عناصر چهارگانه هویت ایرانی
کشمکش عناصر چهارگانه هویت ایرانی
دستهبندی انسانها نه از نظر عقلانی موجه است و نه از نظر اخلاقی قابل دفاع. زیرا یکی از ریشههای ستیزهجویی و ویرانیهای بشر در طول تاریخ همین دستهبندیهای خط کشی شده و ”خودی” و ”غیرخودی” ساختن از دیگری است. در ایران معاصر نیز بهسان دیگر جوامع نیروها و عناصر فرهنگی خاصی نقش پررنگی درهویت جامعه دارند و گاه میان این عناصر کشمکش و همین دستهبندیها شکل میگیرد . چهار عنصر هویتبخش را در ایران میتوان شناسایی کرد که هرکدام گفتمان خاصی را نیز ایجاد کرده است.
نخستین عنصر هویتبخش در ایران «سنت»است. دیدگاههای سنتی در تمام عرصههای فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به شدت حضوری جدی دارند. منظور از سنت در اینجا سنت عقیدتی و مذهبی است که ریشههای آن بسیار عمیق و سترگ و موثر است. همین عنصر اثرگذار در هویت، گفتمانهای بسیاری را سامان بخشیده است که نمونههای آن جریانهایی است که در وقایع دورانسازی مثل انقلاب ۵۷ نقش جدی داشته و دارند.
میتوان عنصر یا نیروی دوم موثر در هویت ایرانی را در دل همین سنت تعریف کرد که از دل شعر و ادب ایران سر برآورد؛یعنی عرفان. عرفان و شعر و ادب که از جهاتی وجوه متمایزی با سنت دارد، در هویت ایرانی تا همین امروز نیرویی به شدت موثر و نیرومند بوده است. این عنصر تا همین امروز بهقدری موثر بوده که در سخنان اغلب روشنفکران و اندیشهگران، از هر طیف و گرایشی، دائماً ردپای عرفان و شعر و ادب را شاهدیم.(ر.ک اینجا)
نیروی سوم هویتبخش و جریانساز در ایران که نمونهی آن در سراسر جهان وجود دارند، ناسیونالیسم ( ملیگرایی) است.در ایران نیز به طریق اولی عنصر ملیت نقش بارزی در هویت جامعه دارد و به همین سبب همچون عناصر دیگر هویتی، از دل آن گفتمانهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بسیاری جوشیده است.
طیف وسیعی از ناسیونالیسم که شاخه برگهای آن متکثرند. از شوونیسم(ملیگرایی افراطی) و باستانگرایی گرفته تا انواع و اقسام دیگر آن در ایران نه تنها عنصری هویتساز بودهاند بلکه جریانهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی چشمگیری را در ایران معاصر پدید آوردهاند.
و اما عنصر آخری که در هویت ایرانیان دوران معاصر نقش بهسزایی داشته مدرنیسم یا همان نگاه مدرن به جهان است که با تکثیر و رواج مدرنیته در جهان، بر زیستجهان ایرانیان نیز سایه افکنده است.
هرکدام از این نیروها بهویژه از عصر مشروطه بدین سو گفتمانهایی را از منورالفکران مشروطه گرفته تا روشنفکران دوران انقلاب و پس از آن شکل دادند.
البته در میان این جریانها همیشه و لزوماً یکی از این عناصر چهارگانه نقش نداشته و ندارد، گاهی برخی از جریانها در میانهی طیف قرار میگیرند. برای مثال برخی از منورالفکران و روشنفکران در مرز بین ناسیونالیسم (ملیگرایی) و مدرنیسم جای میگیرند و این دو عنصر در گفتمان آنها غلبه دارد، برخی دیگر (برای مثال ملی-مذهبیها) میان ناسیونالیسم و سنت ، برخی دیگر مانند روشنفکران دینی در مرز میان مدرنیسم و سنت و….
به عبارت دیگر هرکدام از این عناصر چهارگانه در هریک از گفتمانها برجستهتر است و گاهی بیش از یکی از این عناصر برجستهتر میشود. درنهایت اما اگر از خارج به این جریانها و گفتمانهای جاری بنگریم کشمکشی خواهیم دید میان این چهار عنصر که هرکدام درصدد طرد عناصر دیگر و تثبیت و برجستهتر کردن یک یا دو عنصر خاص هستند. در مواردی هم که تلاش میشود دو یا چند عنصر را یکجا جمع کنند، تضاد ماهوی و ذاتی میان آنها منجر به تناضات بنیادی میشود و در نهایت گفتمانهایی که چنین مراد و جهدی دارند توفیقی نمییابند.
کشمکش میان این نیروها به ستیز دائمی در جریان فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران معاصر بدل شده و راه برون رفت از این کشمکش را جز پذیرش حداکثری ناممکن ساخته است. یعنی پذیرش دیگر نیروها در عرصههای مورد نظر تنها راه پیش رو خـواهد بود و البته این پذیرش تنها به سخن و در کلام آسان مینماید. زیرا تضادهای اساسی میان هریک از این نیروها در عرصهی عمل عرصه را رادیکالیزه و به میدان ستیز نزدیک کرده است. علت این امر واضح است؛ در دل هر گفتمانی کم و بیش بخش رادیکال و افراطی وجود دارد که از آن، جریانی تندرو میسازد و خود این تندروی منجر به شکلگیری رادیکالیسم در موضع مخالف میشود. ”به عبارت دیگر ایدئولوژیهای افراطی مخالفان خود را شبیه خودشان میکنند.”
کم کم پیامد چنین برخوردهایی به خشونت ختم میشود و جملهی مشهور ”چشم در برابر چشم” که گاندی با تمسخر میگفت ” چشم در برابر چشم و در نهایت تمام جهان کور میشوند… ”
اما نکته آخر اینکه پذیرش دیگری-که گفتیم تنها در کلام آسان به نظر میرسد- از جهات دیگری نیز بهترین راه حل است. تاریخ به صورت الگووار پیش چشم ماست، برخی از عناصر که زمانی رکن اساسی هویت جوامع مختلف بودهاند، رفته رفته با گذر تاریخ و تجربیات شکسته خورده، رنگ باخته و از عرصه زیست جامعه رانده شدهاند. درست بهسان یک ورزشکار ناتوانی که با جثه نحیف خود دیگر یارای مقابله با حریفان را ندارد.
یعنی تجربهی تاریخ انسانها در برخورد گفتمانها مانند آزمایشها و پژوهشهای علمی است . همانطور که در دنیای علم، نظریات با آزمایشهای تجربی سنجیده میشوند و اگر در آزمایشهای تجربی سربلند و موفق نباشند ابطال خواهند شد، در رقابت میان گفتمانها دست آخر تجربیات و پیامدهای تجربیِ جوامع، گفتمانهای بیثمر را پس خواهند زد. گفتمانها نیز در عرصه تجربه دچار اختلال کارکردی میشوند. اما تفاوتی که در این میان وجود دارد وجود قدرت است. قدرت و زور در عرصهی علم نقش چندانی ایفا نمیکند و نظریههای ضعیف با تحمیل و زور نمیتوانند در طولانی مدت در عرصه رقابت باقی بمانند. اما در عرصههای انسانی مثل سیاست، فرهنگ و غیره قدرتهای سیاسی میتوانند گفتمانی بیحاصل را بهطور موقت تحمیل کنند. به همین سبب در بازهی زمانی بسیار طولانیتری مقاومت میکنند.
آرین رسولی پژوهشگر فلسفه و کیهانشناسی
کانال تلگرام: arian_xboy@
اینستاگرام: arianrasouliii@
خب که چی ؟