جبر و اختیار ؛ تاریخچه ی جبر و اراده آزاد

جبر و اختیار ؛ تاریخچه ی جبر و اراده آزاد

در این مطلب به نظرات مختلف پیرامون جبر و اختیار می پردازیم. از فلاسفه دوران باستان تا به امروز.

در بحث جبر و اختیار سه موضع و نگرش کلی وجود دارد

۱-جبرگرایی ( Determinism )
۲-اختیارگرایی ( Libertarianism )
۳-سازگار گرایی ( compatibilism )

جبرگرایان معتقدند علیّت در جهان صادق است و وجود چرخه ی علت ها ، دلیلی بر عدم اختیار در ما انسانهاست. به عبارت دیگر وقتی هر معلولی علتی دارد ، پشت تمام تصمیم های ما یک سلسله ای از علت ها وجود دارند و این علت ها تعیین کننده ی تصمیمات ما (به همین دلیل determinist را به تعین گرایی نیز ترجمه می کنند ) و دلیلی بر عدم وجود اختیار و اراده ی آزاد هستند.

در سوی مقابل اختیارگرایان معتقدند تعین گرایی -یا دیترمینیسم- خطاست. یعنی اگر چرخه ی علت ها در جهان بطور کلی صادق بود، آنگاه اعتقاد به اختیار مردود میشد،اما اینگونه نیست و اراده ی آزاد ما انسانها صادق است.

دیدگاه سومی که چیزی میان این دو باور است، سازگارگرایی است.سازگارگرایان معتقدند هم علیت و زنجیره ی علت ها صادق است و هم اختیار، و این دو با هم منافاتی ندارند. به عبارت ساده تر هم ما می توانیم اراده آزاد داشته باشیم و هم زنجیره ی علت ها درست باشد.

در ادامه در مورد جزییات این نگرش ها توضیح خواهیم داد و به نمونه هایی از استدلال های اندیشمندان هر کدام از این دیدگاه ها می پردازیم.

مقدمه ای از دوران باستان

می توان باور به جبر را تا دوران اساطیر و باور به تقدیر ،طبق افسانه های باستانی ،دنبال کرد.اما در فلسفه ، نخستین بار(طبق اسناد موجود) در بین فلاسفه پیشاسقراطی ، یعنی اتمیست ها مطرح شد. لوسیپوس و دموکریتوس دو اتمیست که در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح ‌می‌زیستند، معتقد بودند هیچ اتفاقی به صورت تصادفی رخ نمی دهد.این نخستین تقریر از جبرگرایی ( determinism ) بود.آنها معتقد بودند هیچ چیزی در جهان بی علت نیست و جهان را یک سیستم بسته می دانستند. اتمیست ها همچنین نخستین کسانی بودند که مدعی وجود اتم ها بودند و میگفتند تقسیم پی‌درپی ماده در نهایت به اتمهایی می‌رسد که امکان تقسیم بیشتر ندارند و تمام حرکت اتم ها رو به پایین است.

پس از اتمیست ها رواقیون به نوعی از جبر معتقد بودند و از سویی به تقدیرگراییِ اساطیری نیز باور داشتند.آنها معتقد بودند ما تحت زنجیره ی علت های فیزیکی قرار داریم اما کل سیستم جهان را بصورت تصادفی یا پوچ نمی دانستند، بلکه معتقد به نوعی از نگاه “خِیر” بودند. یعنی یک اتفاق ممکن است برای یک شخص خیر نباشد اما برای کل هستی خیر است.آنها به چیزی تحت عنوان خدایان یا لوگوس معتقد بودند که همه ی وقایع را به بهترین نحو ممکن انجام می دهدـ

اما این دیدگاه تا افراطی ترین نوع خود نزد سیسرو (فیلسوف و سیاستمدار رومی که پس از یک شورش خودکشی کرد) پیش رفت و یک معضل اساسی در این نگاه وجود داشت.

سیسرو در در رساله ی ” درباره تقدیر ” استدلالی می کند که بسیار مشهور شد،او می نویسد: اگر قرار باشد که از یک بیماری جان سالم به در ببرید، چه به پزشک مراجعه کنید و چه مراجعه نکنید، جان سالم به در خواهید برد.
این استدلال بعدها به برهان تنبل ها ( Lazy argument )مشهور شد .

این استدلال نقدهای جدی را بدنبال داشته است.نتیجه ی این استدلال مثل این است که بگوییم دو ورزشکار اگر قرار باشد به مسابقه بروند، چه تمرین داشته باشند و چه نداشته باشند، در صورتی که قرار باشد یکی از آنها قهرمان شود ، در نهایت قهرمان می شود،ولو یکی از حریفان به سختی تمرین کرده باشد و دیگری هیچ تمرینی نکرده باشد !

از میان خود رواقیون کسانی سعی کردند به این استدلال پاسخ دهند.کرایسیپوس( فیلسوفی که طبق روایتی از خندیدن به میمون مست خود مرد ! )با ارائه مفهوم “هم سرنوشت ها” یا هم تقدیرها تلاش کرد به این موضوع پاسخ دهد.

کرایسیپوس می گفت: بعضی از چیزها در عالم هم سرنوشت و هم تقدیر هستند.مثلا اگر دو ورزشکار بنا باشد به مسابقه بپردازند، تقدیر این است که فرد الف حریفی داشته باشد تا مسابقه دهد. یعنی مسابقه دادن الف هم تقدیر است با حریف داشتن الف .پس اینکه تقدیر است تا اتفاقی رخ دهد ، به این معناست که زنجیره ای از علت های مختلف نیز رخ می دهند تا به آن معلول برسند و اگر علت ها تغییر کنند معلول ها نیز تغییر خواهند کرد،چرا که هم تقدیری آنها اینگونه است. پس اگر شخصی بخواهد در مسابقه ای ورزشی به قهرمانی برسد، هم تقدیری آن این است که تمرین کرده باشد.

اختیارگرایی

اما در مقابل اتمیست های جبرگرا ، اپیکور ، جریان دیگری از اتمیست را پایه گذاری کرد. اپیکور مانند دموکریتوس معتقد بود جهان از اتم و خلاء تشکیل شده و اتم ها ازلی هستند. اما چنانچه از آثار اپیکوریان بر آمده ، او و پیروان فکری اش با جبرگرایی مخالف بودند. لوکرتیوس( متولد ۹۹ پیش از میلاد ) ،شاعر و فیلسوف اپیکورگرا (نویسنده کتاب درباره طبیعت اشیا) بود که در رد جبرگرایی استدلال می کند. او می گوید اگر فرض کنیم که هر تغییر وحرکتی در جهان به تغییر و حرکت دیگری وابسته است، اختیار در موجودات ،منشایی نخواهد داشت .لوکرتیوس یک مفهومی به نام “انحراف” یا “کج روی” (swerve) را مطرح کرد.او معتقد بود اتم ها رفتار معین و قانونمند دارند، اما گاهی دچار کج روی می شوند. او در استدلال های خود ، به جای اثبات اختیار انسان ها، بصورت معکوس استدلال می کند که وقتی ما دارای اختیار هستیم، پس اتم ها دارای کج روی هستند و علت گریز از زنجیره علّی، همان کج روی اتم هاست.همانطور که گفتیم او اتمیست بود اما با این اختلاف که اتمیست هایی مثل دموکریتوس معتقد بودند اتم ها فقط در جهت پایین در حرکت هستند . (این مفهوم و استدلال های لوکرتیوس مفصل و گسترده است که به آن نمیپردازیم، مثل کتابی که در مورد او و مفهوم کج روی نوشته شده و آرای او را پس از کشف نسخه ای از کتابش، یکی از محرک های جنبش رنسانس می داند).

اسکندر افرودیسی

پس از او اسکندر افرودیسی از مدافعان دیگر اختیارگرایی بود . او در قرن دوم میلادی در آتن می‌زیست .او از فلاسفه مشائی ، یعنی از پیروان ارسطو بود. با این حال تغییراتی در فلسفه ارسطو پدید آورد.اسکندر افرودیسی کتابی دارد به نام ” درباره سرنوشت” . در آنجا او می گوید قدرتی در خود اعمال و کنش های ما وجود دارد که به ما اراده ی انجام رفتارهایی را می دهد که خلاف شخصیت ماست. یعنی ما حتی می توانیم کنش هایی را مرتکب شویم که هیچ نسبتی با شخصیت و ویژگی های شخصی ما ندارد.او مثال مشهوری از زوپیروس و سقراط می آورد که در آنجا سقراط می گوید فلان عمل را من به این دلیل انجام داده بودم که از شخصیتم فراتر رفتم. او می گوید اگر جبرگرایی صحت داشته باشد دیگر انسان ژرف نگری و تحقیق و تفکر نمی کرد.این استدلال او مهمترین دلیل برای باور او به اختیار و اراده ی آزاد بود. اینکه ما انسانها دائماً در حال تفکر و اصطلاحاً سبک و سنگین کردن مسائل هستیم ، خود نشانه ی فایده و سود این امر است، وگرنه هیچگاه به تفکر و واکاوی نمی پرداختیم.

اسکندر می گوید علاوه بر این ما در بسیاری موارد ، از تصمیم های خود ابراز پشیمانی و ندامت میکنیم.او این پشیمانی را هم شاهدی بر داشتن اراده و اختیار می داند . چون اگر ما مجبور بودیم ، دیگر نه تنها دلیل و نیازی نبود که پشیمان شویم ، بلکه ‌چنین توانی هم نداشتیم.

استدلال هایی که اسکندر افرودیسی مطرح می کند ، در شرق و بخصوص در دنیای عرفان نیز نمونه هایی دارد. مولانا نیز در اشعار خود این دلایل را برای اختیار مطرح می کندـ در عین حال این استدلال ها نقدهای جدی بدنبال داشت.

خر بوریدان، اسکوتس و اولیوی

در قرون وسطی دو فیلسوف به نام دانس اسکوتس و اولیوی استدلالی مبتنی بر “خر بوریدان” مطرح کردند که شهرت بسیاری در این موضوع پیدا کرد.

خر بوریدان یکی از پارادوکس‌های منطقیست که می گوید؛ اگر الاغی گرسنه را به فاصله ای مساوی از دو ظرف یونجه در نظر بگیرید که از تمام لحاظ مساوی هستند ،الاغ از گرسنگی خواهد مرد.

ژان بوریدان می گفت هرگاه ما با میل و اراده خود قصد داشته باشیم میان دو گزینه ، یکی را انتخاب کنیم، گزینه ای که ارجحیت دارد را بر میگزینیم.این استدلال به ترجیح بلا مرجح معروف است و ابتدا ارسطو در کتاب خود به نوعی دیگر به آن اشاره ای کرده بود ،اما با تقریر بوریدان شهرت یافت و کسانی مثل ابن رشد و ابن سینا نیز به آن اشاره کردند.

اما همانطور که ذکر آن گذشت اسکوتس و اولیوی از این پارادوکس نتیجه گرفتند که اگر انسان را در موقعیتی قرار دهیم که مجبور به گزینش میان دو شقِ ّ برابر باشد، ترجیح بلا مرجح انجام می دهد.به باور اسکوتس و اولیوی اینکه ما می توانیم ترجیح بلا مرجح داشته باشیم و در چنین شرایطی انتخاب کنیم، نشان دهنده اختیار ماست . چون در چنین شرایطی هیچ علتی وجود ندارد که ما را وادار کرده باشد و ما آزادانه می توانیم انتخاب کنیم ، در نتیجه ما مختاریم.اسکوتس و اولیوی معتقد بودند حیوانات چنین توانایی و قدرت تفکر ندارند.

توماس رید

اما پس از رنسانس در عصر مدرن اختیارگرایان نظریه ی علیت مبتنی بر عامل را مطرح کردند. دو فیلسوف شاخص این دیدگاه توماس رید ( ۱۷۱۰ -۱۷۹۶) و سپس چارلز آرتور کمپبل (۱۹۶۱-۱۹۳۸ فیلسوف و منطق دان ) بودند. توماس رید به باورهای عرفی معتقد بود .( پیش از این در مطلبی مجزا به اختلاف هیوم و رید در مورد باورهای عرفی پرداخته ایم).

یعنی چون باور عرفی و تجربیات عرفی انسانها حکم به اختیار و اراده ی آزاد می دهد، پس ما مختاریم. رید مشخصاً وجه اخلاقی و مسئولیت پذیری اختیار رامدنظر داشت. اینکه اگر جبرگرایی درست باشد ، ما در قبال اعمال خود مسئول نیستیم.توماس رید به استدلال هایی که گذشتگان در باب اختیار مطرح کرده بودند ابتنا داشت و می گفت اختیار در وجود انسان مستقر است.او دوالیسم بود . یعنی جهان از روح ، ذهن و چیزهای غیر مادی ، به همراه ماده تشکیل شده است.

او منشا اختیار را در روح انسان می دانست، یعنی بخشی که غیر مادیست.در مقابل رید ،دیوید هیوم نظریه ای مطرح کرد تا امروز با عنوان نظریه بقچه ای شهرت دارد. طبق این نظریه انسان دارای مجموعه ای از ویژگی هاست مثل احساسات و عواطف و باورها و …
مجموعه ی این ویژگی ها، انسان را می سازند.

به عبارت ساده تر ، اختلاف هیوم و رید بر سر این بود که هیوم معتقد بود “منِ” مجزایی از ویژگی های آدم وجود ندارد، اما رید معتقد بود روح انسان از جسم او جداست و منشا این اختیار هم در بخش غیر مادی انسانهاست.

طبق نظر رید ، انسان در گذر زمان تغییر می کند،اما وجودش ثابت است.یعنی یک “منِ” مجزا باعث می شود ما همواره یک آدم مشخص باشیم.اما طبق نظر هیوم ما در طول زندگی دائماً در حال تغییر و تحول هستیم و فقط بطور قراردادی اسم خود را تغییر نمی دهیم. یعنی اگر ویژگی های شخصیتی من –مثل احساسات و عواطف و غیره– تغییر کنند ،دیگر من همان شخص پیشین نیستم.

چارلز آرتور کمپبل

همانطور که گفتیم پس از رید فیلسوف دیگری که از اختیار دفاع می کند، چارلز آرتور کمپبل (سی ای کمپبل) است. کمپبل معتقد بود تنها بخشی از موضوع جبر و اختیار اهمیت دارد که با مسئولیت پذیری پیوند می خورد.

کمپبل نظیر دیگر فلاسفه ی تحلیلی ، به تدقیق مفهوم اختیار می پردازد. او اختیاری که به مسئولیت پذیری اخلاقی منجر شود را شامل سه ویژگی عمده می داند؛

۱-اختیار به اعمال و تصمیمات سابژکتیو و درونی انسان مرتبط است و نه پیامدهای ابژکتیو . یعنی نیات و تصمیمات ما اهمیت دارد و نه نتیجه اعمال ما

۲-شخص باید به تنهایی در عمل خود تاثیرگذار باشد. یعنی عوامل مختلفی مثل شرایط محیطی و غیره در عمل ما موثر نباشند.(حال اینکه اصلا چنین چیزی ممکن است، خود محل مناقشه جدی است. )

۳-شخص توانایی انتخاب گزینه ی دیگری را داشته باشد. یعنی بتواند عمل دیگری هم مرتکب شود . کمپبل می گوید در مورد اینکه بتوان انتخاب دیگری کرد ، دو فهم وجود دارد؛ شرطی و مطلق. شرطی یعنی اگر شخصیت و شرایط (و…) او متفاوت بود ، کار دیگری می کرد،اما مطلق یعنی با همین شخصیت و شرایط ، انتخاب دیگری می کرد. او میگوید مراد من از این گزینه ، معنای مطلق است.

اما با توجه به این ویژگی ها برای اختیار،به نظر کمپبل انسان مختار است.جمپبل می گوید اگر به تجربه های ذهنی و درونی خودرجوع کنیم،میبینیم که ما دارای این ویژگی ها هستیم.

ممکن است کسی ۳ ویژگی کمپبل برای اختیار داشتن را بپذیرد،اما معتقد باشد انسان مختار نیست.اما خود او معتقد است انسان موجودیست مختار و دارای اراده ی آزاد.در نتیجه انسان دارای مسئولیت اخلاقی است.

بر سر دلایل کمپبل ، مناقشات زیادی پدید آمد و البته کمپبل نیز به آنها پاسخ داده بود و مفهوم عمل دارای خلاقیت را مطرح کرد.

جبرگرایان معتقد بودند علاوه بر اینکه توضیحات کمپبل مبهم است، هیچ توضیحی هم راجع به دلایل خود در مورد اختیار نمی دهد. یعنی آیا وجود انسان،یا ذهن او یا هر مفهومی که اختیارگرایان در باب اراده آزاد مطرح می کنند، توانایی تحلیل قضایا را دارد؟اگر داشته باشد که باز ناچار است میان گزینه ها یکی را انتخاب کند و این می شود ترجیح مرجح. یعنی گزینه ای که نسبت به سای ین برتری داشته را برگزیده است و این خود شاهدی است بر مدعای جبرگرایی. اما اگر هم دلیلی را مطرح نکند،دیگر استدلالی نکرده که بپذیریم یا نپذیریم.

کمپبل در جواب می گوید اگر اختیارگرایی علتی برای اراده ی آزاد ارائه کند، دیگر اختیارگرایی نیست،بلکه همان جبرگرایی شده است. یعنی نفس پذیرش اختیار مساوی است با عدم ارائه علت برای اعمال ارادی انسان.

سازگارگرایی ( compatibilism )

همانطور که در ابتدا به اجمال اشاره شد، سازگارگرایی معتقد است علیت و زنجیره ی علی با اختیار انسان منافاتی ندارد. در منطق گزاره هایی که با یکدیگر تناقضی نداشته باشند را سازگار می دانیم. برای مثال چشم آبی بودن با قد بلند داشتن سازگار، اما چشم آبی داشتن با چشم سیاه داشتن ناسازگار است.

سازگارگرایان به همین ترتیب معتقدند میان صدق علیت و صدق اختیار و اراده ی آزاد ، ناسازگاری وجود ندارد و هر دو می توانند صادق باشند.البته برخی مانند ویلیام جیمز معتقدند سازگارگرایان نیز جبرگرا هستند اما جبرگرایی آنها مانند جبرگرایان سخت (hard determinism) نیست، که می گویند میان علیت و اختیار انسان منافات وجود دارد.

کرایسیپوس، فیلسوف رواقی مشهور جزو اولین سازگارگرایان بود که معتقد بود شخصیت انسان در زنجیره ی علّی موثر است.سیسرو از زبان کرایسیپوس مثالی می زند به نام قیاس سیلندر (سیلندر به معنای سنگ استوانه ای است.)

او می گوید وقتی یک سنگ را از بالای کوه هول می دهیم و در سراشیبی می افتد، دیگر نیازی نیست که آن را تا پایین کوه همراهی کنیم و به آن نیرو وارد کنیم. چون ماهیت سنگ –یعنی شکل استوانه ای و وزن او – این ویژگی را دارد که به حرکت خود ادامه دهد. اما اگر جسم دیگری که چنین ماهیتی ندارد ،مثل یک تخته سنگ مستطیل را هول بدهیم، تا پایین نمی رود.علت اولیه در هر دو مورد یکسان بوده، اما رفتار هر کدام از سنگ ها نیز متفاوت است.این رفتار بدلیل تفاوتی ذاتی آنهاست. او همین امر را به رفتار انسانها نیز تعمیم می دهد ،
فی المثل اگر یک رویداد مشابه برای دو نفر رخ دهد، واکنش آنها بنا بر ماهیت و ذات آنها متفاوت خواهد بود.

کرایسیپوس از یک جهت نوعی جبرگرا بود، چون علت ها را به دو دسته ی درونی و بیرونی تقسیم می کرد . او معتقد بود ما یک ذات اخلاقی داریم که کنش های ما برگرفته از این ذات است. اما هر کنشی مبتنی بر ذات ماست و ما نمی توانیم کار دیگری مغایر با ذات و ماهیت خود انجام دهیم .جبرگراین معتقدند این نگرش سازگارگرایی چندان مغایرتی با جبرگرایی ندارد.

توماس هابز

در قرن های هفدهم و هجدهم ، توماس هابز فیلسوف معروف انگلیسی نوع دیگری از سازگارگرایی را ارائه داد. توماس هابز معتقد بود در اختیارگرایی یک تناقض یا قیاس ذوالحدین وجود دارد. یعنی هر دو نتیجه ی استدلال آنها به عدم اختیار ختم می شود.

اگر اعمال انسانها متعین و تحت زنجیره ی علی قرار داشته باشد، دیگر اختیار مردود است، اما اگر اعمال انسانها در زنجیره ی علّی قرار نداشته باشند و علت های قبلی ،آن را تعیین نکرده باشند، این اعمال تصادفی و شانسی خواهند بود که باز در این صورت اعمال انسانها مختارانه نبوده است.

اما هابز استدلال دیگری برای اختیار و اراده ی آزاد مطرح می کند.او معتقد است تنها زمانی که کسی یا چیزی ما را مجبور کرده باشد که عملی را مرتکب شویم، اختیار نداریم. هابز از تمثیل ترازو برای تصمیمات ما استفاده می کند،تمثیلی که بعدها استوارت میل نیز از آن استفاده می کند. در این تمثیل ،ما در هنگام تصمیم گیری مثل دو کفه ی ترازو ، مسائل را سبک سنگین می کنیم.اما در نهایت مانعی بر سر راه انتخاب ما وجود ندارد. البته جبرگرایان از این استدلال استفاده کرده اند و می گویند ما مثل ترازو مفاهیم را سبک سنگین میکنیم،اما در نهایت کفه ترازو به یک سمت خواهد رفت . این به معنی عدم اختیار ماست. یعنی اینکه ما در ظاهر ، تصمیم ها را سبک سنگین میکنیم، نشانه ی اختیار ما نیست ، چون در نهایت ،یک سمتِ معین، پایین خواهد رفت.به عبارت دیگر ترازو هم بین دو وزنه سبک سنگین میکند، اما این نشانه ی اختیار ترازو نیست و در نهایت یک سمت ترازو پایین خواهد رفت.

هابز در استدلال خود می گوید آزادی به معنای عدم وجود تاثیرات بیرونی است.یعنی اگر عوامل بیرونی در تصمیم های دخالت نداشته باشند،عمل ما مختارانه است.

دیوید هیوم

دیوید هیوم ، فیلسوف مشهور سازگارگرا بود که استدلال های مختلفی در سازگاری میان زنجیره ی علّی و اختیار ارائه داد.هیوم میگفت مناقشات میان جبرگرایان و اختیارگرایان بیشتر جنبه ی زبانی دارد. او معتقد بود باور به رابطه ی علت و معلول یک نظر فراگیر است. همگان به این امر اعتراف دارند که هیچ اتفاقی بزون علت نیست. حتی زمانی که میگوییم یک اتفاق شانسی است، منظورمان این نیست که دقیقا رویدادی تصادفی رخ داده است.

او میگفت علاوه بر آن ، باور به اختیار نیز یک باور فراگیر و همگانی است، پس چرا باید این دو را ناسازگار دانست؟ هر انسانی در تصمیمات خود مختار است تا عمل دیگری مرتکب شود، اما “اگر تمایل داشت”. هیوم معتقد بود ما اگر دست و پایمان در زنجیر نباشد و در زندان نباشیم ، مختاریم.

استدلال دیگر هیوم مربوط به نگاه خاص او به علیت است.در تاریخ ،دیدگاه فلاسفه به علیت متفاوت بوده است. ارسطو معتقد بود چهار نوع علت وجود دارد:

۱-علت مادی؛ یعنی مواد لازم برای ایجاد یک چیز

۲-علت صوری؛طرح و برنامه ای که برای رسیدن به هدفی تعیین می شود،مثلا نقشه ی یک ساختمان

۳-علت غایی؛ هدفی که برای رسیدن به آن مراد می شود(مثل خود ساختمانی که قرار است بنا شود)

۴-علت فاعلی؛‌ عامل اجرا کننده (کارگران و کسانی که به ساختن بنا مشغول می شوند)‌

با ظهور انقلاب علمی پس از گالیله (و..) برداشت از علیت نیز دستخوش تحولات شده و روابط علّی به حالت مکانیکی بدل شد. یعنی از میان چهار علتی که ارسطو مطرح میکرد، تنها علت فاعلی برجسته شد. دیوید هیوم یک تجربه گرا بود و رابطه ی علت و معلول را ضروری نمی دانست.او میگوید تا بحال رابطه ی علت و معلول ضروری بوده، اما طبق تجربه ،نمی توان گفت چنین رابطه ای ضروریست. یعنی از آنجایی که تجربه و روش استقرایی حکم ضروری نمی دهد ، ما تنها دو رویداد را همزمان تجربه میکنیم. یعنی حتی اگر هزاران بار ببینیم B پس از A رخ می دهد، نمی توانیم نتیجه بگیریم که دفعه بعدی هم ضرورتاً این اتفاق تکرار می شود.(به همین دلیل چون روش علوم تجربی استقرایی است، ما مسائل علمی را قطعی و یقینی نمی دانیم).

او از اینکه روابط علی (‌زمانی و مکانی) ضروری نیستند، نتیجه می گیرد که ما در زنجیره ی علّی قرار داریم، اما مختار هم هستیم.
یکی اشکالاتی که در اینجا به هیوم گرفته می شود این است که برخی پدیده ها علتی دارند ، اما تکرار نمی شوند. مثل بیگ بنگ

از طرفی دیگر عدم ضرورت علّی به هیچ وجه استدلال مستقیمی برای اختیار انسان نمی شود.

هری فرانکفورت

در دوران معاصر نیز دیدگاه سازگارگرایی مدافعان مشهوری نظیر ؛ دنیل دنت، سوزان ولف ، آلفرد جی آیر و …

در اینجا به آرای هری فرانکفورت که از مدافعان سرسخت سازگارگرایی است خواهیم پرداخت.چرا که تقریبا استدلال های سازگارگرایان معاصر ، مشابه یکدیگر هستند.به دیدگاه فرانکفورت در فلسفه عنوان “سازگارگرایی سلسله مراتبی” می گویند.برای تسهیل و تلخیص نظرات فرانکفورت ،مثال او را نقل می کنیم.فرانکفورت می گوید:
فردی را تصور کنید که همانطور که در طول مسیری به پیش می‌رود به دوراهی می‌رسد. او به اختیار خودش یکی از راه‌ها را انتخاب می‌کند و به حرکت خود ادامه می‌دهد، غافل از اینکه راه دیگری نداشته و چنانچه مبادرت به عبور از مسیر دوم می نمود، جلویش را می‌گرفتند. یعنی با اینکه عملاً نخواسته به جز این عمل نماید ولی اگر هم می‌خواست اجازه‌ی آن را به او نمی‌دادند. حال آیا این انتخاب را اختیاری می‌دانیم؟ یا اینکه او را از آنجا که عملاً بیش از یک راه در پیش رو نداشته مجبور به حساب می‌آوریم؟ مدعای فرانکفورت این است که چنانچه شخص بر طبق اراده‌ی خودش عمل نماید و دیگری مداخله‌ای در آن نداشته باشد، در این صورت وی مسئول آنچه که انجام داده خواهد بود، حال هر چند که نتوانسته باشد به جز این عمل نماید.

یکی از ایراداتی که به سازگارگرایان می شد ، این بود که آنها در مورد اختیار ، تفاوتی بین انسان و حیوانات قائل نیستند. در صورتی که به نظر می رسد حیوانات مختار نیستند. فرانکفورت سعی کرد این معضل را حل کند. او امیال درجه اول و درجه دوم را مطرح کرد. او تفاوت انسان و حیوانات را در میل درجه دوم دانست. اینکه ما می توانیم میل به میل هم داشته باشیم.یعنی میل داشته باشیم که به فلان امر میل داشته باشیم .(که از شرح مفصل آن صرفنظر می کنیم)

جبرگرایی

چنانچه در مقدمه بطور اجمالی به جبرگرایان برجسته در یونان باستان اشاره کردیم .لوسیپوس و دموکریتوس دو اتمیست قرن پنجم قبل از میلاد ، نخستین فلاسفه جبرگرا بودند. اما از آن دوران تا قرن هفدهم ، جبرگرایی (جبرگرایی سخت) چندان دچار تحولات اساسی نشده بود. هرچند پس از آن نیز تقریبا موضع جبرگرایان بر اساس استدلال هایی مشابه و نزدیک به هم مطرح می شد. (به همین منظور از نکات مشابه صرفنظر میکنیم و تنها به تقریرهای خاص و مشهور نزد جبرگرایان اشاره می کنیم.)

اسپینوزا

باروخ اسپینوزا ، فیلسوف مشهور نیز از جبرگرایی دفاع می کرد. او در مورد آزادی و جبر (یا به تعبیری ضرورت) می نویسد:آزادی چیزیست که به صرف ضرورت طبیعت خود وجود دارد و صرفا به واسطه خودش به کنش برانگیخته می شود. ضروری یا مجبور چیزیست که از چیز دیگر تعین می پذیرد تا به نحوی وجود داشته باشد . به این معنا در نگرش اسپینوزا تنها جواهر (جمع جوهر) آزاد هستند و حالات مختلف ، متعین هستند، یعنی در زنجیره ی علّی قرار دارند. بنابر این در نگرش او انسان آزاد و مختار نیست.

همانطور که می نویسد: انسان نیز نا آزاد است، چون که پاره ای از طبیعت است، “با عواطف و اثرات ناشناخته” (تاکید روی این اثرات ناشناخته بدلیل اهمیت آن است که در ادامه به آن اشاره می شود)‌ که از خارج تعین می پذیرد. بر این اساس، واقعیتی که تعین پذیر می گردد از آزادی مستثنا است.

اسپینوزا یک فیلسوف مونیسم بود. به تعبیر عرفانی، به وحدت وجود قائل بود . به این معنا که همه ی چیزهایی که در هستی وجود دارند، جوهری واحد و مشترک دارند و در نمود خود متفاوت هستند. او تنها این جوهر مشترک را خارج از زنجیره ی علی یا تعین پذیری می دانست.

جوهر یا طبیعت در اندیشه وی به دو علت آزاد است: نخست اینکه علت العلل است. یعنی به وجود آورنده خود و تمام چیزهایی است که از وجود ذاتی برخوردار هستند
دوم اینکه با تمام واقعیت یکسان است و چیزی خارج از آن وجود ندارد که آن را مشروط و تابع ضرورت کند.

بارون دولباخ

در دوران روشنگری –قرن هجدهم– جبرگرایی بیش از پیش اوج گرفت.یکی از فیلسوفانی که در دفاع از جبرگرایی شهرت دارد، بارون دولباخ است. او از اندیشمندان جنبش روشنگری است. دولباخ معتقد بود جهان از حرکت و ماده تشکیل شده است و تمام رخدادهای جهان توسط این دو پدیده متعین می شوند.

دولباخ می گفت وقتی به جهان نگاه میکنیم ، نظام یا قواعدی را میبینیم که به ما نشان می دهد هر چیزی در جهان علت و توضیحی دارد و این در علم قابل تایید است. البته او متاثر از زمانه ی خود ، در اوج شکوفایی علوم طبیعی پس از انقلاب علمی قرن هفدهم بود.

به نظر دولباخ انسان ها نیز از این قواعد و زنجیره ی علّی مستثنا نیستند.اما بعضی از سیستم های طبیعت ساده و بعضی دیگر پیچیده هستندـ او در فلسفه ذهن به فیزیکالیسم و ” این همانی ” اعتقاد داشت. این همانی به طور خلاصه به این معناست که ذهن و ححالات ذهنی ما ، ناشی از همان کارکرد فیزیکی مغز است.برای این نظرات امروزه شواهد بسیاری وجود دارد.
در فیزیکالیسم ، روان و حالات ذهن ما درست مانند پدیده های فیزیکی در طبیعت ،از یک ساز و کار فیزیکی برخوردار هستند و علیت در این ساز و کار فیزیکی ( مثل طبیعت) جاری است.

پس از دولباخ ، پیشرفت های علوم ،بویژه نوروساینس شواهد بسیاری را برای دیدگاه فیزیکالیسم به دست داده اند. افراد زیادی که با اختلال در بخشی از مغز آنها، حالات ذهنی آنها دستخوش تغییرات شده است. داماسیو در کتاب خطای دکارت به نمونه ای از این شواهد اشاره می کند . او بیماری را به اسم الیوت مثال می زند که پس از آسیب دیدگی لوب فرونتال او عاطفه خود را از دست داده است. یا مثال هایی نظیر ناحیه برونکا در لوب فرونتال که اگر آسیب ببیند فرد قدرت تکلم را از دست می دهد. (این ناحیه به اسم پیر پل برونکا فرانسوی ،کاشف آن ، نامگذاری شده است.)

نظریه ای که میان دولباخ و اسپینوزا مشترک بود، نظریه ” کسب ” یا “کسب توسط جهل” بود.
طبق این ایده ما تصور میکنیم اختیار داریم چون به علت هایی که رفتار ما را متعین می کنند جهل داریم.

دولباخ تمثیل معروفی در باب اختیار دارد که بعنوان تمثیل ” مگس و ارابه ” شناخته می شود. طبق این مثال ، اگر فرض کنیم مگسی روی ارابه ای نشسته است و به جلوی خود فشار می آورد تا ارابه حرکت کند. او تصور خواهد کرد که خود اوست که ارابه را می راند. در صورتی که نیرویی که توسط مگس اعمال شده هیچ تاثیری در حرکت و مسیر ارابه ندارد. دولباخ می گوید ما انسانها مثل همان مگس تصور میکنیم در تصمیمات خود بطور ارادی نقشی داریم.

اما چند نقد به نظریه کسب توسط جهل و جبرگرایی سخت وجود دارد. نقد اول این است که ما گاهی از علتی بی اطلاع هستیم ،اما علت واهیِ دیگری را جایگزین نمی کنیم. مثلا وقتی کسی بیمار می شود و علتش را نمی داند ، علت دیگری هم متصور نمی شود.ممکن است پاسخ جبرگرایان پاسخ دهند که به هر حال حتی ما وقتی علتی را نمیدانیم بدنبال کشف علتش هستیم .

نقدی که به جبرگرایی می شود این است که اگر ما اختیار نداریم، چه دلیلی دارد که مثلا سعی کنیم کسی را راهنمایی کنیم؟یا نصیحت و اندرز چه سودی دارد؟ به جز این چه دلیلی دارد که ما تعمق و ژرف اندیشی داشته باشیم ؟ به عبارت دیگر چه دلیلی دارد که ما در برخی مسائل تفکر عمیق و دقیق داشته باشیم؟

پاسخ جبرگرایان این است که ما نمی دانیم چه گزینه هایی متعین می شوند و علاوه بر آن خود این تفکر و یا راهنمایی ها می توانند در زنجیره ی علت ها قرار داشته باشند. نکته مهم در اینجا این است که جبرگرایی با تقدیرگرایی متفاوت است. تقدیرگرایی ، افکار ما را در سرنوشت خود موثر نمی داند، اما جبرگرایی افکار ما را هم بخشی از علت هایی می داند که هم خود این افکار در زنجیره ی علت ها قرار دارند و هم اینکه خود علتی هستند برای معلول های دیگر.

لاپلاس

کمی پس از دولباخ ، تقریبا در همان دوران، لاپلاس ،فیزیکدان و فیلسوف مشهور در کتاب ” رساله ی فلسفی درباب احتمالات ” از جبرگرایی دفاع کرد. همانطور که نیوتن قوانین حرکتی را برای سراسر جهان وضع کرده بود ، لاپلاس نیز معتقد بود تمام جهان از قواعد علّی پیروی می کند و ما اگر به تمام قوانین فیزیک کیهان پی ببریم، تمام معلول ها را پیشبینی خواهیم کرد.

لاپلاس میگفت وضع فعلی جهان ، معلولِ وضع قبلی است و جهان تحت اجتناب ناپذیری علّی قرار دارد. وقتی قوانین جهانشمول فیزیکی وجود دارد ، پس هر گونه معلولی تابع یک علتی است که در صورت کشف تمام آن علت ها ما می توانیم تمام معلول ها را نیز پیشبینی کنیم.

نقدهایی به لاپلاس وارد شد و با ظهور فیزیک کوانتومی و بحث تصادف در لایه های بنیادین جهان، این نظر به چالش کشیده شد و حتی برخی این تصادف را به معنای رد جبرگرایی می دانند. پاسخ جبرگرایان و کسانی که از قول لاپلاس دفاع می کردند این است که تصادف در لایه های بنیادین جهان هیچ ارتباطی با اختیار و اراده ی آزاد نزد آدم ها نخواهد داشت. برخی معتقدند تصادف در این سطح که در مکانیک کوانتومی وجود دارد تنها به عدم دسترسی و امکان کشف علت ها را دشوار (یا حتی غیر ممکن ) می کند. اما این به معنای داشتن اراده ی آزاد نیست.

یعنی اگر فرض کنیم که ما در این موضوع که همچنان تکمیل نشده ، به این نکته برسیم که در لایه های بنیادین کیهان تصادف حاکم است، تنها این ادعا قابل دفاع است که در این سطح ما از پیشبینی رفتار ذرات عاجز هستیم. این عدم توانایی شناخت رفتار پدیده ها که بنا بر احتمالات کار را دشوار می کند، نه تنها تاییدی بر اراده ی آزاد نیست، بلکه خود نقض کننده ی اختیار است.

همانطور که اشاره شد در اختیار ، ما باید توسط منبعی که بنا بر خواست و اراده ی انسان باشد تصمیم گیری کنیم، بنابراین اگر تصادف را جایگزین این منبع کنیم ، هیچ رفتار یا انتخابی از سوی منبعی مختار صادر نشده است.

ذکر نکته ای در اینجا ضروریست و آن اینکه تصادف در سطوح بنیادین ، همچنان در محدوده ی پرسش هایی قرار دارد که به پاسخ نهایی نرسیده است. اینکه آیا ما توانایی دسترسی به لایه هایی فراتر از این سطح را نداریم (طبق اصل عدم قطعیت)یا چنین سطوحی وجود ندارد. چیزی که می دانیم چالش علیت به شکلی است که تاکنون آن را میشناختیم. از سوی دیگر علیت پیشفرض تمام علم است. اگر علیت را به طور کلی کنار بگذاریم ، علم را بکلی باید حذف کنیم.البته علیت می تواند سازوکاری به جز سازوکار علیت در معنای سنتی آن داشته باشد. برای مثال در سال های اخیر آزمون هایی مبتنی بر فیزیک کوانتومی انجام شده اند که نشان می دهد علیت می تواند بصورت معکوس جاری باشد. یعنی معلول ها باعثِ علت ها شوند.(از آنجایی که بحث علیت در فیزیک بسیار گسترده است، به ذکر همین چند نکته مختصر اکتفا می کنیم و از بحث جبر و اختیار خارج نمی شویم)

آزمون لیبت

پس از آن تا امروز بحث جبر و اختیار نزد اندیشمندان ادامه داشته است. اما در دهه ۸۰ میلادی آزمایشی توسط بنجامین لیبت انجام شد که تا امروز بیشترین تمرکز مباحث جبر و اختیار و آزمایشات مختلف را بدنبال داشته است.

این آزمایش را لیبت، عصب‌شناس آمریکایی، در سال ۱۹۸۳ انجام داد. قبل از توضیح آزمایش لازم است بدانیم که خود لیبت به اختیار باور داشت و تلاش او برای این آزمون ها برای تایید اختیار بود،اما نتایج آزمون او عکس آن را نشان داد.

لیبت با استفاده از زمانی که شرکت‌کننده متوجه ساعت می‌شد و زمانی که دکمه را فشار می‌داد، زمان دقیق تصمیم خودآگاه را محاسبه کرد. پس از آن زمان تصمیم را با زمانِ جهشی در فعالیت مغزی که تحقیقات پیشین نشان داده بود نشان دهنده تصمیم‌گیری است، مقایسه کرد. او متوجه شد که فعالیت مغزی به طور میانگین، ۳۰۰ میلی‌ثانیه پیش از آنکه افراد نسبت به تصمیم‌گیری آگاه شوند، صورت می‌گیرد!این تغییر در فعالیت مغز که قبل از تصمیم‌های آگاهانه صورت می‌گیرد، پتانسیل آمادگی نامیده می‌شود، و آن را ناقض اختیار می‌دانند. چون نشان می‌دهد قبل از اینکه ما تصمیم به انجام عملی بگیریم، فعالیت آن ناحیه از مغز شروع می شود.

هاینس

نوروساینتیست ها از دانشگاه‌های UCLA و هاروارد در سال ۲۰۱۰ آزمایش لیبت را به نوع دیگری انجام دادند. آنها الکترودهایی به سر افراد وصل کردند تا فعالیت نورونهای مشخصی را ثبت کنند. آنها پتانسیل های آمادگی‌ را ثبت کردند که ۱٫۵ ثانیه پیش از تصمیم ایجاد شده بود.
علاوه بر این، اسکن هایی که توسط جان دیلان هاینس در سال ۲۰۰۷ انجام شد، نشان داد که بعضی از تصمیمات ما از ۷ ثانیه قبل،قابل پیش‌بینی است. هاینس شرکت‌کنندگان را در اسکنر مغز مستقر کرده و بعد از آنها می‌خواست تا دکمه سمت راست یا چپ را به دلخواه و در هر زمان که خواستند، فشار دهند. معلوم شد که الگوهای فعالیت مغزی منجر به تصمیم‌های راست با تصمیم‌های چپ متفاوت هستند، و از چند ثانیه قبل از آنکه دکمه فشار داده شود، آشکار می‌شوند.

آزمون لیبت

اما یکی دیگر از آزمایش‌های تاثیر گذار ، آزمون واگنر، روانشناس آمریکایی بود که در سال ۲۰۱۳ طراحی و اجرا شد. این آزمون نشان می داد که احساس اختیار توهم است. او تلاش کرد تا نشان دهد ما بطور اشتباهی خود را عامل انجام کنش ها می دانیم. واگنر توضیح می دهد: بعضی اوقات کاری را انجام می‌دهیم، ولی فکر نمی‌کنیم که آن کار را انجام می‌دهیم. مثل حرکت دادن لیوان روی یک تخته احضار روح، تکان دادن شاخۀ چوب در هنگام جستجو برای منابع آب، یا انجام دادن وظایف تحت تاثیر هیپنوتیزم. در مقابل ، گاهی هیچ کاری انجام نمی‌دهیم در حالی که تصور می‌کنیم در حال انجام کاری هستیم. واگنر این موضوع را با ترتیب دادن نوعی احضار روح برعکس نشان داده است.

او یک تخته را روی یک جوی‌استیک کامپیوتر نصب کرد، و از دو شرکت‌کننده خواست تا در دو طرف آن بنشینند و انگشت خود را روی تخته بگذارند و سعی کنند که یک فلش روی یک صفحه را حرکت دهند. به آنها گفته شده بود که فلش را هر وقت که خواستند متوقف کنند. پس از آنکه فلش متوقف می‌شد از شرکت‌کننده‌ها می پرسیدند که به چه شدتی احساس می‌کنند که محل توقف فلش، محلی بوده که خودشان انتخاب کرده بودند. تمام شرکت‌کننده‌ها باور داشتند که خودشان محل توقف را تعیین کرده بودند. نکته اینجا بود که یکی از دو شرکت‌کننده، در آزمایش همدست بود، و کنترل کامل فلش را در تمام مدت در دست داشت.
واگنر در این مورد می‌گوید که ما پیوسته خودمان را فریب می‌دهیم و توهم اراده آگاهانه در ما وجود دارد. این موضوع باعث شد تا سایر روانشناسان و عصب‌شناسان یک گام فراتر بروند و بگویند که احساس اراده، چیزیست که انسان همواره پس از انجام کار به اعمال خود نسبت می‌دهد. ما تصور میکنیم رویدادهایی که ناگزیر روی می دهند ، به اراده ما بوده است.

اما در مواجهه با آزمایش لیبت ،کسانی سعی کردند تفسیری دیگر ارائه دهند تا همچنان وجود اراده ی آزاد را حفظ کنند. برای مثال جف میل و جودی تریوینا از دانشگاه اوتاگو نیوزلند سعی کردند با تغییر آزمایش لیبت ، نشان دهند که این آزمون نشانگر توهم اراده ی آزاد نیست. بطور خلاصه آنها مدعی شدند ممکن است تحریک ناحیه ی مذکور در آزمایش لیبت ، می تواند صرفا بعلت توجه مغز باشد و نه تصمیم نهایی. ولی خود این آزمون نیز مجدداً مورد انتقاد دانشمندان دیگر قرار گرفت و این اختلاف ها بر سر تفسیر این آزمون ها جریان دارد . تاکنون شاید بیشتر از هر تفسیری ، تفاسیر مدافع جبرگرایی میان عصب شناسان طرفدار بیشتری داشته ، اما همچنان برخی از دانشمندان نظر دیگری دارند.

نکته آخر

ذکر تمام جزئیات مناقشه ی جبر و اختیار ، از ابتدای تاریخ اندیشه تا امروز در میان جوامع علمی ، در این مطلب ممکن نیست. بسیاری از فلاسفه در باب جبر و اختیار نظراتی داشتند که به آنها اشاره ای نشد. برای مثلا دفاع کانت از اختیار و نقد او و جیمز به سازگارگرایان یا نظرات شوپنهاور در نقد اختیارگرایی، استوارت میل ، دنت ،ولف ، سم هریس و غیره. دلیل این امر پرهیز از تفصیل بیش از حدی بود که شاید مخاطب را از مطالعه ی مطلب به کلی پشیمان می کرد و برای نگارش تمام جزییات پیرامون مساله جبر و اختیار ، حجمی به اندازه ی یک کتاب نیاز است .

برای مثال سم هریس کتابی دارد به نام دروغ /اراده ی آزاد که به فارسی نیز ترجمه شده و در آنجا نظرات خود را بیان می کند. یا ماکس پلانک که یک فصل (۳۳صفحه ای)‌ از کتاب معروف او (علم به کجا می رود) مختص این بحث است . کانت یا دیگرانی که هر کدام در باب نظرات خود کتاب یا مطالب مفصلی نوشته اند که ذکر تک تک آنها هم از حوصله خارج است و هم لزوم چندانی ندارد. چرا که اکثر مدافعان دیدگاه های ذکر شده ، استدلال هایی مشابه یا نزدیک به هم دارند.

در اینجا سعی شد مهمترین و اصلی ترین آرای پیرامون جبر و اختیار مطرح شود.تا در مطالبی دیگر ،اگر متن کوتاهی درباب جزییات بحث جبر و اختیار ارائه شد، مخاطب با کلیات آن آشنا باشد.

#arian_x

منابع

https://www.jstor.org/stable/282901&ved=2ahUKEwiZx4SPz4_hAhXhmOAKHeB8ASIQFjABegQIARAB&usg=AOvVaw1lH_hSc9ao0x68ORpGh2vk

https://plato.stanford.edu/entries/lucretius/&ved=2ahUKEwiOhefB0I_hAhXCZd8KHX6ZBsQQFjACegQICBAB&usg=AOvVaw2j4HZrWjEJPRnx495_hy7y

Alexander of Aphrodisias on Fate :
https://philarchive.org/archive/TORAOA&ved=2ahUKEwiXja2n0o_hAhVOn-AKHV7oAOAQFjAKegQIAhAB&usg=AOvVaw1E45r-n6KDNpg6rihL7Ou3

https://u.osu.edu/freewill/thomas-reid/&ved=2ahUKEwizqbDZ1I_hAhUqU98KHUDoCCAQFjAAegQIAxAB&usg=AOvVaw1gjoYY8Snj3Srp5xZDYsPN

https://philpapers.org/rec/CAMIDO-4&ved=2ahUKEwjL4sPv1Y_hAhVQON8KHRwCBA8QFjADegQIBhAB&usg=AOvVaw2LCLA0FqSPXO5jtdtAvDB4

http://www.oxfordscholarship.com/view/10.1093/0199247676.001.0001/acprof-9780199247677-chapter-7&ved=2ahUKEwik277m1o_hAhVtUN8KHWrPD0QQFjAAegQIAhAB&usg=AOvVaw1RIPRdzUnmeThk_QyBQNIF

توماس هابز / لویاتان

کاوشی در خصوص فهم بشری/دیوید هیوم

Frankfurt,Harry.2003.”AlternativePossibilitiesandMoralResponsibilities” inGaryWatson, ed. FreeWill. OxfordUniversityPress

اخلاق / باروخ اسپینوزا

http://web.mnstate.edu/gracyk/courses/web%2520publishing/Determinism_%26_Free_Will.htm&ved=2ahUKEwiSz6Cy34_hAhWPnOAKHem7DsMQFjABegQIARAB&usg=AOvVaw2cZ5Nfm-AKNjH3QeIY_7Js

http://www.sciencefocus.com/issue/free-will-greatest-illusion

https://www.newscientist.com/article/dn17835-free-will-is-not-an-illusion-after-all/

http://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S1053810009001135?via%3Dihub

3 دیدگاه برای «جبر و اختیار ؛ تاریخچه ی جبر و اراده آزاد»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *