حقیقت بهتر است یا مصلحت ؟
حقیقت بهتر است یا مصلحت ؟
در اینجا منظور از حقیقت، راستگویی و صداقت نیست، بلکه حقیقت به معنای شناخت و معرفتی است که با مطالعات و اندیشهٔ برخی از ما آدمها بدست میآید و گاه این شناخت و معرفت منجر به رنج خود انسان میشود. یک چالش جدی در مسیر معرفت بشر، دوراهیِ مصلحت و حقیقت است، دوراهیِ میان خیرخواهی و حقیقت طلبی. به معنای دیگر هرگاه انسان در مسیر کسب دانش و شناخت قرار بگیرد با این پرسش جدی که یکی از مهمترین چالشها در دنیای خردورزی است مواجه خواهد شد.
چه در دنیای علم و چه در سایر حوزههایی که قرار است انسان در صدد کشف و شناخت حقیقت برآید، این پرسش مطرح میشود که آیا هر حقیقتی ارزش بازگو کردن را دارد؟
پاسخ به این پرسش به باور بسیاری از اندیشمندان در طول تاریخ بسیار دشوار و شاید از دشوارترین پرسشها باشد.چند سالی است که جیمز واتسون زیست شناس مشهور برنده جایزه نوبل مثال مشهور این معضل شده است، اما پیش از واتسون تا جایی که حافظهٔ تاریخ کشش دارد، اهل تفکر با آن دست به گریبان بوده است.جیمز واتسون دانشمند مشهوری بود که با همکار خود فرانسیس کریک ساختار دی ان ای را کشف کرد. او سالها بعد در مصاحبه ای مدعی شد هوش سیاهپوستان با سفیدپوستها برابر نیست.او بواسطهٔ همین ادعا به عاقب سختی دچار شد. اما موضوع این نیست که گفتن حقیقت برای گوینده چه سود و زیانی دارد،بلکه موضوع این است که اگر گفتن حقیقت برای دیگران موجب رنج اندوه باشد،چه باید کرد؟
نمونههای بیشماری نظیر واتسون- به اشکال گوناگون- نه فقط در دنیای علم، بلکه در تمام عرصههایی که با کشف و شناخت حقیقت سروکار دارند، وجود دارد و این پرسش را بطور جدی مطرح میکند که آیا هر حقیقتی را باید بازگو کرد؟ یا اگر حقیقتی منجر به رنج افراد میشود، نباید آن را به زبان آورد؟
این پرسش هم جنبهٔ اخلاقی دارد و هم جنبههای دیگری مثل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره، که در نهایت به یک اصل اخلاقی ختم میشود که انسان مجاز نیست دیگران را دچار رنج و مشقت کند. برای مثال باورهای کاذبی وجود دارد، مثل مثبت اندیشی و خرافات مدرن یا فالگیری و رمالی و بسیاری از خرافههای دیگر که اشخاص با این افکار احساس خشنودیِ بیشتری دارند. اگر ما سعی کنیم خطای آنها را نشان دهیم و کذب این افکار و عقاید را نشان دهیم، آیا کار درستی کردهایم؟ اگر این افراد با این عقاید احساس خشنودی و رضایت بیشتری دارند و در صورت مواجهه با حقایق دچار اندوه خواهند شد، چه لزومی دارد که ما حقایق را بازگو کنیم؟ یا اگر در رشتهٔ تخصصی و علمی خود به نتایجی رسیدیم که برای بسیاری از افراد چندان مطلوب نبود، مجاز به بیان این نتایج هستیم؟
برای پاسخ به تمام این پرسش باید یک نکته را مدنظر قرار داد، اینکه به گواهی اکثر قریب به اتفاق اندیشمندان، دانایی موجب رنج و اندوه انسان میشود.کمتر ادعایی است که اندیشمندان در طول تاریخ اندیشه، تا به این حد بر سر آن توافق داشته باشند.بنابراین اگر ادعا کنیم حقیقتی که موجب رنج میشود را نباید گفت یا نباید بدنبال حقیقت طلبی رفت، در واقع کسب علم و دانش و معرفت نیز امری سودمند و مفید نیست.
ولی این یک مواجههٔ ابتدایی است و باید با تأمل بیشتری این موضوع بسیار مهم را بررسی کرد. برخی مانند نیچه معتقدند حقیقت دردناک است، اما نه به خودی خود، بلکه از آن رو که باوری را نابود میکند. به تعبیر دیگر حقیقت موجب رنج نمیشود، بلکه مواجههٔ ما با حقیقت،همواره با تعصب است و این تعصب موجب رنج ما میشود.
شاید این ادعا را بتوان جور دیگری هم صورتبندی و تبیین کرد؛ اینکه ما از جهل و نادانی راضی هستیم، چون در مورد مسائلی نگرانی نداریم. یعنی مسائلی وجود دارند که افراد باید نگران آنها باشند و دغدغه و دلمشغولی داشته باشند، اما به جای حل این مسائل صورت مسئله را پاک میکنند و با جهل نسبت آنها، خود را از درگیری و حل آنها معاف میکنند. اگر این برداشت درست باشد، بیان حقیقت (به دیگران) و حقیقت طلبی(خودمان) نسبت به سکوت دربرابر جهل بهتر است. زیرا جهلی که در ظاهر سبب خوشی و لذت افراد میشود، در واقع در حال آسیب زدن به افراد است.
مثالهای زیادی برای این دلیل میتوان برشمرد؛ برای مثال فرض کنید اگر ما دائماً وضعیت سلامت جسمانی خود را بدانیم، میتوانیم از بروز بیماریهای سختتر جلوگیری کنیم. اما گاهی ممکن است مثلاً دچار یک بیماری لاعلاج شده باشیم و هیچ راهی برای پیشگیری یا درمان، پیش روی ما نباشد، آنگاه موضوع حساستر خواهد شد. پس علیرغم اینکه در موارد بسیاری،(حتی اکثر موارد) نگرانی ها سودمند هستند، گاهی فهم یک حقیقت،حداقل در نگاه اول چندان سودمند به نظر نمیرسد. پیش از آنکه به نکات دیگر این موضوع بپردازیم در اینجا بایستی بر روی یک نکته تأکید بورزیم. اینکه اکثر مواردی که بحث بر سر حقیقت توأم با رنج یا مصلحت همراه با خوشی میشود، مواردی هستند که شناخت آنها نگرانیهای مفید را رقم میزند، هرچند خود شخص تصور کند این حقایق مضر هستند. بنابراین تا اینجا میتوان گفت حداقل در بسیاری موارد، حقیقت مضر نیست.
اما همانطور که اشاره شد، در موقعیتهای زیادی نیز حقیقت چندان مفید به نظر نمیرسد. این نه فقط در بیماری، بلکه در بسیاری از موارد دیگر، چنین چیزی وجود دارد. برای پاسخ به این پرسش دو رویکرد پیش کشیده میشود؛ یکی اینکه در موارد ناچیزی مثل بیماری لاعلاج که حتی عمر شخص قرار نیست به درازا بکشد، حقیقتِ منجر به رنج و اندوه را برای او بی ارزش تلقی کرد.یعنی گفتن حقیقت به وی ارزشمن نیست، چون اگر سخن از فایدهٔ حقیقت به میان میآید، برای زندگی افراد در زمان حیات آنهاست و در چنین مواقعی فواید این امر برای او موضوعیت نخواهد داشت.
نگاه دیگری هم وجود دارد که در مسائل دیگری که قرار نیست افراد جان خود را از دست بدهند هم حقیقت سودی ندارد و بیان حقیقت فقط موجب رنج افراد خواهد شد. برای مثال برخی معتقدند افکار و عقاید سیاسی یا عقاید مختلف یک شخص برای ما چه تفاوتی دارد؟ چرا باید نظرات او را نقد کنیم، اگر شخصاً سود و زیانی برای ما ندارد؟ یا مثلاً ممکن است بیان حقیقتی برای یک شخص مستقیماً سودی نداشته و موجب رنج او نیز بشود، پس لزومی ندارد حقیقتی را که ما فکر میکنیم درست است، به او انتقال بدهیم.
