کابوس کافکایی و زندگی

کابوس کافکایی و زندگی

ما در زندگی اسیر رنج‌ها و مصائب فراوان هستیم؛ برخی بیشتر و برخی کمتر، و برخی نیز بی آن‌که نقشی در ایجاد رنج و گرفتاری و بحران‌های زندگی خویش ایفا کنند و تقصیری متوجه آنان باشد محاکمه‌ و مجازات می‌شوند. مجازاتی کابوس‌وار از چرخه‌ی پوچ و آزاردهنده‌ی زیستن. محاکمه‌ای که نه چرایی آن مشخص است و نه روند آن.

در داستان‌های فرانتس کافکا نویسنده‌ی مشهور سناریوی ویژه‌ای وجود داشت که معطوف بر همین فضای رنج بی‌دلیل و کابوس‌وار است. پژوهشگران اصطلاحی برای این فضا ساختند که بعدها وارد زبان عامه نیز شد؛ اصطلاح کافکایی(Kafkaesque). این اصطلاح بیشتر برای تجربه‌ی روند بغرنج و پوچ دیوان‌سالاری یا همان بوروکراتیک به‌کار می‌رود. عبور از هزارتوی پر پیچ و خم کارهای اداری در روزگار ما و زحمتی که تشریفات اداری بی‌منطق و طاقت‌فرسای آن بر آدمی وارد می‌کند.

در داستان‌ مشهور “محاکمه” کافکا شخصیت اصلی جوزف کِی ناگهان و بی‌دلیل بازداشت می‌شود و سپس در روندی مبهم و رازآلود، بدون آن‌که دلیل بازداشت خود را بداند یا از ماهیت روند محاکمه آگاه باشد گرفتار است(توضیح بیشتر=اسپویل).

در “مسخ” نیز به همین ترتیب شخصیت اصلی داستان به نام گرگور سامسا ناگهان از خواب بیدار می‌شود و بدون هیچ توضیح و علتی اندام خود را مانند سوسک می‌یابد.

مسخ

این فضای کابوس‌وار و پوچ و توام با رنج و یاس بی دلیل در داستان‌های کافکا، کاملا مرتبط با زندگی شخصی اوست.
کافکا هیچ‌گاه طعم موفقیت آثار خود را نچشید و سال‌ها یک کارمند در شرکت بیمه بود. او در آنجا ساعت‌ها به همین کارهای اداری و کاغذبازی مشغول بود.حتی گاهی مجبور بود ساعت‌ها به‌عنوان اضافه کاری-آن‌هم بدون اضافه حقوق- بیشتر در انجا بماند و شاهد یک سیستم بوروکراتیک یا دیوان‌سالار مضحک و پوچ باشد و آن را تحمل کند؛ چرخه‌ای که در آن آدم‌ها بی‌دلیل باید از هزارتویی پیچیده بگذرند.

Kafkaesque

اکثر آثار ماندگار او در همان‌جا نوشته شد اما هیچ‌وقت در طول حیات وی منتشر نشدند تا این‌که در 41 سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت. در بستر بیماری به دوست خود مکس برود نیز گفت که تمام آثارش را بسوزاند! ولی خوشبختانه برود به این درخواست تن نداد و آثار کافکا را “پس از مرگ او” منتشر کرد.

بنابراین کافکا هیچ‌وقت شاهد تاثیر به‌سزای خود در تاریخ ادبیات نبود و زندگی پوچ و طاقت‌فرسایی که ساعت‌ها در اداره بر او سپری گشت الهام‌بخش فضای کافکایی داستان‌های او شد. البته کافکا و فضای داستان‌هایش به چیزی بیش از پوچی دیوان‌سالاری دوران ما اشاره دارد. به زندگی خود او که بنگریم و عدم موفقیت علیرغم شایستگی‌ها او. جبری پوچ و بی‌معنا که می‌تواند همین حالا هزاران کافکای زنده را در چرخه‌ی روزمرگی تباه کند و به قبرستان ناکام‌های شایسته بفرستد.

از آن گذشته چه بسیار مردمانی که با بزرگترین مصائب و آزردگی‌ها دست به گریبانند، بی آنکه کوچکترین خطایی از انها سر زده باشد و یا کمترین نقشی در بلایایی که بر انها نازل شده ایفا کنند. میلیون‌ها کودکی که در فقر و فلاکت و شوربختی زندگی را به‌سان جهنمی مجسم تجربه می‌کنند یا حتی جوان یا پیری درمانده، که یک‌باره با فاجعه یا فجایعی کمرشکن و خانمان‌سوز مواجه می‌شوند؛ بدون کمترین سستی یا ندانم‌کاری(یا به‌سبب کم‌کاری یا ندانم‌کاری دیگران).

پوچی سوگناک و عاقبت‌سوز فضای کافکایی اشاره به جبری دارد که به‌سان‌ زنجیری پولادین بر اندام بسی آدمیان پیچیده شده و در میان شعله‌های سوزان و فروزان آتش زندگی، انسان را تنها به نظاره کردن وامی‌دارد. آتشی که هرلحظه نزدیک‌تر می‌شود و تصویرش در حلقه‌ی چشمان بهت‌زده‌ی آدمی بزرگتر می‌گردد.

پ.ن: برخی منتقدان ادبی معتقدند نباید فضای آثار کافکا را به کافکایی(kafkaesque) تقلیل داد. پل جانستون در کتابی با عنوان “چرا کافکا کافکایی نیست” چنین انتقادی را مطرح می‌کند.

آرین رسولی پژوهشگر فلسفه و کیهان‌شناس
کانال تلگرام
اینستاگرام : arianrasouliii@

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.