فلسفه تحلیلی در مقابل فلسفه ی قاره ای

وجه تمایز فلسفه تحلیلی و فلسفه ی قاره ای چیست؟


شناخت فلسفه تحلیلی و قاره‌ای ، یعنی تمایز این دو نحله ، کار دشواریست. تا حدی که حتی برخی علاقه‌مندانِ پیگیرِ مباحث فلسفی نیز ، به خوبی تفاوت این دو را فهم نمی کنند. در اینجا نیز مراد ما تفکیک همه جانبه و کامل بین فلسفه تحلیلی و قاره ای یا معرفی آنها نیست، اما بطور مختصر چند ویژگی و دستاورد شاخص و برجسته‌ی فلسفه تحلیلی را بر می‌شماریم تا دست‌کم بر تفاوت کلی این دو حیطه نور اندکی بتابانیم. البته از ذکر پیچیدگی‌ها یا تضارب آراء میان فلاسفه تحلیلی صرفنظر خواهیم کرد.
متأسفانه اهل فلسفه ی قاره ای در محیط ما همواره نگاهی تخطئه‌آمیز به فلسفه تحلیلی دارند. این نگاه حاصل کژفهمی و عدم شناخت فلسفه تحلیلی است . چراکه اساساً فلسفه تحلیلی چیزی جز معیارها و ابزارهایی در جهت اعتبارسنجی و زدودن مهملات و اصلاح فلسفه ورزی نیست. اما اگر هم فرض کنیم با فلسفه ی تحلیلی همدلی نداشته باشیم، دست کم دستاوردهایی که این نحله برای ما به ارمغان آورده ، غیر قابل انکار است. برای مخاطبی که تفاوت بین فلسفه تحلیلی و قاره‌ای را نمی‌داند ، باید اشاره شود که فلسفه ی تحلیلی یک رویکردی است که از کارهای راسل، ویتگنشتاین، فرگه، مور و چندین شخصیت دیگر پدید آمد و بخاطر جغرافیایی که در آن متولد شد، به انگلوساکسون شهرت یافت. (توضیح آن پیش تر در مطلبی آمده است )
نخستین آموزه‌ای که فلسفه تحلیلی بهمراه دارد(و بارها اشاره شده است) نفی هرگونه سخن غامض و مبهم است. اینکه راجع به هر موضوعی باید ساده و سرراست سخن گفت. امری که امروزه حتی بسیاری از اساتید فلسفه تحلیلی نیز رعایت نمی کنند! آموزش فلسفه تحلیلی می دهند، اما اصلی‌ترین آموزه‌ی تحلیلی را ، که همان ساده گویی و پرهیز از سخن پیچیده و دشوارفهم باشد را رعایت نمی کنند. این موضوع مهمترین نکته ای است که فلسفه تحلیلی به ما گوشزد کرده است و متاسفانه اکثر قاره ای ها کمترین توجهی به آن نمی کنند و حتی برخی از آنان این غامض گویی و لفاظی های بی سروته را دال بر محتوای بهتر می دانند. اکثر کسانی که به فلسفه قاره ای گرایش دارند —هگل ، هایدگر ، پدیدارشناسی ، ایده الیسم و…— دائماً در حال لفاظی و بافتنِ آسمان و ریسمان هستند. گزاره های مبهم ،لغات و زنجیره ای از ادعاهایی که تنها نتیجه ای که دارد، آشفته‌سازیِ ذهنِ مخاطبان است. این روش یعنی ایضاح کلام با تحلیل الفاظ صورت می‌گیرد. به این ترتیب که معانیِ کلمات و واژگان را بررسی می‌کنند و اگر یک واژه چندین معنا داشته باشد، یک به یک مورد بررسی قرار می‌گیرد تا هیچ ابهامی در یک گزاره و مدعای فلسفی وجود نداشته باشد.
علاوه بر این پیشفرض‌های موجود در واژه‌ها و استدلال ها به شکل ریاضیاتی بررسی می‌شود. در فلسفه‌ی قاره ای بسیاری از ادعاها بطور کلی مطرح می‌شود و جزییات آن، ابهامات فراوان دارد. اما در فلسفه‌ی تحلیلی نه تنها جز به جز استدلال ، بلکه جز به جز گزاره‌ها نیز بررسی می‌شود. از اینرو در متون فلاسفه‌ی قاره‌ای ، دائماً با گزاره‌های ادبی برخورد می‌کنیم و قرابت بسیاری با ادبیات دارند. یعنی در موارد زیادی گزار‌ه‌ها بیشتر جنبه‌ی ادبی پیدا می‌کنند تا منطقی و این خصلت منجر به کلی‌گویی و حتی در مواردی تناقض گویی می‌شود. این درحالیست که فلاسفه‌ی تحلیلی به جزییات گزاره ها و الفاظی که در یک استدلال بکار رفته التزام می‌ورزند و چنین رویکردی از خطاهای ریز و جزئی در زبان جلوگیری می‌کند. به همین خاطر سنت تحلیلی ، به فلسفه تحلیل زبان نیز شهرت دارد. در ایده ای تحت عنوان ” نظریه بازگشتی ” (recursive) که حاصل کارهای ویتگنشتاین و راسل بود ،روشی برای ساده سازی گزاره ها ارائه شد. در این روش ابتدا اجزای ساده ی گزاره های پیچیده را بررسی میکنیم ، اگر تمام این اجزا معنادار و صادق بودند، کل آن گزاره ی پیچیده صادق و معنادار است.این ایده ریشه در اتمیسم منطقی در برابر نگاه هولیستیک یا کل گرایانه داشت که شرح آن خارج از بحث ماست.
موضوع دیگر برای تسهیل در بررسی ادعاهای فلسفی مسئله ی وضوح و تمایز بود.دو ویژگی ای که فلاسفه تحلیلی از دکارت وام گرفته اند، در این تحلیل زبانی بکار می‌رود. یعنی واژه‌ها باید ۱-واضح و ۲-متمایز باشند. این وضوح و تمایز بعدها با دقت بیشتری توسط فلاسفه تحلیلی تکامل یافت که الفاظ با دقت بیشتری تحلیل شوند. برای مثال واژه های نامفهومی را تصور کنید که نه واضح هستند و نه متمایز. واژه هایی چون دازاین که سالها محل مناقشه قرار دارند.این واژه ها نه واضح اند و نه تمایز دارند. فی المثل برخی معتقدند این اصطلاح به معنای انسان است و برخی دیگر معتقدند به معنای ادراک کننده و برخی در معتقدند معنای دیگری دارد.
آموزه دیگر فلسفه تحلیلی سکوت در برابر اموریست که نمی‌توان درمورد آنها سخن گفت. ویتگنشتاین جمله معروفی دارد که می‌گوید: در مورد آنچه نمی‌توان سخن گفت، باید خاموش ماند. این سکوت به معنای صدق یا کذب/رد یا تایید آن موضوع نیست،بلکه عدم ورود به موضوعاتی است که بحث در باب آنها نتیجه ای نخواهد داشت. از این حیث مسائل با اصطلاح راز هم یاد می‌شود. رازها مقولاتی هستند که هرگونه بحث درباب آنها ، نتیجه ای جز سردرگمی یا اتلاف وقت ندارند.اینکه چه مسائلی این ویژگی را دارند محل اختلاف است . اما این ویژگی قرابت زیادی میان فلسفه تحلیلی و علوم طبیعی برقرار کرده است، همانطور که بین فلسفه قاره ای و علوم انسانی و ادبیات این قرابت مشهود است.فلاسفه تحلیلی نسبت نزدیکی با علم تجربی دارند. بسیاری از آنها همچون پوزیتیویست ها، علم گرا هستند. به این معنا که تنها علم است که می تواند درباره ی وقایع سخن بگوید. البته تمام فلاسفه تحلیلی بویژه فلاسفه متأخر، با این شدت به علم گرایی محدود نمی شوند، اما اکثر آنها (اگر نگوییم همه) به علوم تجربی به مثابه معتبرترین روش موجود می نگرند. این امر یکی دیگز از ویژگی های است که در فلسفه قاره ای یا کمتر به آن توجه شده یا فلاسفه قاره ای در مواردی حتی از در علم ستیزی با علم وارد شده اند.
در مقابل قاره ای ها عمدتاً به تاریخی گری اهتمام ورزیده اند و از همین رو نقد آنها به تحلیلی ها همین عدم توجه به نگاه تاریخی است. این نگاه که مسائل زمانمند هستند و سیر تاریخی می تواند الگویی معتبر برای شناخت مسائل باشد. برای مثال رویکردهای جامعه شناختی با بررسی وضعیت تاریخی جوامع دارند. (نقد پوپر به این نگاه را اینجا بخوانید).
استدلال گرایی یکی در از شاخص های مهم فلسفه تحلیلی در برابر قاره ای است.شاید بتوان گفت از مهمترین ویژگی های فلسفه ، همین توجه و التزام به استدلال هاست. در سنت قاره ای ، به همان نسبت که به ادبیات نزدیک می شود ، از ارائه استدلال نیز فاصله می گیرد. این امر بطور افراطی تر در پست مدرن ها مشهود است. فقدان استدلال برای مدعا، به وفور در فلاسفه ی غیر تحلیل یافت می شود. نوعی پند آموزی ، یا اظهار نظرهای شخصی در سنت قاره ای متداول است. این موضوع به شدت از اعتبار فلسفی می کاهد. اینکه ما ادعا کنیم جهان اچنین است چون من چنین نظری دارم ، اعتباری ندارد. بسیاری از دلبستگان به فلاسفه ی قاره ای ، به همین علت به این نوع فلسفه ها گرایش دارند که در این سنت می توان ادعا کرد بدون اینکه بازخواست منطقی پس دهیم. می توان هر ادعایی را تحت عنوان نظرات شخصی بیان کرد و ضعف و فقدان استدلال خود را پشت واژگان زیبا یا پیچیده ی ادبی پنهان کرد. این کم توجهی به استدلال موجب تناقضات مختلف را پدید می آورد .
اما نوعی فریب در بیانات برخی از این فلاسفه یا شیفتگان آن وجود دارد. اینکه با ادبیات پیچیده یا زیبا ، مخاطبانی که چندان توجه یا شناختی به منطق ندارند را به خود جلب می کند. به همین سبب دائماً در میان اهل فلسفه ی قاره ای ، اتوریته ها رواج دارند. شیفتگان هگل ، هایدگر ، مارکس ، حتی نیچه به اتوریته هایی تبدیل شده اند که سخن آنها حجیت دارد. در این سنت میبینیم که شخص ادعا می کند ، اما چندان دلیلی برای مدعیات ارائه نمی شود.
گاهی به صرف اینکه اتوریته ها (فلاسفه ای که برای شیفتگان خود به اتوریته بدل شده اند) ادعایی را مطرح کرده اند ، از سوی افراد پذیرفته می شود و به نحو جزم اندیشانه بر آن تاکید می ورزند، بی آنکه استدلالی ارائه دهند. اما برعکس در میان فلسفه تحلیلی اتوریته وجود ندارد، بلکه رویکردها به هر شخصیت و فیلسوفی ارجحیت دارند. معیارهای تحلیلی ، جهانشمول هستند، شما می توانید با همین معیارها به سراغ متون خود بزرگان سنت تحلیلی بروید و آنها را مورد نقد قرار دهید. صرفنظر از اینکه جدیدا افرادی ناآگاهانه به فیلسوفان تحلیلی نیز با رویکردی قاره ای نظر دارند! یعنی از آنها نقل می کنند ، آنها را همچون بت تلقی می کنند و هیچکدام از معیارهای آنها را لحاظ نمی کنند . (در میان غیر تحلیلی ها نیز چنین امری وجود دارد، نیچه که پوتکش شهرت داشت، به غروب بت ها اشاره می کرد و از مجسمه ساختن گله داشت، امروزه برای برخی از شیفتگان خود بدل به بت شده است )
اما نکته ای که فلاسفه ی قاره ای در نقد تحلیلی ها مطرح می کنند همین دقت ،تعمیق و تکیه بر منطق است. یعنی نقطه ای که می توان از نقاط قوت تحلیلی ها دانست را مذموم تلقی می کنند! اینکه فلسفه تحلیلی بسیار خشک و دقیق در پی اعتبار سنجی مدعیات است را دال بر ضعف آن می دانند.
بنابراین اگر به هر دلیلی تعلق خاطری به فلسفه تحلیلی نداشته باشیم، باز حقیقت طلبی و انصاف حکم می کند که این ویژگی ها را دستاوردهایی بسیار مفید در جهت پیشرفت فلسفه ورزی تلقی کنیم. چه در پی آن به فلاسفه تحلیلی نقدهایی داشته باشیم ،چه نداشته باشیم. برای مثال ما ممکن است رویکرد افراطی در علم گرایی را نپسندیم یا بپسندیم، تا اینجا حرجی بر ما نیست ، اما اگر ادعا کنیم که این ویژگی هایی که ذکر آن گذشت بی مایه و بی ارزش هستند، ادعای عجیب کرده ایم که حکایت از نوعی جمود ذهنی دارد. چرا و به چه علت باید از نکته سنجی ها ،تدقیق و تأمل مآبی گلایه داشت؟ چه نقدی می توان به تمرکز روی منطق و اعتبار و استدلال داشت؟ آیا مشکوک نیست اگر کسی به سنجش های منطقی و نکته سنجی های سراسر مفید اعتراض کند؟ آیا این نکته ذهن را به این نکته سوق نمی دهد که شاید ضعفی در ادعاهای مخالفان این رویکرد وجود دارد که این نوع فلسفه ورزی را نفی می کنند؟


