هرمنوتیک ( تفسیر ) و معضلات مواجهه با متون

هرمنوتیک ( تفسیر ) و معضلات مواجهه با متون



پیش از هر توضیحی ابتدا باید دید اهمیت مباحث هرمنوتیک یا همان تفسیر یا تأویل شناسی چیست؟ فهم اهمیت این موضوع چندان دشوار نیست ، همواره در طول تاریخ ،متون مختلف دستخوش تفاسیر متکثر و متنوعی شدند که این تفاسیر گاهی در تضاد و تقابل با یکدیگر قرار می گرفتند. امروزه نیز همین مشکل همچنان پابرجاست. بسیاری از کتب ، از متون ادبی گرفته تا فلسفی و حتی علمی و اعتقادی دستخوش تفاسیر متعدد قرار می گیرند.
این تفاسیر وقتی در تضاد با یکدیگر قرار می گیرند ، یا هنگامی که از متون ، تفاسیر نه چندان منطقی ارائه می شود ، اهمیت این بحث هویدا می شود.
اینکه چه بحث های موسع و گسترده ای میان فلاسفه در باب هرمنوتیک و تفسیر وجود داشته ، بحث مفصل و به گمان نگارنده بی اهمیت است . زیرا تمام این مباحث در سه رویکرد یا به تعبیری دو رویکرد خلاصه می شود که در اینجا به تبیین مجمل این دو رویکرد خواهیم پرداخت.البته هر کدام از این دو رویکرد ، شاخه ها و نظریات متعددی را شامل می شود که در جزییات تفاوت هایی دارند .
اصطلاح هرمنوتیک به معنای تفسیر کردن است و از واژهٔ هرمس برگرفته شده است. هرمس نماد و الههٔ تفسیرگر و پیامرسان یونانی بود. یعنی پیغام خدایان یونان باستان را در حد فهم آدم ها تفسیر می کرد. مکتب هرمسی ، ابتدایی ترین نوع مکتب تفسیری در تاریخ بشر بوده است که در نقاط مختلفی تاثیرگذار بوده است.
بطور جدی ، نخستین بار دو فیلسوف قرن نوزدهم ، ویلهلم دیلتای و شلایرماخ هرمنوتیک را بعنوان یک دانش تأویل شناسی یا تفسیر شناسی پایه گذاری کردند.
از آن دوره تا امروز ،چنانچه اشاره شد ، سه رویکرد یا موضع در مباحث هرمنوتیکی مطرح است. رویکرد اول که اساساً خود دیلتای و شلایرماخ به همین دلیل دانش هرمنوتیک و تفسیرپردازی را بطور جدی پایه گذاری کردند ، عینی گرایی یا واقع گرایی هرمنوتیکی بود. این رویکرد خیلی ساده ، معتقد بود نگارندهٔ هر متنی یک معنا و مرادی دارد که باید به آن پی برد و با رعایت یکسری اصول مانند حذف سوگیری ها و خطاهای معرفتی و زبانی و اصلاح مداوم آن، این امکان فراهم می شود.ابتدا فردریش شلایرماخر «دور هرمنوتیک» را مطرح کرد. این مفهوم به این معناست که شناخت اجزای یک اثر از طریق شناخت کل اثر امکانپذیر است و شناخت کل اثر نیز از طریق اجزای آن امکان دارد. این مفهوم را به نام حلقه ادراک (Circle of Understanding) می شناسند. شلایرماخر معتقد بود برخلاف ظاهر ابتدایی ، این رویکرد دور باطل نیست. اینکه شناخت جزییات متن نیازمند شناخت کل متن است و برعکس ، به این معنا نیست که پس هیچکدام امکانپذیر نیست بلکه به این معناست که هرکدام از روش ها باید ناظر به دیگری صورت بگیرد. به عبارت ساده ،هنگامی که ما در صدد فهم جزییات متن مثل جملات هستیم ، باید به کل متن (مثلا کتاب) توجه کنیم و برداشتی مخالف با آن نداشته باشیم. از طرف دیگر هنگامی که در صدد فهم کلیات من هستیم باید به جزییات و جملات آن نیز توجه کنیم.
اما دیلتای در سال 1900 با « ظهور هرمنوتیک » ایده های نهایی خود را در این مورد مطرح کرد. وی معتقد بود هرمنوتیک نظریه تعبیر است که به کلیه عینیت های انسانی مربوط می شود . یعنی نه تنها گفتار و نوشتار بلکه بیان های هنری بصری ، حرکات بدنی و همچنین اعمال قابل مشاهده را در بر میگیرد. وی که بیشتر در تلاش برای احیاء علوم انسانی بعنوان یک دانش معتبر (به گفته خود او نه کاملا همانند کارهای کانت ،محدود به علوم طبیعی) بود. دیلتای و شلایرماخ هر دو معتقد بودند یک “معنای غایی” در هر متن وجود دارد که مفسر باید بدان دست پیدا کند.
اما در قرن بیستم رویکردهای دیگری نیز پدید آمد که می توان از آن بعنوان نسبی گرایی هرمنوتیکی یا به تعبیر دیگری تاریخ گرایی یاد کرد. برای دوری از تفصیل ، به شرح جزییات این آراء نخواهم پرداخت. اما تمام قائلان به این رویکرد ،که اعم از گادامر ، دریدا ، دلوز ، فوکو ، پل ریکور و سایرین بوده اند، به “نیت مؤلف” اعتقاد نداشتند. یعنی معتقد بودند هر متنی، صرفنظر از هدف نویسنده و مؤلف ، قابل تفسیر است و هر مفسری می تواند از چشم انداز خودش ، متن را تفسیر کند.در این رویکرد پست مدرن، برداشت هر کس برای خودش معتبر است و نیت و هدف نویسنده اهمیت چندانی ندارد.هایدگر نیز که به نوع دیگری به هرمنوتیک پرداخت ، به کلی فهم و تفسیر را از مقام معرفت شناسی به مقام هستی شناسی برد. در فلسفه او تأویل ، یک روش برای شناخت و دسترسی به نیت یک نوشتار نبود ، بلکه به کلی هر موجودی در هستی ، با تفسیر به ذهن ما نمایانده می شود. او سه مرحله پیش داشت ،پیش نگرش و پیش برداشت را مطرح کرد و مدعی شد ، فهم ما به کلی تحت یک تفسیر قرار دارد. یعنی اینگونه نیست که ما بتوانیم چیزی را تفسیر کنیم یا نکنیم، بلکه به کلی با تفسیر همه چیز را دریافت می کنیم.
این نوع نگرش که اصطلاح «مرگ مولف» را هم برایش بکار می برند ، در کل به یک ادعایی نه چندان منطقی تکیه دارد و آن عدم توجه به مراد نویسنده است. این ادعاها هرچند از سوی افراد مشهوری مثل گادامر، دریدا ،فوکو و غیره مطرح شده باشد ، اما شدیداً و به جد قابل نقد است.
فرض کنیم کتابی در چندین قرن پیش نوشته شده و نویسنده کتاب مرادش این بوده که تحت هیچ شرایطی نباید دروغ گفت. حال کسی پس از گذشت قرن های متمادی ، با مطالعه این متن اینگونه برداشت می کند که دروغگویی چندان هم بد نیست. آیا تفسیر او صحیح است؟
حال اگر متنی مبهم تر و پیچیده تر وجود داشته باشد، مجوز تفسیر آن به هر شکلی را داریم؟
البته عده ای نیز معتقدند هر مولفی در متن خود هدف و معنایی را بیان کرده ،اما ما نمی توانیم بطور قطع و با دقت کامل به آن مراد نویسنده راه پیدا کنیم. این دیدگاه به جز دیدگاه نسبی گرایی یا تاریخ گرایی است و ذیل همان عینی گرایی یا واقع گرایی هرمنوتیک قرار می گیرد.
اما ادعای نسبی گرایان یا تاریخ گرایان که معتقدند هر متنی را مفسر می تواند برداشت معتبری داشته باشد و تفسیر هر کسی برای خودش معتبر است، ادعای متفاوتی است . امروزه نیز بسیاری از افراد را میبینیم که فی المثل متون سنتی را که آشکارا با با آموزه های مدرن ناسازگاری دارد، با تفاسیر دلخواه ، سازگار جلوه می دهند. البته این امر صرفنظر از اینکه متن کدام رویکرد (آموزه های سنتی یا مدرن) درست تر هستند، نوعی دهن کجی به هردو می باشد. (این موضوع را اخیرا در یادداشت کوتاهی برای یکی از دوستان روشنفکری دینی ارسال کردم که پاسخ ایشان به گمان من چندان موجه نیامد و به همین دلیل به توضیح این متن پرداخته شد )
فرض کنید امروز دو نفر متنی را بنویسند که یکی از آنها در رد اندیشهٔ دیگری باشد. سالها بعد کسی پیدا شود و مدعی باشد که هردوی آنها از اندیشه واحدی دفاع کرده اند و یکدیگر را تأیید کرده اند. آیا چون این تفسیر او ،برداشت خودش بوده، برای خودش باید اعتبار داشته باشد؟ آیا می توان هر متنی را به هر شکلی که مایل بودیم تفسیر کنیم؟ اگر نویسنده منظور و معنایی را بیان نکرده ، پس هیچ حرف و سخنی اعتبار ندارد، اگر هم معنا و مرادی داشته، پس چگونه می توان هر برداشتی از یک معنای واحد داشت ؟
به نظر این موضع هرمنوتیک ، موضع مضحکی به نظر می رسد مه نتیجه ی پذیرش آن چیزی جز همین توجیه های نامربوط میان متون متضاد و یا دست کم متفاوت ، نیست. البته این موضوع در سراسر دنیای اندیشه جاریست و معضل جدی دنیای امروز ادبیات ،فلسفه ، حتی علم و هنر ماست .
این رویکردها شاید هنر را هم از معنا تهی ساخته یا میسازد. اینکه اثار هنری امروزه ، با سبک هایی غیر قابل فهم ارائه می شود، نتیجهٔ چنین اندیشه هایی است. آثاری که تنها با تلفیق رنگ ها و نقش های غیر قابل فهم، سعی در معناپردازی توسط ذهن خود مخاطب را دارند.در اینجا قصد ما نقد این موضع در هنر یا رشتهٔ خاصی نیست، بلکه نقد این ماضع در تمام عرصه هاست. در علم امروز نیز چنین رویکردهایی نفوذ جدی داشته است. در سالهای اخیر، بویژه حدود پنجاه سال اخیر، علوم پایه نیز ، دچار یک نوع تفسیرپردازی های ناموجه شده که می توان کاهش سرعت پیشرفت آن در عرصه کشف و تبیین علمی شاهد بود. (نه در عرصه فناوری )


امیلیو بتی و اریک هرش


پس از آنکه هرمنوتیک به سمت روش نسبی گرایی رفت ، باز هم افرادی بودند که در نقد آنان، سعی در بازیابی مجدد هرمنوتیک کلاسیک دیلتای و شلایرماخ را داشتند. هرش آلمانی معتقد بود دو مرحله متمایز وجود دارد که باید در تفسیر بکار گرفته شود. ابتدا معنای واژه ها و سپس مفهوم آن واژه ها در تاریخ و عصری که آن متن نوشته شده است. مثلاً اگر در متنی به سلاح جنگی اشاره شود ، همواره مفهوم سلاح جنگی آن یکی است اما نوع آن وابسته به زمان متفاوت است. بتی ایتالیایی نیز مثل هرش معتقد بود می توان به فهمی از متن دست یافت که بیشترین قرابت را به هدف نهایی و “فهم نهایی” نویسنده دارد و هرگز نمی توان مدعی شد که تفاسیر مختلف را صادق دانست.

#arian_x
آرین رسولی

منابع:
https://plato.stanford.edu/entries/dilthey/
نقد ادبی /شایگان فر /انتشارات حروفیه
هستی و زمان/ هایدگر
درآمدی بر هرمنوتیک/ واعظی انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *