دموکراسی ضد دموکراسی ؟
هجوم به ساختمان کنگره در آمریکا و قدرت دموکراسی
از نخستین بار که ایدههایی دربارهی دموکراسی در عهد باستان مثلاً نزد کلئیستنس مطرح میشد تا امروز انتقاداتی پیرامون دموکراسی وجود داشته است. برای مثال افلاطون معتقد بود دموکراسی بدترین نوع حکومت است زیرا اکثریت مردم عوامِ ناآگاه و نادان هستند. همانطور که واژهی دموکراسی از «دموس» و «کراتوس» تشکیل شده و بخش اول آن یعنی دموس به معنای تودهی عوام یا حتی اراذل و اوباش نیز بهکار میرود، نزد افلاطون اکثریت مردم از دانش و آگاهی بیبهره هستند و توانایی قدرت و به دست گرفتن قانون (کراتوس به معنای قدرت یا قانون بهکار میرود) را ندارند.
از نظر افلاطون حاکمیت باید در دست اهل فضل و دانش و در یک کلام فیلسوفان باشد و تز فیلسوف-شاه یا شاهِ فیلسوف را مطرح کرده و حتی خودش در صدد اجرای تز خود برآمد و به نوعی شکست خورد.
ارسطو نیز معتقد بود حکومت عوام گرچه فوایدی دارد اما فاقد خاصیت اعتدال و میانهروی است.
پس از آن با گذر زمان انتقادات مختلفی به دموکراسی شکل گرفت که یکی از مهمترین آنها حاکمیت عدد یا حکومت عدد(اصطلاحی برای دموکراسی و حکومت اکثریت) بود. همانطور که افلاطون باور داشت دیگر فلاسفه و اندیشمندان معتقد بودند حکومت و رأی اکثریت برای دموکراسی کافی نیست. در زمان افلاطون شاید میشد عوام را ناآگاه و بیسواد دانست اما با گذر زمان و به ویژه با ورود به دنیای مدرن عموم مردم تحت تعلیم و تربیت قرار میگرفتند و دیگر همچون گذشته نمیشد عوام را نادان و بیسواد تلقی کرد. اما به هرحال برخی دیگر از اندیشمندان حتی با وجود تعلیم و تربیت مردم، حکومت اکثریت و حکومت عدد را برای دموکراسی کافی نمیدانستند.
پس در نتیجه دو معضل و پرسش اصلی پیرامون دموکراسی و آزادی این بود که آیا اکثریت ممکن است تحت تأثیر عوامل مختلف مثل هیجانات و احساسات جمعی در اشتباه باشند؟ یا حتی آگاهی و سواد آنها در سطح پایینی قرار داشته باشد و این امر منجر به انتخاب اشتباه توسط آنها شود؟
از این گذشته معضل دیگری هم وجود داشت مبنی بر اینکه مرز آزادی کجاست؟ تا کجا میتوان به عقیده و نظر مردم احترام گذاشت و تا چه حد مردم در کنشهای خود آزاد هستند؟
جان لاک و جان استوارت میل (و برخی دیگر از فلاسفه و اندیشمندان آزادیخواه) کوشیدند که به این معضلات و پرسشها پاسخ دهند.
جان استوارت میل معتقد بود اگر تنها به حکومت عدد و اکثریت اکتفا شود و نظر و عقاید کسانی که در اقلیت هستند سرکوب شود دیگر این دموکراسی نیست بلکه ”دیکتاتوری اکثریت” است. پس باید اقلیت نیز از حقوق و آزادی کافی برای گسترش نظرات خود برخوردار باشند. یعنی علیرغم توجه به رأی اکثریت و اجرای آن، اقلیت نیز امکان آزادی یکسان برای ترویج عقیده و نظرات خود پیدا کنند.
معضل دیگر این بود که اگر معتقد باشیم اقلیت هم باید در بسط و گسترش عقیدهی خود آزاد باشد مرز این آزادی کجاست؟ تا کجا مردم باید آزاد باشند تا در بسط نظرات و عقاید خود مشکلساز نشوند؟ چون واضح است که اگر برای آزادی مرزی قائل نباشیم، همان اقلیت میتواند رأی و حق اکثریت را هم با توسل به زور و خشونت پایمال کند و هیچ مانعی بر سر راه آنها قرار نمیگیرد، یا به عبارت دیگر دموکراسی ممکن است در جهت نفی خودش و در مقابل خود دموکراسی قرار بگیرد و آزادی حاصل از آن به نابودی آزادی بیانجامد. یعنی شاخهای را که خود بر روی آن نشسته قطع کند. یا حتی فرض کنیم اکثریت با استفاده از دموکراسی به گرایشی رأی بدهند که معتقد است بساط دموکراسی باید برچیده شود! در این صورت دموکراسی و آزادی هردو منجر به نابودی خود خواهند شد.
جان لاک پیشتر به این پرسش پاسخ سادهای داده و در آراء خود مرز آزادی را ترسیم کرده بود؛ ”مرز آزادی خود آزادی است. ”
لاک مینویسد:
آزادی فرد هرگز به این معنی نیست که فردی بتواند به حقوق و آزادیهای افراد دیگر تجاوز کند یا در آنچه متعلق به خود اوست تصرفات و تغییراتی به زیان جامعه به وجود آورد.
لاک معتقد بود که حکومت قانونی حکومتی است که بر مبنای رضایت (Consent) مردم جامعه شکل گرفته شده است. افراد جامعه از وضعیت طبیعت (State of nature) به وضعیت تحت فرمان حکومتی گرد آمدهاند که براساس رضایت خود این حکومت را برگزیدهاند.
لاک معتقد بود براساس این قانون، انسان آزاد نیست تا زندگی(Life) و دارایی(Property) یا آزادی (Liberty) دیگری و حتی خود را سلب کند.
البته این ایدهها را تنها لاک و میل مطرح نکردند و اندیشمندان و فلاسفه دیگری به تفصیل بر آنها تأکید ورزیدهاند تا در دنیای کنونی دموکراسی موجود در کشورها- از جمله آمریکا- پدید آمده است.
هجوم به ساختمان کنگره در آمریکا
حال با توجه به نکات مذکور میتوان در حوادث سیاسی دیروز در عرصهی سیاسی یعنی هجوم معترضان به ساختمان کنگره ایالات متحده آمریکا مصداق بارز دموکراسی در برابر دموکراسی را شاهد بود.
یعنی دموکراسی تا جایی پیش میرود که مردم معترض یک کشور میتوانند وارد ساختمان نمایندگان مردم شوند و روی صندلی آنها بنشینند. اما خود این اقدام ضد دموکراسی و احترام به انتخابات و آراء مردم است.
اما آیا این یک معضل یا بحران برای دموکراسی است؟
میتوان گفت چنین هست و چنین نیست چون دموکراسی تنها روش خودتصحیحگر است. همانطور که در صحنهی سیاست ایالات متحده آمریکا شاهد بودیم ابتدا با رأی اکثریت فردی مانند ترامپ به قدرت میرسد که چندان فهم یا تمایلات آزادخواهانه ندارد و چه بسا برعکس. سپس وقتی پس از یک دورهی چهارساله در انتخابت بعدی شکست میخورد او و حزب و طرفدارانش به اعتراض و مقاومت دربرابر پذیرش انتخاب مردم میپردازند و در نهایت حتی از معاون او که مسئول تأیید نهایی است میخواهند به جای پذیرش قانونی انتخابات، فراقانونی عمل کند و به نفع حزب خود کاری انجام دهد.
اما سازوکار دموکراسی فوراً سیاستمداران بلندپایه متعلق به همان حزب معترض از جمله خود ترامپ را هم وادار به ایستادن در برابر تعرض هواداران خود میکند.
علاوه بر این میبینیم که شبکههای اجتماعی فیس بوک و اینستاگرام حساب کاربری رئیس جمهور را مسدود میکنند و سیاستمداران همچنان به او میتازند.
این سازوکار خودتصحیحگری دموکراسی است که حتی اجازه نمیدهد قدرتمندترین مقام سیاسی در آمریکا (و چه بسا در جهان) با حمایت بسیار زیاد هوادارن خود که آنها نیز بخشی از مردم هستند دربرابر حق انتخاب و تعیین سرنوشت اکثریت قرار بگیرند و در عین حال حق اعتراض آنها تا حدی محفوظ باشد که به ساختمان کنگره هجوم برده و حتی روی صندلی رئیس مجلس نمایندگان بنشینند.
این البته به معنای تأیید یا تمجید از سیاستمداران یا فرهنگ مردم یا عرصهی سیاسی آمریکا نیست بلکه قدرت سازوکار دموکراسی است. وگرنه خود این آشوب و ریاست جمهوریِ شخصی مثل ترامپ نشانهی خوبی برای فرهنگ یک جامعه نیست.
درنتیجه باید گفت این رویدادها نشان میدهند برخلاف اکثر برداشتهای سطحیانگارانه، در عرصهی سیاست پیش از اینکه «آدم خوب» یا «آدم بد» اهمیت داشته باشد «سیستم درست» یا «سیستم غلط» اهمیت دارد زیرا در سیستم درست آدمهای بد نیز توانایی تخریب ندارند و در سیستم غلط آدمهای خوب نیز توانایی سازندگی یا سامان بخشیدن به امور را از دست خواهند داد.
✍ آرین رسولی پژوهشگر فلسفه
با درود بر جناب رسولی بزرگوار
در مورد مطلب دموکراسی و ضد دموکراسی چند نکته عرض کنم:
اول اینکه در کشورهایی که دموکراسی حاکم هست به خاطر زیاده خواهی افراد به مرور قوانین دموکراتیک توخالی شده و از دموکراسی جز پوسته ای باقی نمیماند و این پوسته که تهی از مغز شده بالای جان مردم میشود. داستان قلعه حیوانات!. در امریکا هم وقتی کسی مثل پرزیدنت ترامپ ادعا می کند تقلب شده باید شاخک های جامعه تیز شود تا این دموکراسی که حاصل سال ها تلاش و مبارزات مردم بوده تهی مغز نشود. واقع سال 88 مصداق همین موضوع هست که الان خبری از قانون و دموکراسی نیست.
دوم برای حفظ دموکراسی تلاش دائمی لازم است همانطور که برای زنده ماندن تلاش دایمی لازم است. اگر در ادوار مختلف تاریخی کسانی چون ترامپ که سیاست مدار نیست ولی از توده ی مردم هست سر کار نیایند تا قانون اساسی را برای جلوگیری از تخطی ها یاد آوری نکنند. قانون اساسی همچون کتاب مقدسی میشود که به جای عمل به آن فقط قداست خواهد داشت که در طاقچه ها خاک میخورند.
سوم در جهانی که پول بر همه چیز حاکم هست و این پول است که حتی مقامات را تعیین می کند نه دموکراسی به نظر من وجود امثال ترامپ که فراغ از مقام و ثروت و با خطر انداختن جان و حیثیت خود نقاب از چهره ی سیطره کنندگان به ظاهر انسان دوست جهان برمیدارد چیزی کم از معجزه نیست.
دموکراسی خدایی هست که بشر جز توهمی بیش از آن ندارد.
با سپاس فراوان از مطالب گرانقدر و پر مایه شما
سپاس از توجه و بیان نظرتون.
تشکر آقای رسولی مقاله خوبی بود ولی من ذهنیت مثبتی به دموکراسی ندارم چون کنترل کردن تمام این پارامتر ها کار بسیار مشکلی هست و بدون عواقب منفی هم نمی تواند باشد شاید باید برای مفهوم آزادی و حق انتخاب هم یک سری عوامل نظارت کننده انجام گیرد وقتی تفکرات و احساسات مردم روز به روز در حال تغییر کردن هست
لطفا در مورد فلسفه سورن کیرکگارد و نظریه معروفش در مورد دوراهی اندیشه و ایمان هم مطلب بنویسید
مطالب مفیدی دارید ممنون از شما، فقط لطفا امکان دانلود مطالب رو به صورت pdf فراهمکنید
سپاس از توجهتون. معمولا مقالات طولانی تر رو در قالب پی دی اف در کانال تلگرام ( arian_xboy@ ) میذاریم.
مقاله بسیار مفیدی برای بنده بود