این ادعا البته چندان قابل دفاع نیست. ممکن است افکار یک شخص، برای خود او اهمیتی نداشته باشد،اما غیرمستقیم بر روی جامعه و متعاقباً بر روی خود او و حتی ما مؤثر باشد.برای مثال برایان کاپلان اقتصاددان میگوید عقاید سیاسی یک شخص چندان اهمیتی ندارد، زیرا تنها یک رأی دارد و در ظاهر بر اتفاقات سیاسی تاثیرگذار نیست، اما به هرحال تک تک این آراء و عقاید سیاسی در نهایت جامعهٔ آینده ما را شکل میدهد. بنابراین بسیاری از نظرات و افکار جاهلانهای که انسانها دارند، یا مستقیماً، یا غیر مستقیم و یا گاهی بطور کاملا نامحسوس مضر هستند و بیان حقیقت مفید است.
ارزش ذاتی حقیقت
این نکات که همگی در جهت بررسی سود و زیان حقیقت و مصلحت بود.حال اگر از سود و زیان بیان حقیقت و مصلحت، یا حقیقت طلبی و جهل گذر کنیم، بازهم میتوان از حقیقت طلبیِ برخی از انسانها دفاع کرد؟لذت بردن یکی از چیزهایی است که اگر به ما سودی نرساند، باز به خودی خود به آن تمایل داریم. ممکن است عواقب بد یک لذت موجب شود ما سعی نکنیم یک لذت خاص را کسب کنیم، اما خود لذت بردن همواره بطور ذاتی برای ما جذابیت دارد. حتی صرفنظر کردن ما از برخی لذتها برای کسب یک لذت بیشتر یا از دست ندادن یک لذت دیگر است. مثلاً یک خوراکی خوشمزه همیشه نظر ما را جلب میکند، فارغ از اینکه برای ما فایدهای داشته باشد.
ماشین تجربه
در مورد حقیقت نیز بسیاری از انسانها معتقدند حقیقت به خودی خود ارزشمند است، صرفنظر از سود و زیان آن. رابرت نوزیک فیلسوف، یک آزمایش فکری در سال 1974 ارائه داد با عنوان « ماشین تجربه ». در این آزمایش فکری از شما خواسته میشود تصور کنید این امکان را دارید که به مغز شما به یک دستگاه وصل شود و پس از وصل شدن به این دستگاه، شما تجربیات کاملاً دلپذیر و مطلوب داشته باشید. حتی شما دیگر نمیدانید که این زندگی شما توسط ماشین تجربه ایجاد شده و حقیقت ندارد.
شما هرگونه تمایلات،شادی،لذت و آرزویی دارید در این تجربه محقق میشود و تجربه خواهید کرد، بدون آگاهی از اینکه این زندگی حقیقت ندارد. تنها نکتهای که وجود دارد این است که هیچکدام از تجربیات شما با حقیقت خارجی مطابقت ندارد، غیر از این هیچگونه تجربهٔ نامطلوبی نخواهید داشت. نوزیک این پرسش را مطرح میکند که با توجه به این فرض، آیا شما حاضرید باقی زندگی خود را در چنین شرایطی باشید؟ بسیاری از انسانها (و طبق برخی منابع اکثر کسانی که به این پرسش پاسخ دادهاند) معتقدند حاضر نیستند باقی عمر خود را در این ماشین تجربه بهسر ببرند. این پاسخها نشان میدهد حقیقت به خودی خود ارزشمند است.
حتی میتوان ادعا کرد اکثر قریب به اتفاق کسانی که پاسخ میدهند حاضرند باقی عمر خود را در این دستگاه تجربه کنند، باز معتقدند اگر بین تجربیات این دستگاهِ غیر حقیقی و یک زندگی مشابه با همان شرایط مطلوبی که هیچ مشکلی در آن وجودنداشته باشد و به تمام خواستههای خود برسند اما حقیقت هم داشته باشد، گزینهٔ دوم را انتخاب خواهند کرد. یعنی اگر بین تجربهٔ غیر حقیقی در ماشین تجربهٔ نوزیک و تجربهٔ حقیقیِ مشابه با همان کیفیت، قرار بود انتخاب کنند، قطعا اکثر قریب به اتفاق یا تمام شرکت کنندهها مورد حقیقی را انتخاب میکردند. این نشان میدهد حقیقت به خودی خود ارزشمند است، حال برای عدهای حقیقت ارزشمندتر از عدهای دیگر است اما در نهایت برای تمام افراد ارزش ذاتی دارد. عدهای نیز برای حقایق عمیقتر نیز ارزش زیادی قائل هستند، بدون توجه به آثار و فواید این حقایق.
مثلاً اگر میدانستیم فهمیدن منشاء جهان ما هیچ سود و اهمیت عملی برای زندگی کسی نداشت، باز بسیاری از افراد بدنبال فهم این حقیقت بودند.(از جمله خودم)یا بسیاری از حقایق دیگر در مثلاً رشتههای مختلف علمی، یا دیگر عرصههای معرفت بشری. همانگونه که ریچارد فاینمن فیزیکدان مشهور میگفت:
”فیزیک مانند رابطه جنسی است؛ مطمئناً ممکن است نتایج عملی کسب کند،(مثل تولید مثل) اما به این دلیل ما این کار را انجام نمیدهیم”
فاینمن
برای برخی از دانشمندان، اندیشمندان، فلاسفه، مورخان و در تمام عرصههای مختلف، شاید فواید و نتایج کشف یکسری حقایق هیچ اهمیتی نداشته باشد و تنها خود کشف آن حقیقت اهمیت داشته باشد. هرچند تمام این حقایق بطور مستقیم و غیرمستقیم بالاخره به فواید مهمی ختم میشود و برای همین بوده که در انسان میل به کشف حقایق تکامل ( فرگشت ) یافته است، اما انسانهای زیادی تنها برای ارضای حقیقت طلبی به دنبال کشف این حقایق هستند و نه فواید و نتایج مفید آنها.
نکته آخر اینکه اگر نپذیریم که حقیقت طلبی و کسب دانش، به خودی خود ارزشمند است، دست کم در اکثر موارد به جز موارد معدودی که دیگر زندگی ما چندان دوامی نخواهد داشت، ارزشمند خواهد بود. این ارزش چه بطور مستقیم و چه غیر مستقیم در زیست جامعه یا کل بشر موثر و در موارد بسیار زیادی برای زیست خود ما نیز اثرات مطلوبی دارند. گرچه این مسیر در ظاهر منجر به رنج عمیق درونی ما میشود، اما هیچ ارزشی برای انسان بی هزینه نخواهد بود. علاوه بر این انسان در مسیر کسب دانش و حقیقت دچار تحول عظیمی خواهد شد و این تحول کیفیت زندگی او را دگرگون میسازد.
آرین رسولی
با سلام خدمت شما نویسنده ی عزیز. من از مقالات شما بسیار لذت می برم و تملق نباشد به قول معروف کارتان حرف ندارد. ولیکن بنده نقدی بر این مقاله ی شما دارم که اساسا نقد بر معنای حقیقت است آن هم این که اصلا معیار حقیقت چیست؟ واضح تر اینکه ما در این دنیا بر اساس ادراکات خود حقیقت را در ذهن خود بنا می کنیم. کوچکترین مثال که امیدوارم خود شما و هر کس دیگری این آزمایش را امتحان کند آزمایش وهم بصری است. در کل من معتقدم ما در دنیای ادراکات زندگی می کنیم پس ابدا نمی توانیم کاملا یک پدیده ی مادی را ثابت کنیم و آن را حقیقت یا جزیی از آن بنامیم مگر در صورتی که خارج از چارچوب و معیار ما از حقیقت که حاصل ادراکات و فهم ما است آن را بررسی نکرده باشیم. موفق باشید.
سپاس از بیان دیدگاه و نقدتون. این یک دیدگاه شما یک نوع نسبی گرایی معرفتی است که قبلاً در مقاله نسبی گرایی به این دیدگاه پرداخته ام.