هنر و تجربیات فراتر از کلمات
هنر و تجربیات فراتر از کلمات
بارها در زندگی از کسی شنیدهایم-و یا خودمان تجربه کردهایم-که میگوید چیزی که تجربه کردم فراتر از کلمات یا غیرقابل توصیف است و در زبان نمیگنجد. این ” فراتر از کلمات ” یا “غیرقابل وصف” به چه معناست؟
در حالی که این ادعا دارای ظرافت شاعرانه و زیباست، هر اندیشمندِ مبتنی بر استدلال و منطقی باید از خود بپرسد: امثال این عبارات دقیقاً چه معنایی دارد؟
چند مثال که ممکن است در آنها شخصی از عبارت فراتر از کلمات استفاده کند :
-غم و اندوه من پس از جدایی از او فراتر از کلمات بود.
-وقتی زلزله شد، ترس و وحشت من غیرقابل وصف بود.
-زیبایی آن منظره را نمیتوان با کلمات توصیف کرد.
-عشق من به تو خیلی عمیق است واقعاً فراتر از کلمات است.
یکی از وجوه مشترک در میان این مثالها که از ترس تا عشق و غم و اندوه را در بر میگیرد، به احساسات پر شور مربوط میشود اما جالب اینجاست که به گویی احساسات مثبت (مثلاً عشق) و احساسات منفی (مثلاً غم و اندوه) هر دو منجر به تجربیاتی فراتر از کلمات میشوند.
یکی از راههای بررسی این تجربیات در طیف وسیعی از حوزههای روانشناختیست که در پژوهشهای مربوط به این حوزهها میبینیم که اغلب اوقات، بین سیستمهای شناختی و سیستمهای احساسی ما گسستی وجود دارد.[1]
طبق پزوهشهای صورت گرفته، پردازش عاطفی و پردازش شناختی عمدتاً در نواحی مختلف مغز اتفاق میافتند. مراکز پردازش زبان عموماً در بالای مغز قرار دارند و مراکز پردازش احساسات عموماً در پایین مغز، در نزدیکی محل برخورد مغز با نخاع قرار دارند.[2]
کلمات لزوماً به مراکز زبانی بالای مغز متکی هستند؛ مناطقی از مغز که نسبتاً از مناطق قدیمیترِ پردازش احساسات به لحاظ تکاملی فاصله دارند.
با توجه به این شکاف بین بخشهای بالاتر و شناختگرای ذهن ما و بخشهای پایینتر که متمرکز بر عواطف میباشند، منطقیست که بیان احساسات در قالب کلمات همیشه آسان نیست.
علاوه بر این منطقیست که تجربیاتی که عمدتاً ماهیتی عاطفی دارند، ممکن است کاملاً واقعی و فراتر از کلمات باشند و این ارتباطی به دایره واژگان یک فرد ندارد.
هنر به عنوان بیان تجربیات فراتر از کلمات
گاهی اوقات، مردم نقش هنرها را در تجربه گستردهتر انسانی زیر سوال میبرند. هنرها اغلب در اعمال مادی و عملی در نگاه نخست غیرکاربردی و شاید حتی مجلل به نظر میرسند. حتی ممکن است کسی بپرسد “چرا مردم باید زمان و پول خود را صرف چیزهایی مانند موسیقی کنند در حالی که مشکلات عظیمی در جهان وجود دارد؟”
اما با تامل و اندیشیدن به تجربیاتی که فراتر از کلمات هستند ممکن است در واقع بتوانیم عملکرد بسیار کاربردی هنر را ببینیم. هنر در همهی اشکال و شاخههای خود در برانگیختن و پرورش احساسات نقش بهسزایی ایفا میکند و از آنگذشته، آنچه ناگفتنیست را در قالب خلاقیت و ظرافتی فرا-بیانی خود عرضه میکند و گاهی حرف ناگفتنی دل ما را فقط هنر بیان میکند و بس.
یک موسیقی زیبا ممکن است کسی را به گریه بیاندازد. یک نقاشی درخشان ممکن است ما را به یک حس همدلی یا تاییدی با تمام وجود برساند. همچنین یک رقص یا فیلم بزرگ ما را به وجد میآورد و از اعماق وجود به ذوق،لبخند،قهقهه،گریه یا بغض بکشاند؛کاری که چند روز پیش یک سکانس از فهرست شیندلر با من کرد. سکانسی که شیندلر علیرغم موقعیت بسیار بد خود، افسوس میخورد که چرا افراد بیشتری را نجات نداد. در حالی که او تمام دارایی خود را برای نجات یهودیان داده بود،سراسیمه با اشک و افسوسی فراتر از کلمات حس یک اخلاق انسانی باشکوه را در درون ما برمیانگیزد. به میزانی که هیچ کلمهای همسطح و همسنگ این موقعیت نمیتواند به چنین احساسی ارجاع دهد.
یا حس انزجاری که جنایات نازیها در فیلم منتقل میکند به جرات میتوان گفت قابل قیاس با روایت ویکتور فرانکل است که لحظه به لحظه اردوگاههای نازی را لمس کرده، فرانکلی که علاوه بر تجربهی مستقیم،بار دانش روانشناختی و اندیشهی خود را هم به هنگام نگارش کتاب خود(انسان در جستجوی معنا) به دوش میکشد.
البته خود کلمات نیز میتوانند به هنر بدل شوند و تعییر کارکرد بدهند،به نحوی که دیگر از آن کلماتی که برای سخن گفتن یا گفتوشنودهای روزمره یا حتی استدلال اوردن به کار میروند خبری نباشد.
قطعه شعری را در نظر بگیرید که شاید تجربیات یک عمر ما را با حس و حالی نزدیکتر به واقعیت ان توصیف میکند. برای مثال احساس افسوسی که یک شعر چند بیتی -برای هر شخصی که تجربهای ناکام در زیست خود داشته- برمیانگیزد. حس و حالی را که اگر آن شخص کتاب زندگینامهی خود را در قالب کلمات مینوشت هرگز منتقل نمیشد.
آرین رسولی
اینستاگرام: arianrasouliii@
منابع
Gazzaniga, M. S., Ivry, R. B., & Mangun, G. R. (2002). Cognitive neuroscience: The biology of the mind. New York: Norton.
Kaufman, S.B. (2011). Intelligence and the cognitive unconscious. In R.J. Sternberg & S.B. Kaufman (Eds.), The Cambridge Handbook of Intelligence (pp. 442-467). Cambridge, UK: Cambridge University Press.
Roiser, J.P. (2013), Hot and cold cognition in depression, Journal of Neuroscience, 18 (3): 1092–8529.
Schachter, S., & Singer, J.E. (1962). Cognitive, social, and physiological determinants of emotional state. Psychological review, 69, 379-99 .
psychologytoday.com/us/blog/darwins-subterranean