روانکاوی شبه علم است یا علم!؟

روانکاوی شبه علم است یا علم!؟


برای تعریف روانکاوی ، حتی در حد یک تعریف ابتدایی و مختصر نیز با مشکل مواجه هستیم. اگر ادعای خود روانکاوان را بپذیریم ، تعریف روانکاوی با آنچه برخی دیگر، مثل روانپزشکان و روانشناسان می گویند متفاوت است.اما در اینجا ما این مناقشات بی اهمیت را نادیده میگیریم تا ببینیم اساساً کاری که روانکاوان انجام می دهند چیست؟ آیا روش آنها علمیست یا شبه علمی یا غیر علمی؟
برخی روانکاوی را شاخه ای از روانشناسی و برخی رویکردی کاملا مجزا می دانند، اما به هر حال روانکاوی کاریست برای درمان و بررسی روان انسانها.
زیگموند فروید، روان‌شناس و روانکاو برجسته‌ی اتریشی، پدر روانکاوی است او در دهه ۱۸۹۰ پایه گذار روانکاوی در وین بود. او در آغاز متخصص مغز و اعصاب بود. فروید در پی یافتن راهکاری کارآمد برای درمان بیمارانی که دچار نشانه‌های عصبی یا هیستریک بودند می‌گشت. با گذر زمان و بررسی بیماران، فروید مدعی شد که فرآیندهایی در روان وجود دارند که آگاهانه نیست و برخی از بیماری‌ها، دلایل جسمانی ندارند بلکه در اثر عوامل ذهنی انسان شکل می‌گیرند.
در سال ۱۸۸۵ فروید برای مطالعه ی بکارگیری هیپنوتیزم به سراغ ژان مارتین شارکو متخصص مغز و اعصاب سرشناس در پاریس رفت. مارتین شارکو هیپنوتیزم را به عنوان یک ابزار پژوهش آزمایشگاهی معرفی کرد. فروید در آغاز از هیپنوتیزم به عنوان یک روش درمانی برای بیماران هیستری بهره گرفت.
پس از آن فروید با ژوزف بروئر و همکاری خود را آغاز کرد. آن‌ها بیمار مشترکی با نام مستعار «آنا او» را که از بیماری هیستری رنج می‌برد تحت درمان قرار دادند. شیوه‌ی درمانی که فروید و بروئر برای آنا به کار گرفتند را می‌توانیم نخستین شیوه‌ی درمانی روانکاوی بنامیم. در سال ۱۸۹۵ زیگموند فروید و ژوزف بروئر نتیجه‌ی همکاری و پژوهش‌هایشان را در کتابی به نام«پژوهش‌هایی درباره‌ی هیستری» به چاپ رساندند. این کتاب را می‌توانیم سرآغاز کار روانکاوی بنامیم.
اندک اندک راه فروید و بروئر از هم جدا شد و فروید راه خود را در درمان اختلالات روانی دنبال کرد. همان‌گونه که گفته شد او در آغاز کارش از هیپنوتیزم برای درمان بیماران بهره می‌گرفت. پس از پژوهش و درمان‌هایی که روی آنا انجام داد ” کاتارسیس روانی” را روشی موثر در درمان بیماران دانست و در درمان‌هایش از این تکنیک بهره گرفت. زیگموند فروید تحلیل رویا را نیز به عنوان یکی از ابزارهای مهم برای تحلیل و دستیابی به ناخودآگاه بیمارانش به کار برد. سرانجام تلاش‌های زیگموند فروید در درمان اختلالات روانی به شکل‌گیری رویکرد و دیدگاه روانکاوی انجامید. فروید کار خود را ادامه داد و نظریات گوناگونی مانند خودآگاه و ناخوداگاه ، عقده‌ی ادیپ و الکترا، شخصیت، رشد را ارائه و بویژه تمرکز زیادی بر نقش امیال جنسی در اختلالات داشت.


اعتبار روانکاوی از نظر متودولوژی
رویکرد فروید در آن هنگام نوآورانه تلقی می شد و از بدو تاسیس مورد انتقاد چهره های مشهوری همچون سانتیاگو رامون (متخصص علوم اعصاب ) قرار گرفت. از سال 1919، بزرگترین منتقد روانکاوی ، کارل پوپر (فیلسوف علم) قرار گرفت.
نقد پوپر این بود که :
“روانکاوها نظریه هایی دارند که همواره می تواند علائم بیماران را توضیح دهد. یعنی نظریه های روانکاوان همواره و در همه حال درست هستند و با هیچ سازوکاری نمی توان آنها را ابطال کرد.اما پیش بینی های لازم را برای تأیید تجربی ارائه نمی دهند مثل کاری که نسبیت اینشتین انجام می دهند.”
ابطال پذیر بودن یکی از ویژگی های نظریات علمی است. به این معنا که هرگاه ما ایده ای علمی ارائه دهیم ، باید راه باطل شدن آن را نیز نشان دهیم. پوپر معتقد بود شواهد تجربی هم از روانکاوی پشتیبانی نمی کند و شواهدی برای تایید روانکاوی در دست نیست.به همین دلیل پوپر روانکاوی را شبه علم معرفی کرد و آن را قابل قیاس با طالع بینی دانست.علاوه بر پوپر ، شخصیت های برجسته ای مثل استیو پینکر(روانشناس تکاملی) ، نوام چامسکی (زبان شناس) جی گولد ( زیست شناس) و ریچارد فاینمن (فیزیکدان) این رشته را به چالش کشیده اند.
یکی دیگر از منتقدان پر ارجاع روانکاوی، فردریک کروز (استاد مشهور دانشگاه کالیفرنیا، برکلی ) است که کتاب اخیر وی : ” فروید ؛ ساختن یک توهم (متروپولیتن 2017) بعنوان خاتمه دهنده اسطوره روانکاوی توصیف می شود. کروز نیز می نویسد :”هیچ مدرکی نمی تواند آنها (نظریات روانکاوی) را ابطال کند. در نتیجه نمی توان روانکاوی را بعنوان یک علم پذیرفت.”
البته این مخالفت ها (و انتقادات دیگر) مانع از این نشده است که مدافعان روانکاوی به دنبال ایجاد پل هایی میان علم و نظرات روانکاوی باشند. کسانی مثل مارک سولمز (روانشناس اعصاب) تلاش می کنند تا از طریق تکنیک های تصویربرداری عصبی ، اثرات روانکاوی در مغز را پیدا کنند.اما دیگر متخصصان علوم اعصاب نظیر جوئل پاریس (دانشگاه مک گیل) معتقدند : “شواهد ارائه شده بسیار سطحی هستند و به سختی می توانند از ساختار پیچیده ی روانکاوی پشتیبانی کنند.”
مطالعات و تحلیل های بسیاری در این مورد انجام شده و گرچه برخی از این تحقیقات نتایج مثبتی داشته اند ،اما روش این مطالعات به دلیل عدم دقت و کنترل آزمایش ها مورد انتقاد واقع شده اند. یعنی همان آزمون هایی که در تایید این روش صورت گرفته، با انتقادات جدی روبرو شده است.
یک انتقاد جدی و حتی رادیکال دیگری که درمورد این مطالعات وجود دارد، تعصب نویسندگان آنها بوده است که به هر قیمتی در تلاش برای نجات روانکاوی حرکت کرده اند. (یعنی اغلب با سوگیری همراه بوده است)
از طرف دیگر عده ای از مدافعان روانکاوی علاقه ای به ایجاد پُلی بین روانکاوی و علم نداشته اند. کیسی شوارتز روزنامه نگار و متخصص علوم اعصاب ، در کتاب خود کاوش در علوم جدید اعصاب و روان (pantheon2015) در صدد بررسی ترکیب علوم اعصاب و روانکاوی بود . او می گوید: وقتی من کتابم را آماده می کردم ، بسیاری از روانکاو ها با اشتیاق شدید و هیجان من را ملاقات می کردند و از ترکیب آن با علوم اعصاب می گفتند، اما بسیاری دیگر علاقه ای نداشته و بی تفاوت بودند.
