار مالتوس

(نمودار معروف مالتوس)

هرچند مالتوس در برخی محاسبات در باب رشد جمعیت در تاریخ پیش از میلاد احتمالاً خطا کرده بود، اما نظریه او مبنی بر جمعیت مازاد و فقط و فلاکت همچنان یک اصل ساده‌ی مورد قبول است. اینکه اگر جمعیت نسبت به منابع افزایش پیدا کند، بحران جدی در پیش رو خواهد بود.

حال با نگاهی شبیه به همین نظر مالتوس،برخی استدلال می‌کنند که کاهش جمعیت تا حد پایین‌تر از منابع الزامی است. اما پس از کاهش جمعیت به حد کافی، دیگر توقف تولید مثل نیازی نیست. (همان آنتی ناتالیسم ملایم یا موقت)

اما در این میان باز یک نکته وجود دارد که خود مالتوس نیز در مورد کاهش و افزایش جمعیت مطرح کرده بود. اگر جمعیت به اندازه کافی کاهش یابد، با فراوانی منابع و وفور تمام مایحتاج انسان‌ها، دوباره روند رو به رشد جامعه آغاز می‌شود و مجدداً نقطه‌ی‌ بحرانی را رد می‌کند.

در این مورد باز مناقشاتی وجود دارد بر سر کنترل جمعیت به روش‌های مختلف. برای مثال اینکه رشد جمعیت کنترل شده باشد و استدلال‌های دیگر. اما بحث اصلی را می‌توان در دو سطح مجزا پی‌ گرفت،همان‌طور که استدلال‌های مختلفی که ذکر شد-یا دیگر استدلال‌هایی که در اینجا درز گرفته شد- چنین بود. یکی اینکه اساساً خود تولد و به‌وجود آمدن انسان یا حتی دیگر جان‌داران امری است مذموم، دودیگر اینکه تولد و ورود به یک زندگی با وضعیت نامطلوب امری است ناپسند.

طرح این بحث برای تصمیمات عملی ما انسان‌ها نیازمند واقع‌نگری بیشتری از این استدلال‌ها است.یعنی در این استدلال‌ها علیرغم آن‌که در دفاع از نفی تولید مثل ارائه شده‌اند، اما غالباً شرایط مطلوبی را فرض گرفته‌اند، در حالی‌ که در عمل بسیاری از کودکان در شرایط به‌شدت ناامن‌تری متولد می‌شوند. در عمل ما شاهد تولدهای بسیاری هستیم که در وضعیت‌هایی مثل فقر رخ می‌دهد.خانواده‌ای فقیر یا حتی در سطح متوسط که با خوش‌بینی کاذب و سراسر واهی اقدام به فرزندآوری می‌کنند. حتی نمونه‌های بسیاری را می‌توان شاهد بود که بالقوه سلامتی فرزند در خطر است اما والدین توجهی به آن ندارند. برای مثال حتی برخی والدین با وجود یک فرزندی که از نظر سلامتی دچار مشکل است اقدام به تولد فرزند دیگر می‌کنند. یا مثلاً بسیاری از خانواده‌ها با وجود داشتن فرزند، برای جنسیتی متفاوت اقدام به فرزندآوری مجدد می‌کنند، در حالی که وضعیت مالی آنان چندان آینده‌ی فرزند را تضمین نمی‌کند. یا گاهی یک زوج برای تصحیح رابطه‌ی نامطلوب خود چنین تصمیمی می‌گیرند. و هزاران هزار وضعیت نابسامان دیگر که جهل و ساده‌لوحی به فاجعه‌ای بدل می‌شود.

مباحث و استدلال‌هایی که در اینجا مطرح شد همگی با فرض شرایط نسبتاً متعادل و معمولی-یا حتی شرایطی کاملاً ایده‌آل- بود. اگر شرایط کنونی جهان را در نظر بگیریم چه بسا استدلال‌های بیشتر و حتی پیش ‌پا افتاده‌ای را بتوان بر آن افزود. برای مثال تولد یک فرزند در این دنیا به دو آینده‌ی کلی ختم خواهد شد، یکی اینکه شخصی بی‌اخلاق را که فقط و فقط در جهت منافع خودش می‌کوشد و از هیچ اقدامی،ولو غیر اخلاقی برای کسب منافع خود دریغ نمی‌ورزد. دوم اینکه شخصی اخلاقی باشد که از درد و رنج دیگران شدیداً آزرده می‌شود. در حالت نخست این فرزند برای جامعه مضر و در حالت دوم خودش دچار رنج عمیقی خواهد شد. این پارادوکس تنها یک مثال کلی است که قابل بحث و مناقشه است.

