چرا فلسفه مهمتر از سیاست است !؟

چرا فلسفه مهمتر از سیاست است !؟

اکثراً معتقدند مباحث فلسفی هیچ اهمیتی برای افراد جامعه ندارد، یا حتی برخی از آنها اصلاً شناختی از فلسفه ندارند. اما سوال اینجاست که آیا واقعاً چنین است؟ هرگز.

اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه، از تحصیلکرده تا کم سواد و حتی بیسواد، همواره سیاست را کم یا بیش دنبال می‌کنند. اما کسی فلسفه را دنبال نمی‌کند، زیرا با یک نوع اپیدمیِ سطحی‌نگری و نادانی روبرو هستیم که دلیل آن را در این جستار کوتاه و مختصر خواهیم دید.

ًوقایع زندگی اجتماعی ما متأثر از وقایع اقتصادی است. درک یک انسان عادی با کمترین سطح دانش این است که یکی از مؤثرترین عوامل(یا می توان گفت موثرترین عامل) در زندگی هر شخص اوضاع مالی اوست. این تنها امریست که هر شخصی با هر نگاهی می‌پذیرد. اوضاع مالی هر شخصی کاملاً وابسته به اوضاع اقتصادی کشور است.

اوضاع اقتصادی نیز کاملاً وابسته به سیاست کشور است و سیاست کشورها نتیجهٔ اعتقادات، نظرات و اندیشه‌های اساسی است که این اندیشه‌ها کاملاً وابسته به نوع جهانبینی است. به تعبیر خیلی ساده اگر زنجیرهٔ عللِ موثر در زندگی انسان را دنبال کنیم، منشاء آن به عقاید و اندیشه‌های بنیادینی می‌رسد که نوع حاکمیت و نظام سیاسی هر کشور از دلِ آن بیرون می‌آید
اما این آراء و عقاید و جهان‌بینی بنیادی را چه چیزی تعیین کرده و محک می‌زند؟این عقاید،ایدئولوژی و جهان‌بینی‌ها از کجا نشأت می‌گیرد؟ بدون تردید ریشهٔ آنها در فلسفه کاشته می‌شود. به محض اینکه ما قصد بررسی یک عقیده،ایدئولوژی یا جهان‌بینی را داشته باشیم، از آن دفاع ‌کنیم یا آن را مورد انتقاد قرار دهیم، وارد عرصهٔ فلسفه شده‌ایم. کمونیسم،سوسیالیسم،لیبرالیسم و… انواع این نگرش‌ها با شاخ و برگ‌های متعدد و متکثری که پدید آمده‌اند همگی از دل فلسفه خارج شده و زیست‌جهانِ یکایک انسان‌ها را تحت تاثیر قرار داده و به نوعی سرنوشت آنها را تعیین کردند.

این یک دلیل ابتدایی برای فهم سادهٔ اهمیت اندیشه‌های فلسفی است. چرا که اندیشه‌های سیاسی و حتی اقتصادی، فرهنگی و غیره نیز مستقیماً ملهم از جهانبینی و گفتمان‌های جاریست. در نتیجه هیچگاه ریشه‌های تحولات زندگی بشر در دنیای سیاست نبوده است. برای شناخت گفتمان‌ها و اندیشه‌ها ما به دانش در معنای وسیع‌تر خود نیاز داریم. شناخت در حوزه‌های مختلف به ما کمک می‌کنند که در مواضع فلسفی دقیق‌تر و عمیق‌تر بکوشیم، اما در این خود فلسفه بازیگر اصلی است.

برخلاف این امر، عموم افراد در جوامع مختلف، تصور سطحی‌تری دارند. یعنی به جای توجه به ریشهٔ اصلی مسائل، به شاخ و برگ‌هایی که در درجات بعدی اهمیت دارند،مثل سیاست، توجه می‌کنند .

عموم افراد در طول شبانه‌روز سعی می‌کنند از تحولات سیاسی باخبر باشند و جزئی‌ترین تحولات سیاسی را دنبال کنند. اگر از تحولاتی راضی باشند حساب آن را به پای تحولات سیاسی و اگر منتقد و معترض باشند به سراغ سیاست خواهند رفت، در حالی که منشاء اصلی تمام تحولات ریشه در فلسفه دارد.

همانطور که فیلسوف امریکایی پیتر کریفت می‌گوید : ما یک فیل بزرگ داریم بعنوان مسائل کلی، و چون نمیتوانیم برای مقابله با آن یک فیل بسازیم، هزاران موش کوچک می‌سازیم و روی فیل می‌اندازیم. در نتیجه ما در طول روز درگیر این موش‌ها شده‌ایم. در حالی‌که این موش‌ها هیچگاه جای فیل را نخواهند گرفت. حال حکایت مردم در عرصه اجتماعی درست مانند همین است. تمام مسائل مربوط به فیلِ جهان‌بینی و فلسفه است اما دائماً دلمشغولِ موشِ امرسیاسی هستند.

آرین رسولی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.