روشنگری در روشنگری…

روشنگری در روشنگری…

میراث عظیم روشنگری این بود که ما خودمان به شکل مستقل فکر کنیم، اما چنین چیزی محقق شد؟ امروزه تصور ما این است که قرن ها از عصر روشنگری گذشته و نگرش‌های امروز، در دوران پساروشنگری است، اما واقعاً چنین چیزی نیست.

امانوئل کانت در مقاله مشهور «روشنگری چیست» تعریف ماندگاری ارائه داد که چکیدهٔ اندیشه‌های روشنگری را بیان می‌کرد.

او روشنگری را ”خروج آدمی از نابالغیِ به تقصیر خویشتن ” تعریف کرد و نابالغی در نظر او همان ”ناتوانی در به‏‌کار گرفتن فهم خویشتن بدون هدایت دیگری” بود.
کانت می‌گفت: ”شجاعت داشته باشید که برای خودتان فکر کنید”.

به عبارت ساده‌تر او عصارهٔ روشنگری را در استقلال تفکر بیان کرد و پس از آن هرکدام از انذیشمندانِ آن دوران، بر این رأی تاکید ورزیدند. از جمله جان استورات میل تقریباً هفتاد و پنج سال پس از کانت تاکید کرد که اگر انسان به آزادی و استقلال اندیشه برسد، ناگزیر به پیشرفت‌های اخلاقی، اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی نیز خواهد رسید.

این نگرش‌های میل و کانت (و سایرین) اگرچه قابل دفاع و موجه می‌نمود، اما گویا خوشبینانه‌تر از واقعیت بود. چون انسانِ پساروشنگری نیز نشان داد تمایلی ندارد که به استقلال فکری برسد، و اگر هم برسد، باز دودستی آن را تقدیم اتوریته‌های فکری خواهد کرد.

در دنیای امروز مجدداً پس از قرن‌ها تلاش و اصرار بر روشنگری، نه تنها عموم انسان‌ها، بلکه حتی مدعیان پیروی از روشنگری نیز در بند و گرفتارِ اتوریته‌ها هستند. در علم، در فلسفه و در هر شاخهٔ دیگری، انسان جایگاه رفیع اندیشهٔ خود را بی کم و کاست تقدیم اتوریته‌ها کرده است. امروزه همان امانوئل کانت برای بسیاری از افراد اتوریتهٔ فکری است. برای برخی نیز دیگر بزرگان روشنگری، که مدام از اتوریته زدایی و نکوهشِ پیروی‌های بی چون و چرای انسان دم می‌زدند، خود به اتوریته و شخصیتی برای پیروی بدل شده‌اند. این پیروی‌ از اشخاص و افکار، امروز در پوست و لباسِ عناوین مختلف، همچنان قابل لمس است. همانگونه که نیچه اعلام کرد ما همچون گَلهٔ حیواناتی شده‌ایم، کم و بیش ناتوان از اندیشیدن.

شاید کسی مثل داستایفسکی( و حتی اریک فروم و…) به درستی دریافته بودند که انسان به دروغ خواهان آزادی است. آنها می‌گفتند انسان ها به دروغ می‌گویند در طلب آزادی هستند، چون آزادی زندگی را پیچیده می‌کند و زندگی با تصمیم دیگران راحت‌تر است.

همانطور که گفته شد امروزه در میان عدهٔ زیادی نیز چنین تفکری حکمفرماست. برای عده‌ای، دانشمندان بزرگ و سرشناس به سببِ مواضع عقیدتی،به اتوریته و اسطوره‌های پرسش‌ ناپذیر تبدیل شده و برای عده‌ای دیگر ، فلاسفه بزرگ. برای برخی از اهل نظر نیز که در خیال خویش، تصور می‌کنند در مسیر روشنگری گام برمی‌دارند، حتی شاعران و عرفا نیز اتوریته و اسطوره‌هایی نقدناپذیر هستند. به همین سبب، در جامعه ما،مثلاً در حیطهٔ فلسفه، ما تنها اسکالرها یا شارحانِ فلاسفهٔ دیگر را بسیار داشته و داریم، اما فیلسوف و اندیشمند اورجینال، قرن‌هاست که نداشته‌ایم.

به‌طور خلاصه امروزه اکثریت قریب به اتفاق آدمیان، همچون دوران پیشاروشنگری در جایگاه پیروی از اشخاص قرار دارند. این در حالیست که ما تنها باید پیرو دلیل باشیم نه اشخاص. پیرو سخنان مستدل، موجه و قابل دفاع، صرفنظر از گویندگان. تنها ذهن‌های ناتوان به قهرمان نیازمند هستند؛ قهرمانی که جای آنها فکر می‌کند تا مبادا ذهن غبارگرفتهٔ آنها نیازمند کمترین جنب و جوشی باشد. ما باید دنبال‌رو باشیم، اما دنبال‌روی دلیل، با اندیشهٔ انتقادی و مستقل، و در یک کلام دنباله روی خِرَد.

✍ آرین رسولی

کانال تلگرام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *