وظیفه فلسفه پاسخ به چیست؟ بزرگترین دستاورد فکر ما چه می تواند باشد؟

وظیفه فلسفه پاسخ به چیست؟ بزرگترین دستاورد فکر ما چه می تواند باشد؟

یکی مشهورترین چالش هایی که در فلسفه مطرح شده است،پرسش مشهور آلبرکامو است که شاید برخی از شما شنیده اید. کامو می پرسد آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟یا مرگ بهتر از زیستن است؟این پرسش همچنان در بین فلاسفه امروزی نیز مطرح است. آلبر کامو معتقد است اگر فلسفه به این پرسش پاسخ بدهد و دیگر به هیچ پرسشی پاسخ ندهد،تمام کاری که باید را انجام داده است. اما اگر به این پرسش ،پاسخ ندهد وتمام پرسش های دیگر را پاسخ دهد،هیچ کاری نکرده است.

شاید بتوان گفت این سخن کامو بسیار سخن بزرگ و موثری بوده است.اما شاید یک پرسش دیگر باشد که اگر فلسفه به آن پاسخ دهد، بزرگترین دستاورد را برای ما داشته است.اینکه چگونه درد و رنج های عمیق و اجتناب ناپذیری که زندگی به ما تحمیل می کند را بدون رنج تحمل کنیم ؟ شاید پاسخ به این پرسش از پاسخ به پرسش کامو مهمتر هم باشد.یا دست کم به همان میزان از اهمیت بالایی برخوردار است.چرا که اگر ما بتوانیم پاسخ چنین پرسشی را بیابیم، آنگاه پرسش کامو هم یا پاسخ داده ایم و یا می توانیم پاسخ مشخص بدهیم.

از طرفی پاسخ به پرسش کامو ،از دیدگاه افراد مختلف قطعا متفاوت است.یعنی عده ای معتقدند که زندگی ارزش زیستن دارد و عده ای برعکس.اما اگر پاسخی برای این چالش عمیق بشر پیدا کنیم ، شاید بسیاری از افراد نظرشان تغییر کند.البته برای پاسخ به این پرسش هم(پرسش من که چگونه درد و رنج زندگی را بدون عذاب تحمل کنیم) باز دیدگاه افراد دخالت دارد. اما وجوه مشترک بسیار بیشتری در اینجا موجود است. مهمترین وجه مشترک، همین تحمل درد و رنج های ماست.بدون شک اگر کسی که معتقد است زندگی ارزش زیستن ندارد، راه حل هایی برای تحمل درد و رنج ها،بدون عذاب طاقت فرسا بیابد، حداقل تا حدود زیادی در پاسخ خود تأمل خواهد کرد و اگر نگوییم همه، اما بسیاری از افراد اگر راه حلی برای این پرسش داشتند، نظرشان تغییر کرده و می گفتند زندگی ارزش زیستن دارد.

من معتقدم به کلی،علم و فلسفه و دانش بشر در این زمینه کمک شایانی کرده اند.راه حل هایی نه قطعی،اما مفید و ارزشمند به ما عرضه کرده اند.اما این ما هستیم که باید آنها را مطابق با افکار خود بیابیم . به عبارت دیگر اگر هم راه حل مطلقی برای اینکه همواره سرخوش و خوشبخت و بی دغدغه باشیم ،به ما عرضه نکرده باشند، حداقل برای درد و رنج های ما مسکن هایی فکری متنوعی ارائه داده اند. مثلا هر فیلسوفی در میان آموزه های خود، درس هایی نهفته دارد که به شدت باعث تسلی خاطر ما می شود.آلن دو باتن کتاب مشهوری دارد با نام تسلی بخش های فلسفه. در این کتاب از آموزه های چند فیلسوف و هر کدام در جهت تسلی یک معضل در زندگی گزارش می دهد.مثلا برای کسانی که بی پولی را درد بزرگ خود می دانند،با شرح نظرات و زندگی اپیکور که اتفاقا یک لذت گراست، نشان می دهد ،آنچنان هم افکار ما در مورد ثروت صحیح نیست.چه برسد به اینکه معضل عدم ثروت داشته باشیم.البته او در این کتاب فقط از نیچه ،سقراط ،مونتنی،سنکا و شوپنهاور و هر کدام فقط با یک موضوع نکاتی را تبیین کرده است.اما جدای از آنها ما می توانیم از فلاسفه دیگر یا همین فلاسفه در موضوعات دیگر بهره برداری کنیم.شاید به دقت و موشکافی بیشتر ما در یافتن درس های زندگی بستگی داشته باشد.اما احتمالا برای همه ما آدمیان چنین کشف شخصی در زندگی از بزرگترین دستاورد ها خواهد بود.حتی ما از آموزه هایی که در ظاهر چندان مفید به نظر نمیرسند،بلکه برعکس شاید در نظر اول مضر هم به نظر برسند(به گمان برخی)اما همان آموزه ها میتوانند مفیدتر از هزاران آموزه ی بی ارزش و بی محتوای مثبت اندیشی و امتال آن باشند. مثلا در آموزه های فلاسفه بزرگ مرگ اندیشی نوعی تسکین بشمار می رود.این امر را با اندکی تأمل می توان فهمید که چقدر مرگ اندیشی می تواند باعث افزایش تحمل ما در برابر دشواریها باشد.چنانچه هایدگر می گفت راه زندگی از میان قبرستان است،یا نیچه که میگفت مرگ پایان است اما مرگ آگاهی آغاز راه.البته چون تمام این موضوعات و موضوعات دیگری که این چنین هستند، تک تک و بطور مجزا قابل بررسی می باشند،در اینجا از پرداختن به آنها صرفنظر می کنیم.

نکته دیگری که از آلن دو باتن باید گفت، موسسه او به نام مدرسه زندگیست.او موسسه ای با این نام تاسیس کرده بود (و البته احتمالا همچنان فعال است) که با آموزه های فلاسفه مختلف و اندیشمندان متفاوت ، کلیپ های مفیدی عرضه می کرد و هر بار از جانب یک اندیشمند،درسی برای زندگی را عنوان می کرد. اما همه ی ما توان چنین کاری را برای خودمان داریم. هرکدام از ما با افکاری مختص خود، می توانیم با مطالعه در زمینه های علم و فلسفه و حتی ادبیات درس های شخصی بگیریم.مثلا در رومان های مختلف ممکن است حتی موضوعی که شاید نویسنده مد نظر نداشته، به ذهنتان منتقل شده و نکته ای ارزشمند به زندگی شما می دهد.

یک مثال شخصی: وقتی رومان بیگانه را میخواندم، نویسنده از زبان شخصیت اصلی “مرسو” در شب آخر عمرش افکار او را بیان میکرد.او منتظر بود تا فردا اعدام شود. به همه چیز فکر کرد و این افکار به معنای زندگی و عدم ارزش زندگی بود. پس از خواندن این بخش نهایی از کتاب، درسی که با من ماند، همان عدم معنا و دغدغه های شخصی بود که چندان ارزشمند نبودن. چندان معنایی نداشتن تا منجر به دغدغه شده و بعد تا مرز مرگ و جنون من را ببرند.بله،شاید هیچوقت یک تفکر افسرده، ناامید و بی انگیزه، به این سادگی ها به حالت مناسب و قابل تحمل نرسد.اما حداقل ترین منفعت این درس گرفتن ها، کاهش درد و رنج های ماست. ولو یک قطره از دریا.

#arian_x

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *