مدنیت و بربریت
مدنیت و بربریت
اگر نگاهی به کشورهای خاورمیانه و بسیاری دیگر از کشورهای درحال توسعه که در فرهنگ و حکمرانیِ پیشامدرن بهسر میبرند بیندازیم روند گذار از سنت به مدرنیته را خواهیم دید. در این جوامع نزاعی دائمی بر سر قدرت وجود دارد و گاهی این نزاعها حتی به خارج از مرزهای کشورها کشیده میشود. در این بین یکی از نیروهایی که پی در پی متحمل شکست میشود نیروهای خواهان آزادی و دیگر ارزشهای مدرن هستند. علت این شکستها روشن است، نیروهای خواهان دموکراسی و ازادی همواره ضعیفترین و شکنندهترین نیروها بودهاند زیرا نیروهای مخالف آنان همگی به زور و اسلحه و کشتار و سرکوب مجهز هستند و در یک ستیز نابرابر بدیهی است که زور اسلحه بر زور آرمانخواهی و گفتگو میچربد و بربریت به سادگی در نزاع با مدنیت پیروز میشود.
با گوشه چشمی به تاریخ کشورهایی که این گذار را پشت سر نهاده و درد زایمان طفل ترقی و پیشرفت را متحمل شدهاند خواهیم فهمید که این پیروزیها و فتوحات کوتاهمدت بدر جوامع در حال گذار به گواه تاریخ موقت خواهد بود و به مثابه سقط جنینهای پیدرپی مدرنیته رخ میدهند.
اما چرا در دنیایی که بخشی از آن مدعی دفاع از ارزشهای مدرن همچون حقوق بشر و ارزشهای انسانی است و اتفاقا قدرتهای برتر هستند، پیشروی به سمت چنین امری تا بدین حد جانکاه و دشوار است؟
دو دلیل عمده را میتوان مسبب این امر دانست.
نخست اینکه اخلاق جایی در سیاست ندارد. این امر در روزگار ما همچنان رایج است و دائماً با جملاتی از این دست روبرو میشویم که: «در سیاست اخلاق جایی ندارد ».
دلیل دوم اینکه علیرغم تظاهر و شعارهای متنوع در میان سیاستمداران جهان، فاشیسم و شوونیسم (ملی گرایی افراطی) تنها گرایش دولتها و حکومتهاست. به ویژه در سالهای اخیر در زبان سران حکومتها میبینیم که دائماً منافع ملی را بر زبان جاری مو درعمل به اجرا در میآورند، فارغ از اینکه اسامی حزبی آنها چیست و یا در نام و نشان جناح فکریشان اثری از ملیگرایی افراطی نباشد .
انتقاد یا دفاع از این دو دلیل هرکدام محل بحث و مناقشه است اما به طور اجمالی نکاتی را میتوان در انتقاد از این دو امر اذغان داشت. نخست اینکه بی اخلاقی در سیاست و این ادعا که اخلاق در سیاست جایی ندارد یا سیاست اخلاق ویژهی خود را داراست، ادعایی است از اساس مردود. همچنین این نگرش ملی گرایانه مبتنی بر ”منافع ملی” نگرشی است کاملاً مغایر با عقلانیت. یعنی علاوه بر اینکه چنین نگرشی غیراخلاقی است، غیر عقلانی و مغایر با همان منافع ملی نیز هست. امروزه سرنوشت ملتها آشکارا با هم گره خورده و مصداق بارز آن را از بحران تروریست تا بیماریهای همهگیر مثل کرونا میتوان دید. در این مثالها کشورها با رویکرد ملیگرایانه پیامدی جز نقض منافع ملی ندیده و نخواهند دید. برای مثال فرض کنید واکسیناسیون در یک کشور به طور صددرصد صورت بگیرد و در کشوری دیگر یک درصد. باز همچنان یا روابط بینالمللی دچار اختلال است یا اینکه خطر شیوع بیماری و همچنان جدی خواهد ماند. در مسئله تروریست نیز وضع به همین منوال بوده و هست. از بین رفتن امنیت یک ملت به مثابه خدشه دار شدن امنیت ملتی در آن سوی کره زمین نیز هست. بنیادگرایی و بحران تروریسم در این سالها این نکته را بر ما عیان ساخته است. همین حالا نیز وقایع و تحولات در افغانستان نیز با قدرتگیری طالبان تمام این ادعاها را تأیید میکند. در افغانستان که وضع از ملیگرایی نیز بحراتیتر و در حالت قوم گرایی است، با قدرت گیری تندروهایی همچون طالبان و واکنشهای ملیگرایانه جهانی به آن که با همان استدلال منافع ملی (که توجیهی کاملاً فاشیستی است) و کنار نهادن اخلاق بوده، مصداق تأسف باری است از ادعاهای این جستار. در بلند مدت معضلات ناشی از وجود تندروها نه فقط مردم افغانستان بلکه دامنگیر بسیاری از دولتهای جهان خواهد شد. حال چه این معضلات در نهان باشد چه به شکلی پنهانی صورت گیرد.
آرین رسولی
کانال تلگرام: arian_xboy@
اینستاگرام:arianrasouliii@
فقط ميتوان از اين بيان عبرت گرفت و ديگر هيچ ، بايد سكوتي بر آن سايه اندازد بس غريب تا ١٠٠ ها سال در حيرت مانيم و انگشت به دهان بر دورِِ باطل قدرتْ در سايه ي باور مردسالارانه و شكست فلسفه و علم در شناخت نيمه تهي از تماميت انساني؛
نيمه مادرانه حيات كه هم قدرت و هم لطافتي برساخته از عواطفِ انساني است.
طيفي فراموش شده در مغاك ناخوداگاه بشري.