مرگ هراسی و مرگ اندیشی
مرگ هراسی و مرگ اندیشی
ما از مرگ میترسیم چون مرگ را نمیشناسیم.
انسان از هرآنچه که برایش ”غریب” است هراس دارد و از هرآنچه برایش ”قریب” است هراسی نخواهد داشت.
ما در بسیاری موارد هنگامی از یک چیزی میترسیم که آن چیز برای ما ناشناخته باشد و به عبارت دیگر ما از امور ناشناخته میهراسیم.مرگ نیز از این قاعده مستثنا نیست. مرگ برای ما امری مجهول و مبهم است که هیچ شناختی از آن نداریم و نه فقط به این سبب از آن میترسیم، بلکه اساساً تمام موجودات زنده برای مقاومت در برابر مرگ و تلاش برای بقا تکامل پیدا کردهاند. بنابراین میتوان گفت تمام وجود ما بر اساس مقاومت در برابر مرگ شکل گرفته است و تمام ترس های ما با واسطه (غیر مستقیم) به نوعی ترس از مرگ هستند.
این در حالیست که رابطه مستقیمی میان مرگ هراسی و مرگ اندیشی وجود دارد. هرچه ما کمتر اهل مرگ اندیشی باشیم و با مرگ غریبهتر باشیم، به همان میزان احتمال مرگ هراسی ما افزایش مییابد.
اندیشمندان
اکثر اندیشمندان معتقدند که مرگ اندیشی آغاز راه زندگی خردمندانه است. نیچه معتقد بود مرگ پایان زندگی و مرگ اندیشی آغاز آن است.
سایر متفکران اگزیستانسیال نیز به همین نحو معتقد بودند مرگ اندیشی از کلیدیترین نکات راه خردورزی است، مثل جمله مشهور هایدگر که میگوید: راه تفکر از میان گورستان میگذرد.
از کیرکگارد تا سارتر و کامو نیز بر این نکته تأکید ورزیدهاند. شوپنهاور نیز میگفت اگر مرگ نبود فلسفه ناممکن بود. اهمیت مرگ اندیشی که دائم این فلاسفه بر آن تأکید داشتند در این است که بدون مرگ اندیشی گویی مرگی در کار نیست و در ذهن و افکار ما مرگ و پایان زندگی حضوری ندارد. در نبود مرگ در ذهن و تفکر ما، نه اخلاق و نه جنب و جوشی برای تغییر دائمی وجود خواهد داشت. به تعبیر دیگر هم قوه عقلانیت و هم قوه اخلاق ما در گروِ مرگ اندیشی ماست.به نوعی ما هنگامی علیه وضع موجود افکارمان قیام میکنیم که مرگ را پیش روی خود درک کرده باشیم. ما تغییری در وضع اکنون خود نخواهیم داشت، به پرسشگری و آگاهی از عالم پیرامون مشغول نخواهیم شد، مگر با مرگ اندیشی.
ما باید دائماً پایان را پیش روی خود دریابیم تا علیه اکنونِ خویشن عمل کنیم. عدم مرگ اندیشی ما را به تکرار مکررات و روزمرگی دچار میکند. عدم وجود مرگ اندیشی است که افراد را در چرخهٔ سیزیفوار و پوچی قرار میدهد که همه روزه به تکرار مشغول هستند.
با عدم مرگ اندیشی است که افراد تصور میکنند میتوان هرروز از خواب بیدار شد و تا شب مشغول کار و جمع آوری ثروت بود، بدون تلف کردن عمر. بنابراین از یک طرف عدم مرگ اندیشی انسان را از آزادی و خردورزی دور خواهد کرد،چرا که ناگزیر پیلهای از تکرار و اتلاف عمر را دور خود میپیچد، و اما از طرف دیگر با امتناع از مرگ اندیشی، انسان از اخلاقیات نیز فاصله خواهد گرفت. به عبارت دیگر عدم مرگِ مرگ اندیشی برابر با مرگِ اخلاق خواهد بود. با عدم مرگ اندیشی، افراد دچار حرص، طمع و منفعت طلبی افراطی خواهد شد.
همانطور که گفتیم ما بر اساس غریزه، ناخوداگاه دچار مرگ هراسی هستیم، اما زمانی که فقدان مرگ اندیشی در ما با این مرگ هراسی همنشین میشود،ناخوداگاه خیال خامی شکل میگیرد که گویی دیگران میرا هستند و ما نامیرا. باید همه چیز برای من و در خدمت منافع من قرار بگیرد و تنها این بقای من است که اهمیت دارد و نه دیگران. این ذهنیت تنها زمانی پدیدار خواهد شد که ما از میرایی خود غفلت داریم و یا دستکم تصور میکنیم مرگ چنان از ما فاصله دارد که گویی هزاران سال دیگر شاید از سر بی حوصلگی، سری هم به ما خواهد زد! اما انسان مرگ اندیش میداند که به زودی با مرگ هم آغوش خواهد شد و از همین رو چه بسا در اوج آن، برای آرمان اخلاقی خویش جام شوکران را هم سر بکشد.
از فروید تا بکر و باومن
البته علیرغم تاکید بسیاری از اندیشمندان بر مرگ اندیشی، کسی مثل فروید، مرگ اندیشی را ناشی از عدم سلامت روان تلقی میکرد. فروید معتقد بود مرگ تجربه پذیر نیست، بنابراین تفکر راجع به آن بیمعناست و مرگ هراسی ناشی از اختلالات روانی است که ریشه در کودکی دارد. اما پس از آن ،انتقادات زیادی به این عقیدهٔ او شد. مهمترین کسی که این نظر فروید را مورد انتقاد قرار داد ارنست بکر بود. بکر معتقد بود برخلاف مرگ هراسی، مرگ اندیشی نشانهٔ سلامت روان است، چون مرگ یک واقعیت انکار ناپذیر برای انسانهاست.
بکر در کتاب انکار مرگ به تبیین این نظر پرداخت که اگر ما یک واقعیت انکار ناپذیر را منکر شویم، یعنی از سلامت روان کاملی برخوردار نیستیم. بنابراین عدم مرگ اندیشی به معنای نوعی انکار واقعیت است و این یعنی عدم سلامت کامل روان. اندیشمندان دیگری هم به مرگ اندیشی و مرگ هراسی از زوایای دیگر اشاره داشتهاند.
رولو می و ویکتورفرانکل مرگ هراسی را ناشی از عدم وجود معنای زندگی میدانستند و زیگمونت باومن معتقد بود در دنیای مدرن، ترس و به ویژه ترس از مرگ افزایش یافته است.از نظر او ترس از بحران های طبیعی یا غیر طبیعی مثل جنگ، که در نهایت همان ترس از مرگ است، در عصر مدرن افزایش یافته، چرا که دیگر همانند دنیای سنتی، پناه و تکیهگاه اعتقادی انسان ها مستحکم نیست و تصور افراد در جوامع مدرن این است که بر زندگی خود تسلط ندارند.
حال با وجود بحران های طبیعی و غیرطبیعی که در دنیای امروز ما وجود دارد و به افزایش مرگ هراسی منجر شده، مرگ اندیشی میتواند ناجی یا حداقل تسکین موثری باشد. حتی میتوان گفت این مرگ هراسی، میتواند محرک مرگ اندیشی افراد شود. چه در سطح فردی و چه در جامعه، بی تردید مرگ اندیشی،بر خلاف مرگ هراسی نتایج مفیدی خواهد داشت. هم از لحاظ ارتقاء اندیشه و هم از نظر رشد اخلاقی.
آرین رسولی
درود بر شما؛
اگر امکانش هست لطفا در تلگرام و اینستاگرام هم فعالیت کنید و این مطالب سودمند رو اونجا هم انتشار بدید تا دسترسی بهش راحت تر بشه و افراد بیشتری مطالعه کنن تا بلکه به خرد جمعی برسیم.
بامهر و سپاس/
درود و سپاس. آدرس کانال تلگرام arian_xboy@ و آدرس پیج اینستاگرام arianrasouliii@
سلام
چقدر مطلب و خوب بجایی بود برای این اوضاع و احوال، من بین چندین نفر از دوستان مشاهده کردم که در این ایام تعطیلی خیلی مشغول به این فکر شده اند و نتایج جالبی هم داشتند.
اتفاقا در متون دینی هم خیلی به این نوع فکر توصیه شده است و راهگشا دانشته شده است.
برای نمونه عرض میکنم
۱.قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:
أكثِروا ذِكرَ المَوتِ ، فما مِن عَبدٍأكثَرَ ذِكرَهُ إلّا أحيا اللّه ُ قلبَهُ وهَوَّنَ علَيهِ المَوتَ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله می فرمایند:
مرگ را فراوان ياد كنيد؛ زيرا هيچ بنده اى آن را بسيار ياد نكرد، مگر اينكه خداوند دلش را زنده گردانيد و مردن را بر او آسان ساخت.
كنز العمّال : 42105 .
۲.قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:
مَن أكَثرَ ذِكرَ المَوتِ أحَبَّهُ اللّه ُ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله می فرمایند:
هركه بسيار ياد مرگ كند ، خداوند دوستش خواهد داشت .
الكافي : 2 / 122 / 3 .
از این نمونه ها نیز بسیار است
درود بر شما.مسئله ای که به شدت من رو میترسونه اینه که در اینده بشر به مدد علم از طریق سلول ها ی هیلا یا امکان انتقال اگاهی به نقطه ای برسه که فانی بودن خودش رو زیر سوال ببره .در این صورت واقعا تکلیف اخلاقیات چیه؟ کما اینکه به نظر بنده اولین کسانی که به نامیرایی میرسن ثروتمندانی خواهند بود که همین الان هم اخلاقیاتی درشون دیده نمیشه .
با سلام،
پدیده مرگ در مقابل حیات یا زندگی و دشمن و ضد آن نمی باشد بلکه نیم زوج بنیادی همزاد و هم بازی پدیده تولد است. نوسانات یا چرخه یا گردش و یا زنجیره تولد و مرگ را نباید مثل هندوان باستان از طریق حلول روان شرح داد بلکه همراه و همگام با تسلسل تولد و مرگ عارف کیهانی از طریق وقوع مه بانگ های متوالی بر اثر نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان. هر اندیشمند و متفکر بیدار و هوشیار و آگاه که به پدیده مرگ بیاندیشد و تولد را حذف نماید و به کشف عظیم محوری و اصلی نظریه علمی مه بانگ یعنی نوسانات متوالی محتوای کیهان یا جهان توجه ژرف و عمیق ننماید، هرگز قادر نخواهد بود که به تصورات روشن و حقیقی در مورد پدیده مرگ و اتفاقات عمده ای که پس از آن برای تک تک افراد انسانی رُخ خواهند داد، دست یابد.