درواقع یکی از مشکلات اصلی روانکاوی به گفته [برخی] محققان ، ماهیت بسته و بیش از حد دگماتیک این روند است و از ابتدا منجر به بروز اختلاف و درگیری بین فروید و برخی نزدیکان همکار او ، مثل اتو رنک و یوجین بلوئر شده بود.
روانکاوی، از همان ابتدا با فروید و پس از آن تا امروز ، همواره نقدها را بی پاسخ رها کرده و بر عکس کارهای علمی که دائماً در حال آزمون و تفاسیر مجدد است و هر گونه اشکال جزئی را بی تفاوت رها نمی کند. روانکاوی برای رهایی از بررسی های موشکافانه و پی در پی علم تجربی، به علوم انسانی پناه برده است.زمینه ای که در آن موظف به پاسخگویی تجربی نیست؛ همانطور که سایگفرد زپف(Siegfried Zepf) روانکاو آلمانی میگوید: “روانکاوی یک علم طبیعی (science) نیست، بلکه یک دانش هرمنوتیکی است. به عبارت دیگر ، پدیده ها را تفسیر می کند اما بصورت تجربی آزمایش نمی کند”
بنابراین بسیاری از کارشناسان معتقدند وقتی این رشته امروزه تمایل به رقابت با درمان های معتبر علمی را دارد ،چنین چیزی قابل قبول نیست . یعنی روانکاوی نمی تواند به علوم انسانی عزیمت کند ، ولی در عین حال عملاً با درمان های معتبر علمی نیز رقابت کند.
به عبارت خیلی ساده تر،در اینصورت روانکاوی هنگامی که با پرسش ها و نقدهای علمی مواجه می شود ، برای رهایی از آنها خود را در مقام یک علم انسانی معرفی می کند، اما هنگامی که به عرصه عمل می نگریم، داعیه ی یک علم تجربی را دارد ؛ که این واکنش را می توان نوعی واکنش “شبه علمی” دانست.
پاریس می گوید :”روانکاوی تنها در صورتی می تواند در قرن بیست و یکم زنده بماند که ساختار آن بعنوان یک رشته ی مجزا از بین برود.”
تقریباً هیج نظریه علمی نمی تواند در طول سالهای طولانی بدون تغییر و اصلاح پابرجا باشد ، روانکاوی نیز در طول این سالها تغییراتی داشته ، اما تقریباً همه تلاش ها به همان ساختار و روش سابق نزد فروید شبیه بوده است، یعنی مبتنی بر ادعاهایی بدون شواهد علمی تکرار پذیر.( نظریات علمی باید تکرارپذیز باشند و این توانایی را داشته باشند که بارها با آزمون تجربی بررسی شوند)
هر آنچه بعنوان یافته های تجربی در مقالات منتشر شده ، همگی در مجلات و نشریات روانکاوی بوده است. یعنی تنها خود روانکاوها و مجلات روانکاوی مدعی بوده اند که شواهد تجربی در تاییدشان پیدا شده ، نه پژوهشگران بی طرف.
برخی معتقدند نظریه دلبستگی یک استثنا محسوب می شود. این نظریه که بنیانگذار آن جان بالبی بوده ، اکنون در فضای علمی مورد توجه قرار گرفته بود ، چرا که بالبی برخلاف سایر نظریه پردازان روانکاوی ، یافته های تحقیقات تجربی را در اولویت قرار داده بود. (برخی این نظریه را در حیطه روانشناسی تکاملی یا علوم اعصاب می دانند )
با این حال همانطور که سالها پیش مایکل روتر (روانپزشک کودک انگلیسی) اشاره کرده بود: ” مدل دلبستگی محدودیت هایی دارد . این مدل ، مثل مدل های قبلی که از روانکاوی بدست آمده ، آسیب پذیری های بیولوژیکی و مزاجی را که منجر به بروز اختلالات روانی می شوند را در نظر نمی گیرد. همچنین این مدل در شکل فعلی خود تعامل ژن و محیط را هم کاملاً در نظر ندارد.

