خیام و رنج یا مولانا و عشق

خیام و رنج یا مولانا و عشق



چندی پیش در یک سخنرانی با موضوع خیام، نقدهایی به خیام شد که شاید نمونه ای ایده آل است از یک بحث وسیع تر و آن نقد بدبینی و شکایت از عالم در برابر نوعی سرمستی ،خوشی و نیک بینی نسبت به آن. به همین بهانه به طرح موضوع این مطلب که به نظر نگارنده اهمیت بسیار زیادی دارد پرداخته شد ،نه انتقاد از سخنرانی .
در آنجا گلایه های خیام و شکایت مداوم او از عالم ، سرزنش و نشانهٔ عدم حکمت او قلمداد شد. در مقابل راه و مشی مولانا و قصهٔ عشق و نیک نگریستن به عالم نیز نشان از عظمت و حکمت او.
همانطور که ذکر آن گذشت بحث اصلی این است که آیا اگر اندیشمندی در ذم و نکوهش عالم سخن بگوید، بر عدم حکمت او دلالت دارد؟ اگر اندیشمند و حکیمی طبق جستجوهای خود به این نتیجه رسید که عالم پر است از درد و رنج و ملالت، یا باید سکوت کند یا به توصیه های کذب و واهی روی آورد؟
ممکن است کسی تصور کند که توصیه های مولانا ، واهی نیست و بسیار هم ارزشمند و مطابق با واقع است. اما در اینصورت باید ابتدا در تایید این ادعا استدلال آورده و در نفی هرگونه سخن از ملال و جبر و اسارت نیز استدلال کند. شاید در اینجا این پرسش مطرح شود که نقد سخن از رنج و جبر و اسارت در عالم ، نیازمند دلیل نیست و واضح است که هرگونه سخن ناخوشایند، نکوهیده است. اما در اینجا خلط بزرگی رخ داده که اتفاقا سخنران نیز (علیرغم تسلط در مباحث فلسفی) دچار این خلط شده است. این خطا ، خلط بین قضایای هنجاری و توصیفی است. نخستین بار بطور جدی دیوید هیوم بود که بر روی تفکیک قضایای توصیفی و هنجاری تاکید کرد.
قضایای هنجاری و توصیفی
طبق نظر دیوید هیوم در اخلاق قضایای هنجاری و توصیفی متفاوت هستند. فی المثل هنگامی که ما سعی میکنیم درست یا نادرست رفتارهای انسان را تعیین کنیم، گزاره های ما هنجاری هستند.
اما اگر بگوییم انسانها چرا فلان رفتار را دارند و سعی کنیم رفتار آنها را توصیف کنیم(و نه داوری) در آنصورت گزاره های ما توصیفی هستند.

البته بسیاری از اندیشمندان هستند که در عرصه اخلاق رئالیست هستند. یعنی معتقدند قضایای توصیفی و هنجاری در اخلاق یکی هستند. تا اینجا علیرغم اینکه به این دیدگاه نقد جدی وارد است، می توان پذیرفت که گوینده بر اساس این گرایش اخلاقی (رئالیست اخلاقی) چنین موضعی را اتخاذ کرده است. اما اگر در مورد توصیف حقایق عالم سخن بگوییم ، بازهم می توان از خلط بین قضایای هنجاری و توصیفی چشم پوشی کرد؟ هرگز
چنین خلطی یک مغالطهٔ آشکار آرزواندیشی است. این مغالطه بطور خلاصه می گوید : الف همان ب است، چون من دوست دارم الف همان ب باشد. مثلا فرض کنید من بگویم امروز چقدر هوا گرم است، بعد شما اعتراض کنید که نه گرم نیست چون گرم بودن مرا آزار می دهد. گرما یا هر چیز دیگری که ما را آزار دهد یا به ما لذت ببخشد دلیلی بر صدق و کذب آنها نیست.
گرمای شدید مرا آزار می دهد = هنجاری
اما در عین حال هوا گرم است=توصیفی

حال اگر ما خیام یا هر شخصیت دیگری را که مدام در حال توصیف وضع ناخوشایند عالم،زندگی (و…) است را نقد هنجاری کنیم ، دچار این خطای آشکار شده ایم.
چند سال پیش از این، در انتهای یک نشستی که در باب نقد مثبت اندیشی داشتم، دوستی انتقاد کرد(و همچنان اینها نمایندگانی از افراد بیشماری هستند که دائما دچار آرزواندیشی هستند) که اگر این نوع نگرش را نقد کنیم، در این دنیای پر رنج، نمی توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. سپس از این ادعا نتیجه گرفت که مثبت اندیشی یک نگرش قابل دفاع و مفید است.
البته اگر کسی بگوید حتی باورهای نادرست نیز مفید هستند ، اشکالی ندارد، اما به شرطی که لوازم این ادعا را بداند. نتیجه ای که از این ادعا بر می آید چنین است که اگر یک رأی و باور،موجب تحمیق ما شود و ما را در جهل کامل نگه دارد، تنها به این دلیل که ما را از دشواری ها بی خبر ساخته، مفید است.
در اینصورت خیام یا هر اندیشمند دیگری که از جبر و ملالت و رنج عالم سخن گفته را نمی توانیم همچون سخنران مذکور، بی حکمت بدانیم و تنها به این دلیل که سخنان مولانا خوشایند است،او را حکیم بدانیم. زیرا در اینصورت هر کسی که بیشتر از دیگران ما را به جهل و نادانی هدایت کند، حکیم تر است!
کارل سیگن در مقاله ای تحت عنوان “آیا حقیقت اهمیت دارد؟” به نقل از ادموند وایت تیل به موضوع جالبی اشاره می کند.ادموند می نویسد :… بعنوان مثال ، کشف فساد و بی کفایتی دولت ناامید کننده است. اما آیا بهتر نیست که درباره آن آگاهی داشته باشیم؟

در ادامه سیگن به مسائل متعدد شبه علمی اشاره می کند و ضرر و آسیب آنها را بدیهی می داند.
اما صرفنظر از دلایل سیگن، عمق نگاه ما به جهان تعیین می کند که آیا باید نسبت به حقایق بیتفاوت باشیم یا کسب حقایق اهمیت دارد؟
برای هر اهل اندیشه ای شکی نیست که دانش بیشتر موجب ناخرسندی و نادانی موجب خرسندی بیشتر می شود.
چنانچه “خود مولانا” میگوید : استن این عالم ای جان غفلت است، هشیاری این جهان را آفت است.
همانطور که گفته شد تردیدی در این نیست و تقریباً تمام اندیشمندان در این باب اجماع داشته اند .(و از ذکر نقل قول های متعدد از یکایک آنان صرفنظر میکنم)

اما فرضی که تمام منتقدین به نگاه رنجور و ناخوش به عالم دارند این است که گویی چون آنها(امثال خیام) از جبر و اسارت و رنج سخن می گویند، و وجود این رنج و ملال در عالم ناخوشایند است، پس جهان نیز اینگونه نیست. فرض دیگر این است که توصیف های عریان از عالم ، به این معناست که گوینده قرار است مخاطب خود را به ناخوشی و زیستن در ملالت و غم تشویق کند.در حالیکه خود خیام یا در میان فلاسفه غربی شوپنهاور ، که هردو از بدبین ترین اندیشمندان تاریخ بشر هستند ، افراد را به خوب زیستن ، فارغ از غوغا و ناگواری عالم تشویق کرده اند. برای مثال همین خیام می گوید:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
اما بعنوان نکته آخر باید گفت انتقاد یا دفاع از نظر خیام یا هر اندیشمند بدبین دیگری باید ابتدا بر اساس توصیف دیگری از عالم باشد و سپس این ادعای غیر بدبینانه باید مستدل باشد. به عبارت ساده تر هر نوع داوری در باب یک ادعای بدبین نسبت به عالم ، باید توصیفی غیر بدبینانه از عالم باشد.یعنی منتقد نشان دهد که زیست جهان ما مسرت بخش و توأم با لذت و عشق است. در غیر اینصورت حتی نمی توان به امثال خیام (و دیگران) صفت “بدبینی” نسبت داد و اگر ادعای بدبین ها مطابقت بیشتری با عالم واقع داشته باشد، باید آنها را واقع بین و سایرین را خیالپرداز دانست.


#arian_x

آرین رسولی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.