نکنه آخر اینکه

علاوه بر اینکه می‌توان استدلال‌های بیشتری در دفاع از آنتی ناتالیسم ارائه کرد، انتقادات بسیاری نیز به آنتی ناتالیسم وارد شده است و در این مقاله (که در واقع فصلی از کتابی مفصل‌تر بوده) از شرح تمام آنها (چه مدافع و چه منتقد) صرف‌نظر شد تا حتی‌المقدور خلاصه و فشرده شود. انتقادات متعددی که جای تأمل داشته و چه بسا برای بسیاری از افراد موجه باشند.

اگر بی‌طرفانه به این موضوع بنگریم خواهیم دید که یکی از ”حیاتی‌ترین” مباحث بشری است، زیرا ناظر به خود وجود ”حیات” است. پس دست‌کم چه موافق و چه مخالف باید در باب این موضوع تأمل بیشتری داشت. بحثی که علیرغم تاریخچه‌ی طولانی از طرح آن، درواقع خیلی جدید است.

پ. ن: چنانچه منابع بسیاری از ارجاعات این مقاله نشان می‌دهد برخی از آنها پژوهش‌ها یا مقالاتی است که در یکی دو سال اخیر عرضه شده و اکثر آنها
در فضای اندیشه‌ورزی و آکادمیک در یکی دو دهه اخیر جدی گرفته شده‌اند.

آرین رسولی پژوهشگر فلسفه و کیهان‌شناسی
تلگرام: arian_xboy@
اینستاگرام:arianrasouliii@

منابع:

1- https://www.bbc.com/news/world-asia-india-47154287.amp

2-https://www.blakehereth.com/uploads/1/2/7/5/127509046/published_article.pdf

3-Lochmanová, Kateřina (2020). “Protohistory of Antinatalism: Antiquity and the Middle Ages,” in Kateřina Lochmanová (ed.) History of Antinatalism: How Philosophy Has Challenged the Question of Procreation. Amazon Services International, pp. 37-52.

4- Akerma, Karim (2020). “Kurnig and His Neo-Nihilism,” in Kateřina Lochmanová (ed.) History of Antinatalism: How Philosophy Has Challenged the Question of Procreation. Amazon Services International, pp.125-145.

5- سوفوکلس- فصل کتاب- افسانه‌های تبای – ترجمه: شاهرخ مسکوب، انتشارات: خوارزمی

6-گوته یوهان ولفگانگ فون – فاوست-ترجمه: به‌آذین – انتشارات: نیلوفر- چاپ سوم

7- The Trouble with Being Born | Book by E. M. Cioran,translated by Richard Howard

8- Benatar, David (2017). The Human Predicament: A Candid Guide to Life’s Biggest Questions. Oxford University Press. pp 210-211

9- Sutta Nipāta (1985). Translated by H. Saddhatissa. RoutledgeCurzon. Tangenes, Gisle (2004). “The View from Mount Zapffe.” Philosophy Now 45(4)
https://philosophynow.org/issues/45/The_View_from_Mount_Zapffe

10- برنهارد، توماس-قدم زدن- ترجمه: شهروز رشید-انتشارات: روزنه

11- http://www.vhemt.org/

12-David Benatar, Better Never to Have Been: The Harm of Coming into Existence, Oxford University Press, 2006, 238pp.ISBN 0199296421

13- The Art of Guillotining Procreators: An Anti-natalist Manifesto, Nancy, ed. Le Mort-Qui-Trompe, 2006 (ISBN 978-2916502007).

14-Théophile (2021). The Childfree Christ: Antinatalism in Early Christianity. Amazon Services International.

15- Coates, Ken (2014). Anti-Natalism: Rejectionist Philosophy from Buddhism to Benatar. First Edition Design Publishing.

16-Kateřina Lochmanová 2020(ed.) History of Antinatalism: How
Philosophy Has Challenged the Question of Procreation., pp. 37-52

17-D. Benatar. Better Never to Have Been: The Harm of Coming into Existence. pp30-40.

18-Magnusson, Erik (2019). “How to Reject Benatar’s Asymmetry Argument.” Bioethics 2019:1-10.

19-Boonin, David (2012). “Better to Be.” South African Journal of Philosophy 31(1):10-25.

20-https://philosopherjuliocabrera.blogspot.com/2011/05/negative-ethics.html%3Fm%3D1&ved=2ahUKEwjgnMed07vxAhWD_7sIHffkDAcQFjAFegQIHhAC&usg=AOvVaw0D2WWsS7qtbqnDbiC0YM_H

21- M. Larock (2009). Possible preferences and the harm of existence. St Andrews: University of St Andrews.

22- H. Vetter (1969(. The production of children as a problem for utilitarian ethics.

23-شوپنهاور، آرتور، جهان و تأملات فیلسوف،ترجمه:ولی‌یاری-نشر: مرکز ص:10-11

24-همان-ص:84

25-داکینز، ریچارد- ژن خودخواه-ترجمه: سلطانی- انتشارات مازیار

26- Buss, D. M. (1989). Sex differences in human mate preferences: evolutionary hypotheses tested in 37 cultures. Behavioral and Brain Sciences, 12(1), 1–49. https://doi.org/10.1017/S0140525X00023992.

27- Gangestad, S. W., & Buss, D. M. (1993). Pathogen prevalence and human mate preferences. Ethology and Sociobiology, 14(2), 89–96. https://doi.org/10.1016/0162-3095(93)90009-7.

28- Sharot, T. (2011). The optimism bias. Current Biology, 21, R941–R945.

29- Buehler, R., Griffin, D., & Ross, M. (2002). Inside the planning fallacy: The causes and consequences of optimistic time predictions. In T. Gilovich, D. Griffin, & D. Kahneman (Eds.), Heuristics and biases: The psychology of intuitive judgment (pp. 250–270). New York: Cambridge University Press. https://doi.org/10.1017/CBO9780511808098.016.

30- Sharot, T., Riccardi, A. M., Raio, C. M., & Phelps, E. A. (2007). Neural mechanisms mediating optimism bias. Nature, 450, 102–105. https://doi.org/10.1038/nature06280.

31-Haselton, M. G., & Nettle, G. (2006). The paranoid optimist: an integrative evolutionary model of cognitive biases. Personality and Social Psychology Review, 10(1), 47–66.

32-https://link.springer.com/content/pdf/10.1007/s40806-019-00226-9.pdf

33- P.W. Zapffe . The Last Messiah. The Philosophy Now. pp35-39

34- T. Ligotti . The Conspiracy against the Human Race: A Contrivance of Horror. New York: Hippocampus Press. pp112-113

35- https://www.theguardian.com/lifeandstyle/2019/mar/12/birthstrikers-meet-the-women-who-refuse-to-have-children-until-climate-change-ends

36- G. Harrison, J. Tanner-Better Not To Have Children. Think.

37-بایرس،ترنس- آدام اسمیت، مالتوس و مارکس-ترجمه: خسرو شاکری-انتشارات مازیار

5 دیدگاه برای «آنتی ناتالیسم ( تولد ستیزی )»

  • ژوئن 30, 2021 در t 12:22 ق.ظ
    Permalink

    جالب بود. ممنونم. من هم یک آنتی ناتالیستم. یعنی هیچ وقت نمیخوام بچه‌دار بشم.‌چون خودم در زندگی رنج‌های بسیار دیدم و از پدر و مادرم شاکی هستم. دیگه نمیخوام این رنج رو به بچهٔ آینده تحمیل کنم.
    البته الان این نظر رو دارم. اگه روزی از روزها در آینده‌ای دور، علم و تکنولوژی توانست رنج بشر و شر در جهان را به حداقل برساند، موافق با زادآوری خواهم بود.

    پاسخ دادن
  • ژوئن 30, 2021 در t 12:25 ق.ظ
    Permalink

    عالی بود ، انقراض بشر امری ناممکن است ولی ایده فوق العاده ایی برای پایان دادن رنجهای بشری است

    پاسخ دادن
    • ژوئن 29, 2023 در t 10:04 ب.ظ
      Permalink

      من هم عضو فرقه خاصی نیستم
      ولی حمایت میکنم از اندیشیدن و همرنگ جماعت نبودن و فکر نکردن مثل همه انسانها
      پدر مادری باید فرزند بیاورن که از نظر اخلاقی اقتصادی بتونن ساپورتش کنن نه با افتخار فقط از زاینده بودنشون دم بزنن

      پاسخ دادن
  • آوریل 6, 2023 در t 6:27 ب.ظ
    Permalink

    فقط این اسگلایی که فاز برشون داشته و از آنتی ناتالیستم حمایت میکنن
    دیوث تو بچه نمیخای بیاری خب بک’یرم نیار ولی ذهن بقیه نسبت به بچه اوردن خراب نکن که البته بقیه حرفای شماهارو به ت،خمشونم نمیگیرن

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.