پیتر فوناگی محققی که خود او روانکاو (و مدافع روانکاوی) است نیز اذعان کرده که “شواهد بنیادین برای روانکاوی سست مانده است”او تحقیقات بسیاری در مورد روان درمانی و اثربخشی آن داشته اما بطور کلی پژوهش های او همگی در مورد رواندرمانی های کوتاه مدت بوده است . اما این شواهد در باب درمان های کوتاه مدت را نمی توان به روانکاوی کلاسیک بلند مدت که در آن عملاً هیج کارآزمایی کنترل شده ای انجام نشده است تعمیم داد .
با توجه به هزینه های زیاد روانکاوی و فقدان شواهد مناسب برای اثربخشی آن ، باعث کاهش بازار آن شده است.اکنون استقبال کمتری از این روش طولانی مدت و گران قیمت می شود.
در عصری که روانپزشکی تحت سلطه مدل های مبتنی بر علوم اعصاب است و ساختار های روانشناختی نادیده گرفته می شوند و تنها در مواردی که ارتباط عصبی دارند ،جدی گرفته می شوند.
مارک سولمز (روانشناس اعصاب از آفریقای جنوبی ) بنیانگذار روانپزشکی عصبی است. او معتقد است تجربه ذهنی و نا خوداگاه ذهن را می توان از طریق تصویربرداری عصبی مشاهده کرد.با این حال ادعا می کند که مدل فروید در تصویربرداری عصبی از ناخوداگاه ، تنها با گزینش ادبی و تفسیر ممکن است. مشاهدات سطحی است و به سختی از ساختار پیچیده روانکاوی حمایت می کند. تلاش هایی برای تایید نظریات فروید در مورد رویا صورت گرفته که البته این تلاش ها با انتقاد محققان خواب روبروست که معتقدند با داده های تجربی ناسازگار است. آنها معتقدند پیوندهای تجربی میان علوم اعصاب و روانشناسی ، برای توجیه مدل های سنتی و قدیمی ، فاقد تلاش برای یافته های جدید است .
برخی رویکرهای معدود که برای نجات روانکاوی بعنوان یک رشته در علوم انسانی تلاش می کنند ، ریشه در اندیشه های پست مدرنیسم دارند. الگوی نظریه انتقادی که کسانی مثل میشل فوکو(بعنوان رادیکال ترین نوع آن) از آن جانبداری می کردند که می گوید حقیقت نسبی است و توسط نیروهای اجتماعی پنهان برساخته می شود.آنها وجود یافته های علمی را بعنوان حقایق عینی انکار می کنند. با این حال همچنان تعداد اندکی از پژوهشگران و دانشمندان و حتی روانشناسان این رویکرد را پذیرفته اند.
برخی دیگر نیز اندیشه های ژاک لاکان ، روانکاو مشهور فرانسوی را که جنبش خودش را ساخته دنبال کرده اند. او فعالیت های خارج از فضای آکادمیک داشت و بیشتر شبیه رهبر یک فرقه بود . منتقدان او علاوه بر غیر قابل فهم بودن گفته های او ، روش سراسر خالی از اعتبار و شواهدش را نیز به چالش کشیدند. بسیاری از اندیشمندان وی را شارلاتان دانسته و نوشته‌های وی را فاقد اهمیت و اعتبار خوانده‌اند. افرادی مانند ریچارد داوکینز، آلن سوکال ، چامسکی (و…)لاکان را فریبکار و نوشته‌های او را فاقد ارزش و اعتبار می‌دانند.
ریموند تالیس در مورد لاکان نقد تندی دارد که می گوید : “مورخان آینده‌ که به جستجوی دغلبازی‌های سازمان یافته تحت عنوان نظریه می‌پردازند. او یکی از پروارترین عنکبوت‌ها در دل شبکه اندیشه‌های پریشان و به کلی فهم‌ناپذیر و اظهارات بدون شواهد بی‌حد و مرز است، که نظریه‌پردازان از آن‌ها علوم انسانی خودشان را بافته‌اند. بخش زیادی از عقاید جزمی محوری در نظریات معاصر از او ناشی شده‌است.”علاوه بر این استخدام متخصصان و دانشجویان بدون آشنایی با علم ، می تواند موجب انزوای روزافزون این رشته شود.هرچند ما ، بویژه در ایران همچنان دلبسته های متعدد روانکاوی را میبینیم که همچنان سودای توجه و اقبال از روانکاوی را دارند. آموزش نه چندان مناسب ، موجبات سوءبرداشت های متعدد توسط علاقه مندان به روانکاوی را فراهم آورده است. اکثر افراد ، حتی تحصیلکرده ها، اصلاً هیچگونه آشنایی با روانکاوی ندارند. اکثر علافه مندان و حتی سایرین، علاوه بر اینکه با روش علم غریبه هستند، تفاوت میان رویکردهای مختلف روانشناسی و حتی روانپزشکی و علوم اعصاب رانمی دانند. یکی دیگر از دلایل شایان ذکر ، تاکید بر روابط جنسی و سخن از تمایلاتی که افراد را درگیر این غرایز ساخته جذابیت بیشتری برای افراد جامعه داشته است. همین امر توجه آنها را به این نوع آموزه های بی اعتبار جلب کرده است.در روانکاوی نوعی دیالوگ و همصحبتی مکرر وجود دارد که اشخاص غالباً از این دیالوگ ها، بویژه تاکید بر مسائل جنسی لذت می برند. اما اهمیت روانکاوی یا هرگونه درمانگری ، اهمیت بسزایی داشته و موضوعی است به غایت حساس. روشمندی هر ایده ای ، اعتبار آن را نشان می دهد و مواجهه با هر ادعایی مستلزم آگاهی از اعتبار آن است که متاسفانه روانکاوی از این لحاظ فاقد اعتبار است. به طرزی که حتی مدافعان آن چندان دفاعی از روش خود ندارند.
در سال 2009 مجله روانپزشکی بریتانیا مناظره ای داشت در مورد اینکه آیا این مجله باید گزارش های مربوط به روانکاوی را منتشر کند یا خیر؟
در این مناظره یک زیست شناس به نام لوییس وولپرت در مقابل پیتر فوناگی قرار داشت. وولپرت اظهار داشت که گزارش های مربوط به روانکاوی باید حذف شوند ، زیرا به هیچ وجه علمی نیستند و پژوهش ها و شواهد علمی معتبری از آن حمایت نمی کند . فوناگی که مدافع روانکاوی بود ، تنها دفاعی که در این مورد داشت این بود که هم اکنون پژوهش هایی در حال انجام است . فوناگی نیز در ادامه گفت که به شواهد تجربی پایبند است و ممکن است تحقیقات فعلی نتایجی به سود روانکاوی داشته باشد. به معنای ساده تر فوناگی این نکته را تایید کرد که تاکنون چنین پژوهش ها و شواهدی که از علمی بودن روانکاوی دفاع کند موجود نیست.
متاسفانه تجدید نظرهای مدرن روانکاوی پاسخی منسجم به منتقدین ارائه نمی دهد. پاسخ های فعلی به انتقادات هیچ سودی ندارد ،چرا که هیچکدام مبتنی بر شواهد تجربی و علمی نیست.آموزش مستقل روانکاوی در موسسات مستقل و با تفکیک خود از روانپزشکی و روانشناسی ، روانکاوی را به قهقهرا خواهد برد و با این ساختار ، بقای آن چندان محتمل نیست.

