اهمیت ترویج نادانی و جهل به جای دانش و آگاهی!

اهمیت ترویج نادانی و جهل به جای دانش و آگاهی!

این عنوان فریبنده که نادانی یا جهل پدیده ای است که پیوسته سزاوار نکوهش هستند ، از یک پیشفرض خطا نشأت می گیرد. ما به اشتباه گمان می کنیم هر آنچه بدانیم ارزشمند است و نادانی نسبت به هر موضوعی برای ما ناپسند است.

اما دقیقاً نکته ی مهمی که از آن غفلت می کنیم ، ارزش شناخت نادانی هاست. اگر بپذیریم که بر سر برخی مسائل در دنیای اندیشه اجماع و توافقی وجود دارد، یکی از این مسائل همین نادانی است. جمله مشهور سقراط که می گفت می دانم که نمی دانم، از زبان اکثر اندیشمندان بزرگ نیز بیان شده است .

تمام آسیب های دنیای اندیشه و به تبع آن آسیب های بزرگ در ساحات مختلف تاریخ بشر، از پندار وهم آلودِ دانایی بوده است. به عبارت ساده تر توهم دانایی منجر به آسیب های جبران ناپذیری را در تاریخ بشر و تا همین امروز شده است. چرخ دانش هیچگاه به حرکت در نمی آمد مگر با پذیرش نادانی و جهل.

ما اگر دانش و دانایی را ارزشمند بدانیم، باز هم باید بدانیم که نادانی و شناخت آن مقدم بر دانش است.چرا که تا نادانی و جهل را نشناسیم و شناخت آن را دارای منزلت قلمداد نکنیم و تصور کنیم حقیقت نزد ماست،چنانچه جاهلان حقیقی چنین تصوری دارند، هرگز به دانش نخواهیم رسید.

اگر شناخت دانش چندان ثمری ندارد و اگر نادانی را بعنوان امری شایسته ی ملامت بدانیم، پیشرفتی در حل پرسش هایی که نسبت به آنها نادان هستیم نخواهیم داشت.

این جمله سقراط(دانم که ندانم) از سوی کارل پوپر دراواخر نیمه اول قرن بیستم در کتاب تاثیر گذار “جامعه باز و دشمنان آن” به نوعی دیگر مطرح شد. او تفاوت جامعه باز را با جامعه بسته اینگونه توصیف می کند که؛ جامعه بسته جامعه ای است که تصور می کند به حقیقت مطلق دست یافته است از اینرو اجازه نقد و اصلاح نمی دهد “به تعبیر سقراطی نمی داند که نمی داند” اما جامعه باز می داند که هنوز وبلکه همیشه با حقیقت فاصله دارد پس اجازه نقد واصلاح را می دهد«به تعبیر سقراطی می داند که نمی داند».

کانت و ویتگنشتاین نیز به همین ترتیب به ما نشان دادند چه محدودیت هایی داریم و فراتر از ندانستن، ما حتی گاهی نمی دانیم که چه چیزهایی را نمیتوانیم بدانیم که نمی دانیم! (اگر این جمله را متوجه نشدید چند بار مرور کنید) ویتگنشتاین در محدودیت های زبان و به دنبال آن ذهن ما و کانت در محدودیت های پرداختن به امور متافیزیکی .

در میان قدمای ما نیز ابن سینا می گوید: تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم

و خیام که میگوید:
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد

#arian_x ✍

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.