آرین رسولی

#arian_x

4 دیدگاه برای «فلسفه تحلیلی در مقابل فلسفه ی قاره ای»

  • ژوئن 16, 2019 در t 2:11 ق.ظ
    Permalink

    سلام
    اگر کانال تلگرامی دارید شما لطفا برای من بفرستید
    ممنون

    پاسخ دادن
  • اکتبر 11, 2019 در t 3:26 ب.ظ
    Permalink

    با تشکر از جناب آرین
    شاید بتوان ضمن تایید مطالب ذکر شده، صرفا جهت نگه داری کدهای مرتبط در حافظه، بطور خلاصه چنین گفت:

    فلسفه آمیخته به پیچیدگی و رازآلودگی، عمدتا در نزد فیلسوفان آلمانی، تاریخی بودن و فارغ از توجه به صدق و کذب مسئله، فلسفه قاره ایی است
    اما
    فلسفه آمیخته به استدلال و شفاف سازی، عمدتا در نزد فیلسوفان انگلیسی، غیر تاریخی بودن و توجه به معنا و صدق گزاره ها، فلسفه تحلیلی است.

    پاسخ دادن
  • دسامبر 13, 2019 در t 5:03 ب.ظ
    Permalink

    عالی بود آرین. من دانشجوی فلسفه ام و استفاده کردم

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.