کیهانشناسی کانت ؛ برگردان مقاله کانت فیلسوف روشنگری ، نوشته کارل پوپر

کیهانشناسی کانت ؛ برگردان مقاله کانت فیلسوف روشنگری ، نوشته کارل پوپر

صد و پنجاه سال از مرگ کانت گذشته است.او در شهر کونیگزبرگ از ایالت پروس، پس از هشتاد سال زندگی فوت کرد. کانت از سالهای پیش از آن در انزوای کامل بسر برده بود و دوستان و آشنایان او در تدارک مراسم خاکسپاری ساده بودند.اما ناگهان این پسر فقیر ، در مراسم خاکسپاری، مانند پادشاهان دفن شد.وقتی خبر فوت او پیچید، مردم از هر جایی به سمت خانه ی او هجوم برده و تا چند روز ادامه یافت.در کونیگزبرگ ترافیک سنگین و همه ی شهر بدنبال تابوت او به حرکت درآمدند.طبق تعریف حاضران ، تا آنروز هیچوقت چنین مراسم خاکسپاری در کونیگزبرگ مشاهده نشده بود.

این حرکت شگفت آور و خودجوش چه معنی داشت؟شهرت کانت بعنوان یک فیلسوف و انسان بزرگ ، هیچگاه نمی تواند توضیح کامل این موضوع باشد.به باور من این اتفاق شگفت انگیز ، معنای عمیق تری داشت. قصد دارم خطر کنم و فراتر رفته ، این نظر را مطرح کنم که در آن سال ۱۸۰۴ که سلطنت مطلق فردریش ویلهلم سوم جریان داشت، آن ناقوسی که برای امانوئل کانت بلند شد،دنباله های انقلاب آمریکا و فرانسه بود.دنباله ی ایده های سال های ۱۷۷۶ و ۱۷۸۹. کانت برای همشهری های خود ، نماد این ایده ها شده بود و آنها برای تشکر از او بعنوان پیام آور حقوق بشر،برابری قانونی، جهان وطنی و آزازی به کمک دانش و مهمتر ،یعنی صلح جاودانه آمده بودند.پیام همه ی این ایده ها از انگلستان و بوسیله کتاب ” نامه هایی از لندن در مورد انگلیسی ها ” ، نوشته ولتر ( انتشار ۱۷۳۲ )به قاره اروپا رسیده بود.

ولتر در آنجا سیستم حکومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در اروپا را مقایسه کرده بود.او صبر و تحمل مذهبی انگلیسی ها را با ناشکیبایی رومی مقایسه کرد.قدرت روشنگر مدل کیهانی نیوتن و تجربه گرایی جان لاک را با جزم گرایی دکارت مقایسه کرده بود.کتاب ولتر به آتش کشیده شد ولی انتشار آن شروع جنبش فلسفی مهمی در تاریخ دنیاست. جنبشی که تمایل هجومی آن در انگلستان درک نشد، چون با سیاست های آنجا ناسازگار بود.

این جنبش در فرانسوی éclaircissement و در آلمانی Aufklärung (به معنای روشنگری ) شناخته می شود . تقریبا تمام جنبش های مدرن فلسفه و سیاست ، مستقیم و یا غیر مستقیم متاثر از آن است.چونواین جنبش ها یا بطور بی واسطه از روشنگری متاثر بوده اند و یا در مقابله بر ضد آن شکل گرفته اند. در واکنش های ضد آن ،رومانتیک ها ( رمانتیسیسم ها) با تحقیر و تمسخر آن را با عنوان روشنگری بازی Aufklarerei یا روشنگری پردازی خطاب می کردند…

کانت به روشنگری اعتقاد داشت.او آخرین مبارز بزرگ روشنگری بود. خوب می دانم که این نظر امروزه پذیرفته نیست.( منظور پوپر باور راسخ کانت به روشنگری است که پذیرفته نبوده ، هر چند در ادامه به آن اشاره می کند. )

علیرغم اینکه کانت را آخرین مبارز روشنگری می دانم، وی را معمولا بنیانگذار مکتب نابودکننده روشنگری می دانند. مکتب ایده آلیسم آلمانی ، مکتب فیشته ، شلینگ و هگل.من ادعا می کنم اینها با یکدیگر سازگار نیستند.فیشته و پس از آن هگل تلاش کردند از نام کانت به نفع خود استفاده کنند.آنها او را بنیانگذار مجت خود معرفی کردند در حالی که کانت آنقدر عمر طولانی داشت که ادعای مکرر نزدیکی توسط فیشته را که خود را وارث کانت معرفی میکرد، رد کند.

کانت در مقاله منتشر شده خود به نام «توضیح در ارتباط با نظریه علم فیشته» (هفتم اوت ۱۷۹۹) که کمتر شناخته شده است، تا آنجا پیش رفت که نوشت: “خدا ما را از شر دوستانمان حفظ کند … چون بین این، به اصطلاح دوستان … فریبکاران و نیرنگ بازانی یافت می شوند که در فکر تباهی ما هستند ولی در ظاهر زبان خیرخواهی اختیار می کنند و از کمند آنان نمی توان به اندازه کافی در امان بود “. ولی بعد از مرگ کانت، وقتی او دیگر نمی توانست از خود دفاع کند، این شهروند جهانی مورد استفاده قرار گرفت تا در خدمت اهداف مکتب ملی گرایی رومانتیک قرار داده شود و در واقع اینکار علیرغم همه چیزهایی که او علیه روح رومانتیسم، شور احساساتی و شیفتگی گفته و نوشته بود، با موفقیت عملی گشت.
اما گوش دهیم که خود کانت درباره ایده روشنگری چه می گوید. او می نویسد: ” روشنگری، خروج انسان از نابالغی خود کرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری. این نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دلیری در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. در به کار بردن فهم خویش شهامت داشته باش! اینست سخن روشنگری “.
چیزی که کانت در اینجا می گوید، بدون شک یک اقرار شخصی است؛ این بخشی از سرگذشت خود اوست. وی که در مناسبات فقیرانه و با چشم انداز محدود پیتیسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهایی خویشتن از طریق دانستن را پیمود. او در سالهای بعد (آنگونه که هیپل گزارش می دهد) گاهی با هراس به ” بردگی دوران جوانی اش ” در گذشته، یعنی زمان نابالغی معنوی خویش نظر می افکند. می توان گفت که ایده رهایی معنوی خویش، ستاره راهنما و پیکار برای تحقق و اشاعه این ایده، مضمون زندگی او بود.

مکانیک آسمانی و کیهان شناسی نیوتن

نقش تعیین کننده در این پیکار را، فیزیک و مکانیک آسمانی نیوتن بازی می کرد که آنها هم در قاره اروپا توسط ولتر معروف شده بود منظومه جهانی کوپرنیک و نیوتن، در تکامل فکری کانت، نیرومندترین تاثیر را بر جای گذاشت. نخستین کتاب مهم او یعنی تاریخ طبیعی عمومی و نظریه آسمان، دارای این عنوان فرعی جالب بود: « تحقیق درباره قانون و خاستگاه مکانیکی سراسر ساختمان جهان بر پایه آغازه های نیوتنی». این، بزرگترین طرحی است که تا آنزمان درباره کیهان شناسی (Kosmologie ) و آموزه پیدایش و تکامل کیهان (Kosmogonie) ریخته شد. این طرح مشتمل بر نخستین فرمولبندی روشن برای نه فقط نظریه ای است که امروزه بطور عادی فرضیه «کانت ـ لاپلاس» درباره خاستگاه منظومه شمسی نامیده می شود، بلکه همچنین کاربست این نظریه بر خود منظومه راه شیری است ( که تامس رایت پنج سال پیش از آن، آن را به مثابه منظومه ستارگان تفسیر کرده بود). کانت بدینوسیله پیشاپیش ایده جینز را مطرح ساخته بود. اما حتی این امر نیز در سایه توضیح کانت درباره ستارگان سحابی به مثابه راه های شیری و منظومه ستارگان دور قرار می گیرد که با توضیحات [امروزی] خود ما تطابق دارد.
آنگونه که کانت در یکی از نامه های خود توضیح می دهد، مساله کیهان شناسی بود که او را به نظریه شناخت و سنجش خرد ناب رهنمون شد. مساله ای که او در تلاش حل آن بود ـ و هیچ دانشمند کیهان شناس را از این مهلکه خلاصی نیست ـ مسأله پیچیده کرانمندی یا ناکرانمندی جهان هم در رابطه با مکان و هم با زمان است. برای مسآله کرانمندی یا ناکرانمندی جهان در مکان، از زمان اینشتاین به بعد راه حل پیشنهادی درخشانی وجود دارد، یعنی جهانی که کرانمند، اما بی مرز است. در واقع می توان گفت که اینشتاین، گره های کانتی را به این ترتیب گشود؛ اما او برای این منظور سلاحهای به مراتب تیزتری در اختیار داشت تا کانت و معاصران او. برای مسأله کرانمندی یا ناکرانمندی زمانی جهان، بر عکس تا امروز راه حل پیشنهادی روشن کننده ای وجود ندارد.
کانت در همان نامه گزارش می دهد که مساله مرکزی سنجش خرد ناب را هنگامی یافت که در تلاش بود تصمیم بگیرد که آیا جهان آغازی زمانی دارد یا خیر. او با شگفتی کشف کرد که برای هر دو امکان، ظاهرا” برهانهای معتبری قابل عرضه اند. هر دو برهان جالب اند و دنبال کردن آنها صرفا” نیازمند دقت است. اما طولانی و برای فهمیدن دشوار نیستند.
برای اینکه نخستین برهان را آماده کنیم، با تحلیل مفهوم توالی بی پایانی از سالها (یا روزها و یا هر نوع فاصله زمانی برابر و محدود) آغاز می کنیم. چنین توالی نامحدودی از سالها، توالی ای است که همواره ادامه دارد و هرگز به پایان نمی رسد. این توالی هیچگاه نمی تواند تمام شود. یک توالی بی پایان تمام شده و کامل (برای کانت) مهمل و بی معنا یا نچیز (Unding) و تناقضی در خود است. نخستین برهان کانت به صورت زیر استدلال می شود: جهان باید آغازی در زمان داشته باشد، چرا که در غیر اینصورت در لحظه حاضر یک توالی بی پایان از سالها گذشته است و از همین رو باید به طور پایان یافته و کامل وجود داشته باشد. اما این موضوع، چنانکه دیدیم غیر ممکن است. به این ترتیب نخستین برهان مستدل می شود.
برای اینکه دومین برهان را آماده کنیم، با تحلیل مفهوم زمانی کاملا” تهی آغاز می کنیم ـ زمان پیش از پیدایش جهان. چنین زمان تهی ای که در آن هیچ چیز وجود ندارد، باید ضرورتا” زمانی باشد که در آن فاصله ای زمانی از فاصله زمانی دیگر، به لحاظ رابطه ای زمانی نسبت به اشیاء و رویدادها متفاوت نباشد؛ چرا که اصلا” اشیاء و رویدادها وجود ندارند. اما اینک واپسین فاصله زمانی چنین زمان تهی ای را در نظر بگیریم ـ فاصله زمانی ای را که بلافاصله پیش از آغاز جهان قرار دارد: به این ترتیب آشکار می شود که این فاصله زمانی از بقیه فاصله های زمانی پیشین به این لحاظ متفاوت است که در یک ارتباط زمانی تنگ و بلاواسطه با رویدادی معین، یعنی پیدایش جهان قرار دارد؛ از طرف دیگر همانگونه که دیدیم، همان فاصله زمانی، تهی است یعنی نمی تواند در رابطه ای زمانی با یک رویداد قرار گیرد. لذا این فاصله زمانی تهی واپسین، چیزی مهمل و بی معنا و تناقضی در خود است. دومین برهان کانت به صورت زیر استدلال می شود: جهان نمی تواند آغازی در زمان داشته باشد، چرا که در غیر اینصورت باید یک فاصله زمانی وجود داشته باشد ـ یعنی فاصله زمانی بلاواسطه پیش از پیدایش جهان ـ که هم تهی و هم دارای این خصوصیت باشد که در یک رابطه تنگ زمانی با رویدادی در جهان قرار داشته باشد. اما این همانگونه که دیدیم غیرممکن است. بدین ترتیب دومین برهان مستدل می شود.
ما در اینجا دارای تعارضی میان دو برهان هستیم. کانت چنین تعارضی را یک خلاف آمد (Antinomie ) می نامد و خود را از طرق مشابهی درگیر تعارضات دیگری می بیند، برای مثال از گونه تعارضاتی چون محدودیت جهان در مکان.اما من در اینجا از نزدیکتر به تعارضات دیگر نمی پردازم.

مکان و زمان
کانت می پرسد: ما از این تعارضات گیج کننده چه درسی می توانیم بگیریم؟ پاسخ او چنین است: تصورات ما از مکان و زمان، قابل کاربست بر روی جهان به مثابه یک کل نیست. تصورات از مکان و زمان، طبیعتا” بر روی اشیاء و رویدادهای معمولی فیزیکی قابل کاربست هست، اما در مقابل، مکان و زمان خود نه شی اند و نه رویداد. آنها را حتی نمی توان مشاهده کرد و دارای خصوصیت کاملا” دیگری هستند. آنها بیشتر نوعی چارچوب برای اشیاء و رویدادها را به نمایش می گذارند؛ می توان آنها را با یک سیستم قفسه ها و یا یک سیستم کاتالوگ برای نظم بخشی به مشاهدات مقایسه کرد. مکان و زمان، به جهان واقعی تجربی اشیاء و رویدادها تعلق ندارند، بلکه متعلق به تجهیزات و ابزارهای روحی و معنوی ما هستند که توسط آنها به مصاف جهان می رویم. مکان و زمان شبیه ابزارهای مشاهده عمل می کنند. وقتی ما یک رویداد را مشاهده می کنیم، قاعدتا” آن را بلاواسطه و به صورت شهودی (intuitiv ) در یک نظم مکانی ـ زمانی جای می دهیم. از همین رو ما می توانیم مکان و زمان را به مثابه سیستمی نظم دهنده در نظر بگیریم که بر پایه تجربه قرار ندارد، ولی در تمامی تجربه مورد استفاده قرار می گیرد و بر همه تجربه ها کاربست دارد. به همین دلیل است که وقتی ما تلاش می کنیم تصور از مکان و زمان را در عرصه ای به کار بندیم که از هر تجربه ممکن فراتر می رود، دچار دشواری می شویم. و این درست کاری است که ما در هر دو برهان درباره آغاز جهان انجام دادیم.
کانت به این نظریه ـ که من خطوط کلی آن را در اینجا ترسیم کردم ـ نام نازیبا و بطور مضاعف گمراه کننده « ایده آلیسم فرارونده» (Transzendentaler Idealismus ) را اطلاق می کند. تنها گذشت زمان کوتاهی لازم بود تا کانت دلیل کافی برای پشیمان شدن از گزینش چنین نامی داشته باشد، چرا که این نام، بعضی از خوانندگان او را به موضعی سوق داد که کانت را فردی ایده آلیست بدانند و خیال کنند که او منکر واقعیت فیزیکی است و اشیاء فیزیکی را تصورات و ایده های صرف می پندارد. کانت تلاش بی ثمری کرد تا روشن سازد که تنها خصلت تجربی و واقعیت مکان و زمان را منکر شده است، یعنی خصلت تجربی و واقعیتی از آنگونه را که ما در مورد اشیاء فیزیکی و رویدادها قائلیم. تمام زحمات برای روشن کردن موضع او بی نتیجه بود. دشواری سبک [نگارش] او، سرنوشتش را رقم زد. او محکوم به آن بود که به عنوان خالق «ایده آلیسم آلمانی» در تاریخ ثبت شود. اینک هنگام آن رسیده است که در چنین حکمی تجدید نظر شود. کانت همواره تاکید کرده بود که اشیاء فیزیکی در مکان و زمان واقعی هستند ـ رئال ، نه ایده آل ـ.. و آنچه که به نگرورزی های (Spekulationen ) بی در و پیکر متافیزیکی مکتب «ایده آلیسم آلمانی» مربوط می شود، عنوان کتاب «سنجش خرد ناب» از طرف کانت با این نیت برگزیده شده بود که حمله ای انتقادی نسبت به این نگرورزی های به ظاهر عقلانی را اعلام کند. زیرا آنچه را که «سنجش» به نقد می کشد، همان خرد ناب است: او استنتاج های عقلی در مورد جهان را می سنجد که محمول «ناب» به این معنا برازنده آنهاست که متأثر از تجربه های حسی نیستند و از طریق مشاهده کنترل نشده اند. کانت «خرد ناب» را از این طریق می سنجد که نشان می دهد، استدلال ناب و نگرورزانه و از طریق مشاهدات کنترل نشده درباره جهان، ما را همواره گرفتار خلاف آمدها (Antinomien ) می کند. او نقد خود را تحت تأثیر هیوم با این نیت نوشت که نشان دهد، مرزهای ممکن تجربه های حسی و مرزهای نظریه پردازی عقلانی درباره جهان یکی هستند.
هنگامی که کانت کشف کرد، این نظریه دربردارنده کلیدی برای حل یک مساله مهم دوم ـ یعنی اعتبار فیزیک نیوتنی ـ است، باور کرد که اثبات صحت این نظریه را یافته است. کانت نیز مانند همه فیزیکدانان هم عصر خود کاملا” اعتقاد داشت که نظریه نیوتن درست و مناقشه ناپذیر است. او چنین نتیجه گرفت که این نظریه نمی تواند فقط نتیجه مجموعه ای از مشاهدات باشد. اما مبنای حقیقت آن چه چیز دیگری می توانست باشد؟ کانت به این صورت به مقابله با این مساله رفت که نخست برای خود، مبنای حقیقت هندسه را روشن ساخت. او گفت که هندسه اقلیدسی نه بر پایه مشاهدات، که بر پایه شهود مکانی و فهم شهودی ما از رابطه های مکانی استوار است (“سهش ناب” مکان). فیزیک نیوتنی نیز در وضعیت مشابهی قرار دارد. اگر چه از طریق مشاهدات تایید می شود، اما نتیجه مشاهدات نیست، بلکه نتیجه روش اندیشه ما، یعنی روشهایی است که ما به کار می بندیم تا دریافت های حسی خود را منظم کنیم، در رابطه با یکدیگر قرار دهیم، با دریافت های حسی پیشین ادغام کنیم و بفهمیم. داده های حسی نه، بلکه فهم ما ـ یعنی سازمان و ساختمان دستگاه انطباق گر روحی ما ـ مسئول نظریه های علوم طبیعی ماست. طبیعتی که ما از راه نظم و قوانین حاکم بر آن می شناسیم، حاصل فعالیت نظم بخش و همگونساز روح ماست. فرمولبندی خود کانت در مورد این ایده درخشان است: « فهم، قوانین خود را… از طبیعت نمی گیرد، بلکه این قوانین را برای طبیعت مقرر می کند».

چرخش کوپرنیکی» کانت
این فرمولبندی در عین حال بیانگر ایده ای است که کانت با غرور از آن به عنوان «چرخش کوپرنیکی» خود یاد می کند. او می نویسد: « کوپرنیک پس از آن که در روشن ساختن جنبشهای جرمهای آسمانی بر پایه این فرض که همه سپاه اختران پیرامون نگرنده می گردند، به شیوه ای مطلوب توفیق نیافت، کوشید تا ببیند آیا بهتر موفق نخواهد شد اگر نگرنده را پیرامون خود بگرداند و ستارگان را به حال سکون واگذارد؟» این ایده کانت بود که از طریق چرخش مشابهی، مساله مبنای حقیقت علوم طبیعی را حل کند، یعنی این مساله که یک دانش طبیعی دقیق از نوع فیزیک نیوتنی چگونه ممکن است و آیا هرگز می توان به آن دست یافت. کانت می گوید، باید این اندیشه را کنار بگذاریم که ما نگرنده های منفعلی هستیم که منتظرند تا طبیعت قانونمندیهایش را به آنان تحمیل کند. به جای آن باید این اندیشه را بنشانیم که ما هنگامی که دریافت های حسی پیشین و جدید خود را ادغام می کنیم، به مثابه نگرنده، نظم و قوانین فهم را به آنها تحمیل می کنیم. کیهان ما، مُهر روح ما را بر خود دارد.
این تذکر کانت در مورد نقش فعال مشاهده کننده، پژوهشگر و نظریه پرداز، تاثیری محو ناشدنی نه تنها بر روی فلسفه، بلکه بر روی فیزیک و کیهانشناسی نیز گذاشت. چیزی شبیه یک جّو فکری کانتی وجود دارد که بدون آن نظریه های اینشتاین یا بور قابل تصور نیست و حتی می توان اینطور گفت که ادینگتون هم از این منظر، از کانت کانتی تر است. آری حتا کسانی که نمی توانند همه جا پیرو کانت باشند (من نیز به آنها تعلق دارم)، با او موافقند که خرد پژوهشگر «… باید طبیعت را مجبور کند که به پرسشهای او پاسخ دهد و نه اینکه اختیار خود را به طبیعت بسپارد». پژوهشگر باید طبیعت را از همه طرف معروض پرسش قرار دهد تا بتواند آن را در پرتو تردیدها، حدس ها، ایده ها و الهام های خود ببیند. این، به عقیده من یک نگاه ژرف فلسفی است که ممکن می سازد، علوم طبیعی ( نه فقط نظری بلکه همچنین عملی) را به مثابه آفریده واقعی بشری بنگریم و تاریخ آن را مانند تاریخ هنر و ادبیات به مثابه بخشی از تاریخ اندیشه مورد بررسی قرار دهیم.
اما می توان برای «چرخش کوپرنیکی» کانت اهمیت دیگری نیز قائل شد، اهمیتی که ما را به یک دوگانگی در موضع کانت رهنمون می شود. چرا که این چرخش به حل مساله ای انسانی نائل می گردد که از طریق خود کوپرنیک ایجاد شده بود: کوپرنیک جایگاه مرکزی بشریت در جهان را از او سلب کرد. «چرخش کوپرنیکی» کانت این موقعیت را دوباره جبران کرد. چرا که کانت نه تنها به ما ثابت می کند که موقعیت مکانی ما در جهان فاقد اهمیت است، بلکه همچنین به ما نشان می دهد که جهان ما به یک معنا به دور ما می گردد. چرا که این ما هستیم که حداقل بخشی از نظمی را ایجاد می کنیم که در جهان می یابیم. این ما هستیم که دانش خود را از جهان می گیریم. این ما هستیم که جهان را فعالانه می پژوهیم؛ و پژوهش، هنری آفرینشگر است.

Karl R. Popper: Immanuel Kant: Der Philosoph der Aufklärung (Eine Gedächtnisrede zu seinem hundertfünfzigsten Todestag), in:
Auf der Suche nach einer besseren Welt,10. Auflage 1999, Piper Verlag München, S. 137-147

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *