شادی و احساس معنا در زندگی یکسان نیست
خوشبختی با احساس معنا یکسان نیست.
والدین اغلب میگویند: “من فقط میخواهم فرزندانم شاد باشند.” شنیدن این جمله غیرعادیست: اما به نظر میرسد اینکه «من فقط میخواهم زندگی فرزندانم معنادار باشد»چیزیست که ما برای خودمان میخواهیم. ما از بی معنایی میترسیم. ما از «نیهیلیسم» این یا آن جنبه از فرهنگ خود نگران هستیم. وقتی حس معنا را از دست میدهیم، افسرده میشویم. این چیزی که ما به آن معنا میگوییم چیست و چرا ممکن است اینقدر به آن نیاز داشته باشیم؟
بیایید با سوال آخر شروع کنیم. مطمئناً شادی و معناداری اغلب با هم همپوشانی دارند. شاید درجاتی از معنا پیشنیاز خوشبختی باشد، شرط لازم اما ناکافی. اگر چنین بود، امکان داشت مردم به دلایل صرفاً ابزاری، به عنوان گامی در راه خوشبختی، در جستجوی معنا باشند ولی آیا دلیلی وجود دارد که معنا را به خاطر خودش بخواهیم؟ و اگر وجود ندارد، چرا مردم گاهی اوقات زندگیای را برمیگزینند که بیش از شادی، معنادار باشد؟
تفاوت بین معنادار بودن و شادی تمرکز پژوهشی بود که من با روانشناسان اجتماعی همکارم کاتلین وهس، جنیفر آکر و امیلی گاربینسکی روی آن کار کردم که در ماه اوت در مجله Positive Psychology منتشر شد.
ما یک نظرسنجی برای حدود 400 شهروند ایالات متحده، در محدوده سنی 18 تا 78 سال گذاشتیم. این نظرسنجی سوالاتی را در مورد میزان خوشبختی مردم و میزان معنادار بودن زندگی آنها مطرح کرد. ما تعریفی از شادی یا معنا ارائه نکردیم، بنابراین شرکتکنندگان ما با درک خودشان از این واژهها پاسخ دادند. با پرسیدن تعداد زیادی پرسش دیگر، توانستیم دریابیم کدام عوامل با شادی و کدام با معنا همراه بودند.
همانطور که ممکن است انتظار داشته باشید، معلوم شد که این دو مفهوم به طور قابل توجهی همپوشانی دارند. تقریباً نیمی از تنوع در معناداری با شادی توضیح داده شد و بالعکس. با این وجود، با استفاده از کنترلهای آماری، توانستیم دو مورد را از هم متمایز کنیم و اثرات «خالص» هر یک را که بر دیگری مبتنی نبود تفکیک کنیم. ما جستجوی خود را محدود کردیم تا عواملی را جستجو کنیم که تأثیرات متضادی بر شادی و معنا داشته باشند، یا حداقل عواملی که با یکی همبستگی مثبت داشته باشند و هیچ اشارهای به همبستگی مثبت با دیگری نداشته باشند(همبستگی منفی یا صفر ). با استفاده از این روش، در مجموع پنج تفاوت عمده بین شادی و معناداری پیدا کردیم، پنج موردی که نسخههای مختلف زندگی خوب را از هم جدا میکرد.
اولی مربوط به بدست آوردن چیزی که میخواهید و نیاز دارید. جای شگفتی نیست که ارضای خواستهها منبعی مطمئن برای خوشبختی بود. اما چیزی- شاید هیچی- برای افزودن به معناداری نداشت. مردم تا حدی شادتر هستند که زندگی خود را آسان بدانند، نه سخت. افراد شاد میگویند پول کافی برای خرید چیزهایی که نیاز دارند و میخواهند در اختیار دارند. سلامتی عاملی است که به شادی کمک میکند اما نه به معنادار بودن. افراد سالم شادتر از افراد بیمار هستند. هرچه افراد بیشتر احساس خوبی داشته باشند – احساسی که میتواند از دستیابی به خواستهها یا نیازهای فرد ناشی شود – شادترند. و بالعکس هرچه احساس بد کمتری داشته باشند شادتر خواهند بود، اما افزایش احساسات خوب و بد به معنا ربطی ندارد.
مجموعه دوم از تفاوتها شامل چارچوب زمانی بود. معنا و شادی ظاهراً از نظر زمانی کاملاً متفاوت تجربه میشوند. خوشبختی مربوط به زمان حال است؛ معنا مربوط به آینده است، یا به طور دقیقتر، در مورد پیوند گذشته، حال و آینده.
هر چه مردم زمان بیشتری را صرف فکر کردن در مورد آینده یا گذشته کنند، زندگی آنها معنادارتر و کمتر شاد خواهد بود. زمان صرف شده برای تخیل آینده به شدت به معنای بالاتر و شادی کمتر مرتبط بود. برعکس هر چه مردم زمان بیشتری را صرف فکر کردن در مورد اینجا و اکنون کنند، شادتر خواهند بود. بدبختی اغلب بر زمان حال نیز متمرکز است، اما مردم بیشتر از آن که بدبخت باشند، شاد هستند. اگر میخواهید شادی خود را به حداکثر برسانید،تمرکز روی زمان حال به نظر میرسد توصیه خوبی است، به خصوص اگر نیازهای شما برآورده شود.
چرا ما اینقدر به معنا اهمیت میدهیم؟
شاید بهخاطر اینکه شادی را پایدار کنیم. به نظر میرسد شادی متمرکز بر زمان حال و زودگذر است، در حالی که معنا به آینده و گذشته گسترش مییابد و نسبتاً پایدار به نظر میرسد. به همین دلیل مردم ممکن است تصور کنند که دنبال کردن یک زندگی معنادار به آنها کمک میکند در دراز مدت شاد بمانند. حتی ممکن است حق با آنها باشد؛گرچه در واقعیت اغلب شادی در طول زمان نسبتاً پایدار است. بخشی از ما که امروز خوشحالیم، احتمالاً ماهها یا حتی سالهای بعد نیز خوشحال خواهیم بود و کسانی که امروز از چیزی ناراضی هستند معمولاً در آیندهای دور از چیزهای دیگر ناراضی هستند. هرچند به نظر میرسد شادی از بیرون میآید اما شواهد نشان میدهد که بخش بزرگی از آن از درون میآید. با وجود این واقعیتها مردم شادی را به عنوان چیزی تجربه میکنند که اینجا و اکنون احساس میشود و نمیتوان روی ماندگاری آن حساب کرد، در مقابل، معنا ماندگار به نظر میرسد.
زندگی اجتماعی محل سومین مجموعه تفاوتهای ما بود. همانطور که ممکن است انتظار داشته باشید، ارتباط با افراد دیگر هم برای معنا و هم برای شادی مهم است. تنها بودن در دنیا با سطوح پایین شادی و معناداری مرتبط است؛ همانطور که احساس تنهایی. با این حال این ویژگی خاص ارتباطات اجتماعی فرد است که تعیین میکند که کدام حالت را ایجاد میکنند. به عبارت سادهتر معنادار بودن از کمک به دیگران ناشی میشود، در حالی که شادی از کمک آنها به شما ناشی میشود. این در تضاد با برخی حکمتهای مرسوم است؛ به طور گسترده تصور میشود که کمک به دیگران شما را خوشحال میکند. خوب تا حدی تأثیر آن کاملاً به همپوشانی بین معنا و شادی بستگی دارد. کمک به دیگران، مستقل از شادی، سهم مثبت بزرگی در معنادار بودن ایفا میکند اما هیچ نشانهای وجود ندارد که شادی مستقل از معنا افزایش یابد. در هر صورت تأثیر معکوس بود: هنگامی که نیروی تاثیر معنا را حذف کنیم، کمک به دیگران در واقع میتواند از شادی فرد بکاهد.
وقتی از شرکتکنندگان پرسیدیم که چقدر برای مراقبت از کودکان وقت گذاشتهاند، بازتاب این پدیده را پیدا کردیم. برای غیروالدین، مراقبت از کودک هیچ کمکی به شادی یا معنادار بودن نمیکند. مراقبت از فرزندان دیگران ظاهراً نه خیلی خوشایند است و نه خیلی ناخوشایند، و همچنین به نظر معنادار نیست. از سوی دیگر برای والدین، مراقبت از کودکان منبع معناداری بود، گرچه هنوز بهنظر میرسید به شادی ربطی ندارد، احتمالاً به این دلیل که کودکان گاهی اوقات لذتبخش و گاهی اوقات استرس زا و آزاردهنده هستند، بنابراین باعث تعادل(خنثی) میشود.
نظرسنجی ما از مردم خواسته بود که خود را به عنوان “بخشنده” یا “گیرنده” ارزیابی کنند. با در نظر گرفتن خود به عنوان یک فرد بخشنده، به شدت معناداری بیشتر و شادی کمتری را نشان میداد. تأثیر گیرنده بودن ضعیفتر بود، احتمالاً به این دلیل که مردم تمایلی به اعتراف به خودخواهیشان ندارند. با این حال کاملاً واضح بود که گیرنده بودن (یا دستکم خود را با دیگران یکی دانستن) شادی را افزایش اما معنا را کاهش میدهد.
همچنین عمق پیوندهای اجتماعی میتواند تفاوتی در نحوهی کمک زندگی اجتماعی، به شادی و معنا ایجاد کند. گذراندن وقت با دوستان با شادی بیشتر مرتبط بود، اما به معنا ارتباطی نداشت. خوردن نوشیدنی با دوستان یا لذت بردن از یک گفتگوی خوب سر میز ناهار با دوستان ممکن است منبع لذت باشد، اما در کل به نظر میرسد برای یک زندگی معنادار چندان مهم نیست. در مقابل، گذراندن زمان بیشتر با عزیزان به افزایش معنا مرتبط بود و به شادی ربطی نداشت؛ احتمالاً تفاوت در عمق رابطه است. وقت گذراندن با دوستان اغلب به لذتهای ساده اختصاص مییابد، بنابراین ممکن است احساس خوشی را تقویت کند در حالی که هدف آن افزایش معنا نیست. اگر دوستان شما بدخلق یا خسته کننده هستند، میتوانید ادامه دهید. وقت گذراندن با عزیزان چندان خوشایند نیست. گاهی اوقات شخص مجبور است قبضها را پرداخت کند، با بیماریها یا تعمیرات مواجه شود و یا کارهای ناخوشایند دیگری را انجام دهد.
دسته چهارم از تفاوتها مربوط به کشمکشها، مشکلات، استرسها و مواردی مشابه بود. به طور کلی اینها با شادی کمتر و معناداری بالاتر همراه بودند. ما پرسیدیم که مردم اخیرا چه اتفاق مثبت یا منفی را تجربه کردهاند؟ معلوم شد که اتفاقات خوب زیاد هم برای معنا و هم برای خوشبختی مفید است. جای تعجب نیست اما اتفاقات بد داستان دیگری داشت. زندگیهای پرمعنا با رویدادهای منفی زیادی مواجه میشوند که البته شادی را کاهش میدهند. در واقع استرس و رویدادهای منفی زندگی، علیرغم ارتباط مثبت معنادارشان با زندگی، دو ضربهی سنگین به شادی بودند. ما به درک این احساس پرداختیم که زندگی شاد اما نه چندان معنادار چگونه خواهد بود؟ استرس، مشکلات، نگرانی، مشاجره، تأمل در چالشها و درگیریها همگی به طور مشخص در زندگی افراد کاملاً شاد، کم یا غایب هستند اما به نظر میرسد که بخشی از یک زندگی بسیار معنادار را تشکیل میدهند. گذار به بازنشستگی این تفاوت را نشان میدهد: با توقف تقاضاها و استرسهای کاری، شادی بالا میرود اما معناداری کاهش مییابد.
آیا مردم به دنبال استرس میروند تا به زندگی خود معنا ببخشند؟ به نظر میرسد که آنها با پیگیری پروژه هایی که نامطمئن و دشوار به دنبال معنا هستند. شخص میکوشد تا کارهایی را در دنیا انجام دهد: این کار فراز و نشیب دارد، بنابراین سود خالص شادی آن ممکن است اندک باشد، اما این روند به هر صورت به معنادار شدن زندگی کمک میکند. برای مثال انجام تحقیقات به شدت به حس زندگی معنادار میافزاید (چه چیزی میتواند معنادارتر از کار برای افزایش ذخایر دانش بشری باشد؟)، اما پروژهها به ندرت دقیقاً طبق برنامهریزی پیش میروند و شکستها و ناامیدیهای فراوانی دارند. در طول مسیر میتواند مقداری از شادی را از این فرآیند برباید.
دستهی آخر تفاوتها مربوط به خود و هویت شخصی بود. فعالیتهایی که خود را بیان میکنند منبع مهمی از معنا هستند اما عمدتاً به شادی ربطی ندارند. از 37 مورد موجود در لیست ما که از افراد پرسیده شد که آیا برخی از فعالیتها(مانند کار، ورزش یا مراقبه) بیان یا بازتابی از خود هستند یا خیر؟ 25 مورد رابطه و همبستگی مثبت قابل توجهی با زندگی معنادار داشتند و هیچ کدام منفی نبود. تنها دو مورد از 37 مورد(رابطه اجتماعی و مهمانی بدون مصرف الکل) با شادی ارتباط مثبت داشتند و حتی برخی از آنها رابطه منفی با معناداری داشتند.
اگر خوشبختی به دست آوردن چیزی است که میخواهید، به نظر میرسد معنادار بودن در انجام کارهایی است که خود را بیان میکند. حتی اهمیت دادن به مسائل مربوط به هویت شخصی و تعریف خود با معنای بیشتری همراه بود، گرچه به شادی ربطی نداشت؛اگر نگوییم کاملاً مضر بود.
این ممکن است تقریباً متناقض به نظر برسد: شادی خودخواهانه است، به این معنا که به دست آوردن چیزیست که میخواهید و اینکه دیگران کارهایی را انجام دهند که به نفع شماست، و با این حال خود بیشتر به معنا گره خورده است تا شادی. بیان خود، تعریف کردن از خود، ایجاد شهرت خوب و سایر فعالیتهای خودمحورانه بیشتر معنا هستند تا شادی.
نویسنده: روی اف باومیستر
برگردان: آرین رسولی
کانال تلگرام
اینستاگرام: arianrasouliii@
منبع: خلاصهای از مقاله
https://aeon.co/essays/what-is-better-a-happy-life-or-a-meaningful-one
روی اف باومیستر روانشناس اجتماعیست که از چندین کتاب به فارسی نیز منتشر شده است. از جمله کتابهای: “آیا هیچ چیز خوبی هم درباره مردان وجود دارد؟” – “خود در روانشناسی اجتماعی” – “مازوخیسم و خود” -“قدرت بدی” و چندین کتاب دیگر که به فارسی ترجمه شدهاند.