نکته آخر اینکه روانکاوی ، تاثیرات مفیدی بر روانپزشکی داشت. اما بسیاری از ایده های شبه علمی یا غلط نیز، ممکن است آثار مفیدی بر علوم گذاشته باشند. حفظ تمامیت ایده های خطا [به هر طریقی] نوعی جزم اندیشی است. فروید ، اندیشمند بزرگی که شاید همچنان برخی از گفته های او سویه های فلسفی و روانشناختی مفیدی داشته باشند اما آموزه های او بعنوان یک رشته ی علمی و درمانگر ، تا این لحظه قابلیت هیچ دفاعی را ندارند. رویکرد درمانگری توسط روانکاوی ، با رویکرد فلسفی و عقلی ، متفاوت است. ما در آموزه های فلسفی با انواع جهانبینی ها روبرو هستیم و سعی میکنیم هر ادعایی را با مباحث عقلی تایید یا رد کنیم. در رویکرد علمی اما روش ما تایید یا رد بواسطه شواهد تجربی است. نمی توان رشته ای را پایه گذاری کرد که تکلیف آن در این بین مشخص و واضح نباشد. اگر برخی از آموزه های فروید را بپذیریم و برای آن استدلال داشته باشیم ، باز هم رویکرد آن بعنوان یک رشته منحصر به فرد برای درمان افراد نیست. برای درمان افراد ما روش دیگری را باید برگزینیم که بسیار معتبرتر و مطمئن تر است؛ یعنی همان روش علمی. اگر ما کاری به جز این ، یعنی به جز روش علمی را انتخاب کنیم، دیگر وارد رویکرد عقلی و فلسفه شده ایم. ما تنها زمانی برای ورود به مباحث عقلی و فلسفی و بکارگیری آنها مجاز هستیم ، که در مورد مسائلی که علم در آن دخالتی ندارد ورود کرده باشیم. علاوه بر این روانکاوی داعیه ی یک نوع جهانبینی فلسفی ، همچون مکاتب فلسفی ندارد. روانکاوی ورود به محدوده ای علمی با روشی غیر علمی است . این به معنای دفاع از پوزیتیویسم یا تجربه گرایی محض نیست، بلکه دفاع از حریم علم است که اگر ما بدون روش علمی به محدوده های علم وارد شویم ، کار ما چیزی جز شبه علم نیست . روانکاوی ،چنانچه پوپر میگفت در مسیر شبه علم گام برمی دارد و نه چیز دیگر. چرا که در پی حقایقی “واحد” در ذهن و ضمیر انسانهاست که در همه ی افراد مشترک است ، اما این اشتراک حقایق هرگز با شواهد تجربی و روشی معتبر قابل مشاهده نیست. اینجاست مه روانکاوی راه خود را از تمام رویکردها اعم از عقلی و تجربی جدا می کند و به شبه علم نزدیک می شود.
#arian_x
آرین رسولی


منابع :
Paris J. The fall of an icon: psychoanalysis and academic psychiatry Toronto (ON): University of Toronto Press; 2005.
Bowlby J. Attachment and loss. Vol. 3London (UK): Hogarth Press; 1969, 1973, 1980. 
 Panksepp J, Solms M. What is neuropsychoanalysis? Clinically relevant studies of the minded brain. Trends Cogn Sci. 2012;16(1):6–8. [PubMed]
Kaplan-Solms K, Solms M. Clinical studies in neuropsychoanalysis New York (NY): Karnac Books; 2000. 
Phillips J. Hermeneutics in psychoanalysis. Psychoanal Contemp Thought. 1991;14(3):382. 
Greenberg R. The scientific credibility of Freud’s theories and therapy New York (NY): Columbia University Press; 1996.
Popper K. Conjectures and refutations. New York (NY): Harper Torch; 1968.
Fonagy P. Psychoanalysis today. World Psychiatry. 2004;2(2):73–80. [PMC free article]
Fonagy P. Attachment theory and psychoanalysis. New York (NY): Other Press; 2001.


. https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC5459228/

. https://www.bbvaopenmind.com/en/science/research/psychoanalysis-science-or-pseudoscience/
http://www.lrb.co.uk/v20/n14/john-sturrock/le-pauvre-sokal
http://www.openculture.com/2013/06/noam_chomsky_slams_zizek_and_lacan_empty_posturing.html
https://www.timeshighereducation.com/books/the-shrink-from-hell/159376.article

Leichsenring F, Leweke F, Kleine S, et al. The empirical status of psychodynamic psychotherapy–an update: Bambi’s alive and kicking. Psychother Psychosom. 2015;84(3):129–148.

Kandel ER. In search of memory: the emergence of a new science of mind. New York (NY): Norton; 2007.
Schwartz JM, Belse S. The mind and the brain: neuroplasticity and the power of mental force. New York (NY): Harper Collins; 2003.

Foucault M. The subject and power. Crit Inq. 1982;8(4):777–795. [Google Scholar]
Roudinesco E. Jacques Lacan & Co.: a history of psychoanalysis in France, 1925-1985 London (UK): Free Association Books; 1990. 
Wolpert L, Fonagy P. There is no place for the psychoanalytic case report in the British Journal of Psychiatry. Br J Psychiatry. 2009;195(6):483–487
Paris J. Psychotherapy in an age of neuroscience. New York (NY): Oxford University Press; 2017. 

5 دیدگاه برای «روانکاوی شبه علم است یا علم!؟»

  • اکتبر 22, 2019 در t 3:29 ب.ظ
    Permalink

    نوشته شما بسیار دقیق و جالب بود و برای من که به دنبال روشی درمانی هستم بسیار مفید واقع شد.

    پاسخ دادن
    • اکتبر 22, 2019 در t 10:03 ب.ظ
      Permalink

      ممنون بابت توجهتون. خوشحالیم که مفید بوده

      پاسخ دادن
  • فوریه 2, 2020 در t 1:48 ب.ظ
    Permalink

    سلام
    یکی از عوامل مهمی که باعث میشه مطالب سایتتون زیاد بازدید بشه <> مطالب سایتتونه،
    اگه <> مطالبتون خوب و جذاب باشه قطعا روی لینک سایتتون بیشتر کلیک میکنن و درنتیجه اعتبار بیشتری پیش گوگل پیدا می کنین و طبعا گوگل هم شما رو به خیلیای دیگه معرفی میکنه
    ولی فکر کردن در مورد ساختن یه عنوان خوب و موثر وقت زیادی رو از آدم میگیره و کار خیلی ساده ای نیست ،
    یه کتاب هست که فکر میکنم خیلی بدردتون بخوره توصیه میکنم حتما یه نگاهی بهش بندازین اینم لینکشه :
    https://co10.ir/blog/website/title.html/
    965 عنوان جذاب و پربازدید که موجب افزایش بیننده مطالب سایت شما می شود

    حتما یه نگاهی بهش بندازید ضرر نمیکنین

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *