آگاهی چیست؟ خودآگاهی چیست؟
آگاهی
شاید هیچ جنبه ای از ذهن گیج کنندهتر از آگاهی و تجربه آگاهانه ما از خود و جهان نباشد. مسئله آگاهی مسلماً مسئله اصلی در نظریه پردازی فعلی درباره ذهن است. علیرغم عدم وجود نظریه آگاهی مورد اجماع، این اجماع تقریبی وجود دارد که شناخت کافی از ذهن نیاز به درک روشن آن و جایگاه و ارتباط آن در طبیعت دارد. همچنین ما هم باید درک کنیم که آگاهی چیست و هم اینکه چه ارتباطی با جنبه های دیگر ناخودآگاه واقعیت دارد.احتمالاً تا زمانی که انسان وجود داشته ، سؤالاتی درباره ماهیت آگاهی مطرح شده است. به نظر می رسد که مراسم تدفین در دوران نوسنگی بیانگر عقاید معنوی و شواهد اولیه برای تفکر در مورد ماهیت آگاهی انسان ارائه می دهد. فرهنگهای دیگر به طور مشابه با پذیرش دیدگاههای معنوی درجه ای از تأمل در مورد ماهیت آگاهی هشیار داشتهاند.با این وجود ، برخی معتقدند که آگاهی همانطور که امروزه میشناسیم ، یک تحول تاریخی نسبتاً جدید است که مدتی پس از دوران هومری بوجود آمده است. مطابق این دیدگاه ، انسانهای اولیه از جمله کسانی که در جنگ تروا جنگیده اند ، خود را به عنوان سوژه های داخلی یکپارچه، درک نکرده و افکار و اعمال خود را تجربه نمیکردند ، حداقل مانند آنچه که امروز انجام می دهیم. برخی دیگر ادعا کردهاند که حتی در دوره کلاسیک ، هیچ کلمه ای از یونان باستان وجود ندارد که مطابق با “آگاهی” باشد .
گرچه گذشتگان درمورد مسائل ذهنی حرفهای زیادی برای گفتن داشتند ، اما مشخص نیست كه آیا آنها مفاهیم یا نگرانیهای خاصی راجع به آنچه كه ما اکنون به عنوان آگاهی می پنداریم ، داشتند.اگرچه کلماتی مثل “آگاهی” و “وجدان” امروزه بطور کاملاً متفاوت مورد استفاده قرار میگیرند ، اما به احتمال زیاد تأکید هملت که در سال 1600 قدم به قدم گذاشت ، دنیای خود و خود را با چشمانی کاملاً مدرن دید.
از اواسط قرن هفدهم تا اواخر قرن نوزده ، آگاهی به طور اساسی یا حتی قطعی، روان تلقی می شد. رنه دکارت مفهوم اندیشه را از نظر آگاهی بازتابنده یا خودآگاهی تعریف کرد. دکارت رویکردی را مطرح کرد که بعنوان دوالیست، یا دوگانه انگاری شناخته میشود. دوگانه انگاری به زبان ساده یعنی همه چیز در عالم به دو جنس مادی و روحانی تقسیم میشود و در این دیدگاه پدیدههایی مثل آگاهی غیر مادی و غیرفیزیکی هستند. بعدها ، در اواخر قرن 17 ، جان لاک ادعای مشابهی با کمی تفاوت را ارائه داد.البته لاک میگفت من نمی گویم روح در انسان وجود ندارد، اما صراحتاً هیچگونه فرضیه ای در مورد مبنای اساسی آگاهی و ارتباط آن با ماده را مطرح نكرد ، اما او به آگاهی را برای تفكر و همچنین هویت شخصی ضروری میدانست.لایب نیتس در همان عصر لاک، اولین کسی بود که صریحاً بین ادراک و برداشت ، یعنی تقریباً بین آگاهی و خودآگاهی تمایز قایل شد.
در مونادولوژی(1720) او همچنین قیاس معروفی ارائه داد (مشهور به آسیاب) تا ثابت کند که آگاهی نمیتواند از ماده صرف ناشی شود. او از خواننده خود خواست كه تصور كند كه در حال عبور از مغز است مثل كسی كه یک آسیاب و تمام عملیات مکانیکی آن را مشاهده میكند .وی معتقد بود که هیچ جای مغز، چنین ناظری افکار آگاهانهای نخواهد دید.علی رغم شناخت لایب نیتس از امکان تفکر ناخودآگاه ، بیش از دو قرن،همچنان حوزههای اندیشه و آگاهی کم و بیش یکسان تلقی میشدند.
روانشناسی تداعی گرایی، چه توسط لاک و چه در قرن هجدهم توسط دیوید هیوم (1739) یا چه در قرن نوزدهم که توسط جیمز میل (1829) دنبال شد ، با هدف کشف اصولی بود که نشان دهد افکار یا عقاید آگاهانه بر هم تعامل یا تأثیر می گذراند. تداعی گرایی( Associationist ) به این معناست که تجربیات مشابه، موجب تصورات مشابه میشوند.مثال ساده ای که در این مورد وجود دارد تجربهٔ خوردن لیموترش است.یعنی هنگامی که ما یک لیموترش را که باعث ترشح زیاد بزاق دهان میشود، میخوریم. این تجربه در پس ذهن ما باقی میماند و پس از مدتی اگر کسی را در حال خوردن یک لیموترش ببینیم یا به یاد آن لیموترش بیفتیم، ممکن است باز هم در دهان ما بزاق ترشح شود.(شاید حتی با خواندن اسم آن در این متن)
این دیدگاه،یعنی تداعی گرایی که به معنای تداعی کردن تجربیات است. به اعتقاد تداعی گرایان ، محتوای ذهن از همخوانی تصورات تشکیل میشود. تصوراتی که قالبهای خیال را میسازند، اساساً از راه ادراک حسی و حواس مختلف حاصل میشوند. تصوراتی که همزمان باشند، بدون توجه به نوعشان زودتر تداعی میشوند تا آنها که با اختلاف زمانی به ذهن میرسند. مکتب تداعیگرایی قائل به تفاوتهای ذاتی ارثی در ذهن نیست و فقط تجربه را ملاک ایجاد تفاوتهای فردی میداند. نتیجهای که از این مکتب میتوان به دست آورد این است که ادعا میکند: نوع تجربه خاص، موجب تفاوت بین افراد است؛ نه عوامل دیگر.بعدها تداعی گرایی به شاخههای متعددی تقسیم شد.
فرزند جیمز میل ، جان استوارت میل ، کار پدر خود را در زمینه روانشناسی تداعی گرا ادامه داد ، اما او اجازه داد که ترکیبی از ایده ها ممکن است نتایجی ایجاد کند که فراتر از قسمتهای ذهنی تشکیل دهنده آنها باشد ، بنابراین الگوی اولیه ظهور ذهنی را فراهم میآورد (1865).رویکرد صرفاً تداعی گرایانهٔ در اواخر قرن هجدهم توسط ایمانوئل کانت(1787) مورد نقد قرار گرفت ، که معتقد است یک گزارش کافی از تجربه و آگاهی پدیداری (phenomenal psychology) نیازمند ساختاری به مراتب غنی تر از تشکیلات ذهنی و عمدی است. آگاهی پدیداری به باور کانت نمیتواند صرفً توالی اندیشه های تداعی شده باشد ، بلکه حداقل باید تجربه خود آگاهی مستقر در دنیای عینی باشد که با توجه به فضا ، زمان و علیت ساخته شده است.
در دنیای آنگلو-آمریکن ، رویکردهای تداعی گرایی همچنان در فلسفه و روانشناسی تا قرن بیستم به خوبی تأثیرگذار بودند ، در حالی که در حوزه آلمان و اروپا علاقه بیشتری به ساختار بزرگتر تجربه وجود داشت که بخشی از آن به مطالعه پدیدارشناسی منجر شد. پدیدارشناسی از طریق کار ادموند هوسرل (1913 ، 1929) ، مارتین هایدگر (1927) ، موریس مرلو-پونتی (1945) و دیگران که مطالعه آگاهی را در قلمرو اجتماعی ، جسمی و بین فردی گسترش دادند.در آغاز روانشناسی علمی مدرن در اواسط قرن نوزدهم ، ذهن هنوز هم تا حد زیادی با آگاهی یکی بود و روشهای درون نگرانه بر این حوزه مسلط بودند ، همانطور که در کار ویلهلم ووند (1897) ، هرمان فون هلمهولتز (1897) ، ویلیام جیمز ( 1890) و آلفرد تیچینر (1901).
با این حال ، رابطه آگاهی با مغز بسیار پررمز و راز باقی مانده است همانطور که در گفته معروف ت. ه هاکسلی بیان شده است:شکلگیری چیزی به وسعت آگاهی در نتیجهٔ ساختار عصبی ، دقیقاً به همان اندازه غیر قابل بررسی است که غول چراغ جادوی علاء الدین با دست کشیدن ظاهر میشد.
(1866).در اوایل قرن بیستم ، در روانشناسی علمی، آگاهی نادیده گرفته میشد ، به ویژه در ایالات متحده با ظهور رفتارگرایی. (واتسون 1924 ، اسکینر 1953) ، گرچه تلاشهایی مانند روانشناسی گشتالت آن را به عنوان یک دغدغهٔ علمی مداوم در اروپا حفظ می کرد. در دهه 1960 ، با ظهور روانشناسی شناختی و تأکید آن بر پردازش اطلاعات و الگوبرداری از فرآیندهای ذهنیِ درونی، نفوذ رفتارگرایی کاسته شد (نایسر 1965 ، گاردینر 1985). با این حال ، علیرغم تأکید مجدد بر تبیین ظرفیتهای شناختی مانند حافظه ، ادراک حسی و درک زبان ، آگاهی همچنان برای چند دهه دیگر عمدتاً مورد غفلت واقع شد.در دهه های 80 و 90 میلادی مجدداً عمده تحقیقات علمی و فلسفی در مورد ماهیت و اساس آگاهی صورت گرفت (Baars 1988، Dennett 1991، Penrose 1989، 1994، Crick 1994، Lycan 1987، 1996، Chalmers 1996).هنگامی که آگاهی دوباره مورد بحث قرار گرفت ، تحقیقات آن با سیل کتاب و مقاله و همچنین معرفی ژورنالهای تخصصی ( مجله مطالعات آگاهی ، آگاهی و شناخت ، روان) ، جوامع حرفه ای (انجمن ASSC) و همایش های سالانه با سرعت زیادی گسترش یاف
تعاریف و مفاهیم آگاهی
-آگاهی موجودات. حیوان ، شخص یا هر سیستم شناختی دیگری را ممکن است در تعدادی حس مختلف آگاه تلقی کرد.
-احساس داشتن. این تعریف بر اساس داشتن احساسات است. به معنای عمومی آگاه بودن یک موجودی که دارای احساسات باشد ،یعنی کسی که قادر به احساس و پاسخ به دنیای خود باشد. (آرمسترانگ 1981). آگاه بودن به این معنا ممکن است تا حدی قابل تردید باشد، و اینکه دقیقاً چه نوع ویژگیهای حسی کافی است ، به طور دقیق نمیتوان تعریف کرد. آیا ماهی ها از این منظر آگاه هستند؟ میگو یا زنبور چطور؟
-هشیاری.ممکن است فرد فقط هشیار و بیدار بماند و آن را آگاهانه تلقی کند. به این معنا که ارگانیسم ها هنگام خواب یا در هر یک از سطوح عمیق تر مثل کُما، آگاه به حساب نمی آیند. ممکن است مرزها دوباره مبهم شود و ممکن است موارد مرَزیای هم وجود داشته باشد. به عنوان مثال ، آیا کسی در هنگام خواب ، هیپنوتیزم یا در حالت وضعیت گریز ، به معنای مورد نظر، آگاه است؟
-خودآگاهی. خودآگاهی یعنی نه تنها یک موجود آگاه است، بلکه از آگاهی خود هم آگاه است. آگاهی از آگاهی ممکن است از جهات مختلفی تفسیر شود ، یعنی اطلاع داشتن از خود را به اشکال متفاوتی تفسیر کنیم. در اینصورت اینکه کدام موجودات خودآگاهی دارند، متفاوت خواهد بود. اگر خودآگاهی را به شکل مفهومی و صریح در نظر گرفته شود ، بسیاری از حیوانات غیر انسانی و حتی کودکان خردسال ممکن است واجد این شرایط نباشند ، اما اگر فقط به اشکال ابتداییتر و محتاطانه تر خودآگاهی تفسیر شود ، طیف گسترده ای از موجودات غیرزبانی را میتوان خودآگاه به حساب آورد.
-حالات کیفی.(به اصطلاحات مختلف ترجمه میشود نظیر؛ کیفیتی، ادراک کیفی، کیفیتی داشتن، کیفیات حسی و…) معیار معروف تامس نیگل یعنی “چه کیفیتی دارد”، قصد دارد تا مفهوم دیگری و شاید ذهنی تر از ارگانیسم آگاه را به تصویر بکشد.به گفته نیگل، موجودی آگاه فقط در صورت وجود “چیزی وجود داشته باشد که کیفیت آن” برای آن موجود وجود داشته باشد. یعنی به طریق ذهنی، جهان در منظر ذهن یا تجربه موجودات پدیدار میشود. در مثال نیگل ، خفاش ها آگاه هستند زیرا چیزی وجود دارد که یک خفاش دنیای خود را از طریق حواس مکانیاب خود تجربه کند ، حتی اگر ما انسان ها از دیدگاه انسانی خود نتوانیم به طور عاطفی درک کنیم که چنین شیوه ای از آگاهی از دیدگاه خود خفاش چیست. به عبارت ساده تر چیزی برای خفاش وجود دارد که حالات کیفی برای خود خفاش دارد و در ذهن خفاش تصویری از آن چیزها ظاهر میشود. ما ممکن است هیچگاه نتوانیم این تجربهٔ کیفیِ خفاش را بطور کامل فهم کنیم اما فرقی در ماجرا نخواهد داشت.
مثلاً ما ممکن است امروز، یا حتی شاید در آینده نمفهمیم که خفاش چگونه تجربهای از مسیر حرکت خود دارد و چه نوع کیفیتی از این تجربه به ادراک او در میآید. اما چنین کیفیتی برای او وجود دارد و درک ذهنی و سابژکتیو او از جهان طبق مدعای نیگل یک نوع تجربهٔ آگاهانه است.زیرا ”چیزی برای خفاش وجود دارد که کیفیت و درکی در ذهن خفاش برای خود او دارد.
-موضوع حالات آگاهانه. جایگزین پنجم تعریف مفهوم یک ارگانیسم آگاه از نظر حالات آگاهانه خواهد بود. یعنی ابتدا چیزی که حالت ذهنی را به یک حالت ذهنی آگاه تبدیل می کند ، تعریف کنیم و سپس در هر موجودی چنین حالتی وجود داشت، آن را موجودی آگاه تلقی کنیم. مفهوم ارگانیسم آگاه به تبیین خاصی که از حالتهای آگاهانه ارائه می شود بستگی دارد.
-آگاهی انتقالی. علاوه بر توصیف موجودات به عنوان آگاه در این حواس مختلف ، تعاریف دیگر نیز وجود دارد که در آن موجودات به عنوان آگاه از امور مختلف توصیف می شوند . یعنی ببینیم موجودات از چه چیزهایی آگاه میشود. این تمایز گاه به عنوان تمایز بین مفاهیم گذرا و ذاتی از آگاهی تبیین می شود، در حالی که مفاهیم گذرا شامل جسمی است که آگاهی در آن هدایت میشود .برای فهم ساده تر این تعریف باید تمایز بین حواس و امور را در نظر بگیریم. به تعبیر ساده، تعریف قبلی میگفت موجودی آگاه است که فلان نوع حواس را دارد، اما در این تعریف موجودی آگاه است که فلان امور را درک کند .
آگاهی حالت محور
مفهوم حالت ذهنی آگاهانه،یا همان حالت محور، به زبان ساده یعنی آگاهی را بر اساس یک نوعی از حالت ذهن تعریف کنیم. این نوع تعاریف به شش دسته تقسیم میشوند که با توضیح این گزینهها منظور بهتر درک میشود.
-حالت اول؛ حالتی که شخص از آن مطلع است. بر اساس این خوانش رایج، حالت ذهنی آگاهانه، حالتی است که یک موجود از قرار داشتن در آن حالت اطلاع دارد
-حالت دوم؛ حالات کیفی. میتوان حالات را به معنای متفاوتی که کیفیتر و متفاوت هستند آگاهانه دانست. یعنی حالاتی را که تنها اگر آن دسته از ویژگیهای کیفی و تجربی را دارند، آگاهانه بدانیم. این حالات غالباً با عنوان « کیفیات ذهنی » یا « احساسات حسی خام » میشناسند. کیفیات حسی مثل تجربهٔ رنگ زرد در ذهن ما یا تجربهٔ موسیقی یا تجربهٔ نوشیدن یک نوشیدنی.(برای درک بهتر تجربیاتی را در نظر بگیرید که حتی انتقال کامل آنها با زبان ممکن نیست) دنیل دنت در این باره میگوید بطور سنتی کیفیات ذهنی، ویژگیهای غیر قابل نفوذ درونی، خصوصی و بیان ناشدنی تجربی تلقی میشدند، اما نظریههای فعلی کیفیات ذهنی اغلب حداقل بعضی از این تعهدات را نفی میکنند. در حالات کیفی دستهٔ دیگری وجود دارد که بعنوان حالات کیفی خاص شناخته میشود.در این حالات، کیفیات خاصی در دریافت ذهنی موجود را به معنای آگاهی میدانند،نه هرگونه حالت کیفی.
-آگاهی دسترسی.ند بلاک نوعی از تعریف را ارائه میدهد و از آن بعنوان آگاهی دسترسی یاد میکند.در این تعریف روابط درون ذهنی مورد نظر است، به این معنا که حالات ذهنی ما با حالات دیگر تعامل داشته باشد و این تعامل در دسترس موجود باشد
-حالات پدیداری. گاهی اوقات چنین کیفیتهایی بعنوان خصوصیات پدیداری و آگاهیِ مرتبط با آن بعنوان آگاهی پدیداری شناخته میشود.ساختار پدیداری آگاهی بخش عمدهٔ سازماندهی مکانی، زمانی و مفهومی را شامل میشود. بنابراین آگاهی پدیداری را از آگاهی کیفی متمایز میشمارند، گرچه بدون تردید همپوشانی دارند. به عبارت دیگر در این تعریف، بررسی آگاهی شامل در نظر گرفتن تمام این وجوه میشود یا بهتر بگوییم نقش تمامی این عناصر در آگاهی داشتن یا نداشتن را موثر میدانند.
-آگاهی روایی. این تعریف (که مانند برخی تعاریف دیگر از آگاهی ابهام آمیز است) به معنای ”جریان آگاهی” است که؛ بعنوان روایت تقریباً سریالی مجموعهای از بخشهای مختلف از منظر خود شخص واقعی یا مجازی تلقی میشود. این دیدگاه حالات ذهنی آگاهانهٔ فرد رابا حالتی که جریان دارند یکی میدانند. به عبارت دیگر جریان سریالی ادراک ما که مجموعه ای از حالات ذهنی را در بر میگیرد، مطابق با آگاهی است.
-آگاهی بعنوان موجود. این دیدگاهی است که آگاهی را نه یک حالت یا مجموعه ای از ویژگیهای انتزاعی،بلکه مثل میدان مغناطیسی یا اشیاء ، یا به هر نوعی، یک شیء یا یک چیز واقعی و موجود تلقی میکند. این دسدگاه واقع گرایانه رواج چندانی ندارد،اما به هرحال مدافعانی دارد که هرکدام ممکن است استدلال و تعریف متفاوتی ارائه دهند.
این تعاریفی که برخی از آنها کمی گنگ یا دشوار به نظر میرسند، تنها تعاریف موجود نیستند. ممکن است کسی با ادغام چندتای این تعاریف، مدعی فقرات جدیدتری شود. از طرفی شاید این تعاریف به گمان برخی، همگی یا همهٔ گزینه ها جز یکی، تنها پیچیده کردن موضوع است و تعریف ساده تری را برای آگاهی در نظر داشته باشد. اما طبق آراء فلاسفه ذهن تاکنون این نوع تعاریف ارائه شدهاند.این تکثر و عدم اجماع در تعریف آگاهی لزوماً به این معنا نیست که فقط باید به یکی از آنها استناد کرد. شاید هرکدام از این تعاریف یا چندتای آنها از زوایای مختلف به شناخت بیشتر از آگاهی ختم شود. شاید هم همین عدم اجماع تنها به یک مناقشهای لاینحل منجر شود که حتی برروی تعریف نیز اختلاف وجود دارد و اجازهٔ داوری در مراحل بعدی مباحث را به ما ندهد.شاید همین اختلاف بنیادین یکی از دلایلی است که تاکنون راجع به شناخت معتبر و متقن از آگاهی، نقصهایی وجود دارد.نکته دیگر این است که درباب آگاهی سه نوع پرسش و پاسخ مجزا وجود دارد و باید آنها را تفکیک کرد.
۱-پرسش تبیینی: به معنای چگونگی آگاهی،اعم از جایگاه و ارتباط آن با طبیعت.
۲-پرسش کارکردی:آگاهی چه کاربرد و کارایی دارد.
۳-پرسش توصیفی: آگاهی چیست.
امروزه دیگر مواجهه و پاسخ به هر یک از این پرسشها بقدری متکثر و متعدد است که نمیتوان بطور خلاصه به آنها اشاره کرد. علاوه براینکه گاهی نظریات نزدیک در جزییات بسیار ریز با یکدیگر اختلاف دارند،گاهی برعکس در اساسی ترین مباحث، مثل تعریف خود آگاهی، چنانچه دیدیم اختلاف جدی وجود دارد.
خلاصه نظریات آگاهی
نظریات مختلف پیرامون آگاهی را چنانچه ذکر آن گذشت، نمیتوان به سادگی و اختصار تبیین کرد. به این دلیل که هرکدام مستلزم تبیینی مفصل و گسترده هستند. بنابراین میتوان در یک دسته بندیِ کلی، نظریات آگاهی را به سه دسته تقسیم کرد که هرکدام دارای شاخههایی نیز هستند.دسته اول دوگانه انگاری یا همان دوالیسم، دسته دوم فیزیکالیسم و دستهٔ سوم نظریات دوالیسم ویژگی ها .
دوالیسم کلاسیک
نظریه های دوالیسم، در یک نکته مشترک هستند . اشتراک آنها در این است که برخی جنبههای آگاهی بیرون از قلمروی فیزیکی است. اما در اینکه کدام جنبهها و از چه نوعی، غیر فیزیکی هستند اختلاف نظر وجود دارد. دوالیسم دکارتی یا کلاسیک به وجود دو جوهر فیزیکی و غیر فیزیکی قائل است. این نظریات دکارتی مستلزم وجود جوهر غیرفیزیکی هستند، بعنوان موجودی که آگاهی در آن قرار دارد. به این دوالیسم، جوهری (substance) نیز گفته میشود که امروزه رواج بسیار ناچیزی دارند و تقریباً کنار گذاشته شده است، هرچند همچنان پیروان ناچیزی در میان پژوهشگران و اندیشمندان ذهن و آگاهی دارد. جوهر مطابق بادیدگاه سنتی موجودی است که میتواند مستقلاً، بدون اتکا به چیزی دیگر، وجود داشته باشد. به اعتقاد دکارت دو نوع جوهر در عالم وجود دارد که یکی جوهر غیر مادی است و دیگری جوهر مادی. تفکر و آگاهی و تمام اجزای آن به باور وی دارای جوهر غیر مادی هستند.
دوالیسم ویژگی
نوع دیگری از دوالیسم که پیروان بیشتری دارد، ”دوالیسم ویژگی ” یا عرضی (property dualism) است که تقریرها و گفتمان متعددی دارد و همچنین از نوع کلاسیک دوالیسم رواج بیشتری دارد. ویژگی یا عرض در مقابل جوهر قرار دارد و مستقل نیست بلکه وابسته است. برای مثال قرمزیِ یک گل رز به گل رز وابسته است و هیچگاه قرمز بودن بطور مستقل وجود نخواهد داشت. یا مثلا اگر کسی قد بلندی دارد، به این معنا نیست که قد بلند او بطور مستقل میتواند وجود داشته باشد. اینها ویژگی هستند و همواره به چیز دیگری وابسته هستند. نکته مهمی که دربارهٔ دوالیسم ویژگی ها وجود دارد این است که برخی به اشتباه گمان میکنند به دوالیسم کلاسیک و دکارتی نزدیکتر است در حالیکه این دیدگاه چیزی میان فیزیکالیسم و دوالیسم دکارتی است و هیچکدام از آنها نیست.
به عبارت دیگر همانقدر به فیزیکالیسم نزدیک است که به دوالیسم . در دوالیسم کلاسیک دکارت (معمولا دیدگاه کلاسیک را دوالیسم،بدون پسوند/پیشوند مینامند) دو جوهر وجود دارد، که یکی فیزیکی است و دیگری غیرفیزیکی. اما در دوالیسم ویژگی یک جوهر بیشتر وجود ندارد و آن جوهر مادی. اما ویژگی های فیزیکی با ویژگی های غیر فیزیکی متفاوت است. به همین دلیل در اینکه دو نوع ویژگی وجود دارد با دوالیسم موافق است و در اینکه یک جوهر وجود دارد با تحویل گرایی و فیزیکالیسم(در ادامه به آنها اشاره میشود) موافق است.
جان سرل را میتوان از مدافعان نوعی از دوالیسم ویژگی ها دانست. خود سرل دیدگاه خود را بعنوان طبیعت گرایی زیست شناختی معرفی میکند. سرل در سخنرانی ریث در سال ۱۹۸۴ که بعداً با عنوان ذهن، مغز و علم منتشر شد ادعا کرد مغز علت ذهن است و خود ذهن ویژگی مغز.
سرل از مثال آب استفاده میکند و میگوید: آب را اگر در هر ظرفی بریزیم شکل ظرف را به خود میگیرد، چرا؟ سرل (و برخی دیگر) میگویند پاسخ این پرسش را باید در سطح خُرد (micro-level) جویا شد. یعنی در این واقعیت که آب از میلیونها مولکول مجزا تشکیل شده است. سرل به زبان ساده ادعا میکند که ویژگیهای کلان، معلولِ ویژگیهای سطح خرد هستند. بنابراین ویژگی هایی مثل آگاهی و حالات ذهنی را باید در سطح سلولهای عصبی و ارتباط آنها یافت.
فیزیکالیسم
اصطلاحات مختلفی برای دیدگاههای فیزیکالیستی مطرح میشود. اما تمام این اصطلاحات یا نگرشهای خاص دیگری که در مورد آگاهی مطرح میشود، زیرمجموعهای از فیزیکالیسم محسوب میشوند. دیدگاههای فیزیکالیسم در یک امر اشتراک نظر دارند؛اینکه آگاهی تنها حاصل ساختار فیزیکی و مادی است.تحویل گرایی و اینهمانی***ادعای کلی و ساده شدهٔ نظریه اینهمانی این است که حالات ذهنی و آگاهی با ساختار فیزیکی و مادی مغز یکی است. تحویل گرایی به این معناست که به نوعی آگاهی و حالات ذهنی در این نظریه به حالاتی از ساختار مغز محول میشود. به عبارت ساده تر حالات ذهنی به امر فیزیکی تحویل میشود. در این دیدگاه پدیده های ذهنی، وجود و ماهیتی مستقل از پدیدههای فیزیکی ندارند. بنابراین اصطلاح اینهمانی برای این نظریه بکار میرود که قائلان زیادی در دنیای امروز دارد.(البته در دهه پنجاه و شصت میلادی طرفداران بیشتری در میان فلاسفه داشت)نظریه های اینهمانی و تحویل گرایانه به نوعی وجود آگاهی را انکار میکنند. به همین دلیل برخی اشکال رادیکال آن را حذف گرایی نیز مینامند.
در شکل رادیکالترِ این دیدگاهها، خود مفهوم آگاهی نیز مغشوش و گمراه کننده است و باید این مفهوم گمراه کننده جای خود را به مفهوم دیگری بدهد که ماهیت واقعی ذهن را بهتر تبیین کند. از این جهت برخی از آنها نگاهی سلبی دارند و برخی مانند دنیل دنت که نگرشمعتدل تری دارند پیشنهادهای ایجابی نیز برای آگاهی ارائه میدهند. البته تمام اشکال فیزیکالیسم، تحویلی نیستند و برخی از آنها معتقدند امکانات نظری و مفهومی مناسب و کافی برای پرداختن به واقعیتها در سطح بنیادین کافی نیست.(putnam1975,boyd1980)مثل واقعیتهای فیزیکیای که در اقتصاد رخ میدهد بدون اینکه امکانات لازم در علوم فیزیکی برای شناخت تمام و کمال اقتصاد فراهم باشد.
دنیل دنت و ماشین وارگی ذهن
دنیل دنت از مهمترین فلاسفه ذهن ،همیشه بر این عقیده بوده که ذهن انسان یک ماشین است. برای او پرسش اصلی این نیست که آیا کامپیوترها میتوانند انسان شوند یا نه، بلکه مسئله آن است که آیا انسان ها آنقدر که تصور میشود باهوش هستند؟دنیل دنت باور دارد که سلولهای مغزی ما “روباتهایی” هستند که به سیگنالهای شیمیایی پاسخ میدهند.
او رنه دکارت را سرزنش میکند که برای همیشه اندیشه ما درباره چگونگی فکر کردن به ذهن انسان را دچار مشکل کرده است.دکارت نمیتوانست تصور کند که چگونه یک ماشین ممکن است بتواند فکر کند و احساس و تخیل داشته باشد. البته شاید بتوانیم دکارت را ببخشیم برای اینکه در قرن هفدهم زندگی میکرد، وقتی که ماشینها از چرخدنده و اهرم و قرقره درست شده بودند و خبری از سیپییو و حافظه و رَم نبود.مغز انسان از صدها میلیارد نورون ساخته شده است. اگر بخواهیم تعداد نورونهای مغزمان را با نرخ یک نورون در هر ثانیه بشماریم، این کار بیش از سههزار سال طول میکشد.مغز ما از ماشینهای مولکولی تشکیل شده است که همان سلولهای مغزی هستند. دنت میگوید اگر این موضوع که مغز ما از ماشین ساخته شده آزارمان میدهد، به این معناست که قدرت تخیل کمی داریم.دنیل دنت میپرسد: “آیا میدانید ماشینی که از صدها میلیارد بخش متحرک تشکیل شده باشد چه قدرتی دارد؟
دنت میگوید: ما نه تنها روبات هستیم، بلکه روباتهایی هستیم که از روباتهایی ساخته شده از روباتها تشکیل شدهایم.
سلولهای مغزی ما روباتهایی هستند که به سیگنالهای شیمیایی پاسخ میدهند. موتورهای پروتئینی درون سلولها هم که انرژی شیمیایی را به نیروی حرکتی یا پیغام عصبی تبدیل میکنند، خودشان روبات هستند. این زنجیره به همین ترتیب ادامه دارد.*صفحه نمایش موبایل یا “توهم کاربر”*وقتی صحبت از مغز و ذهن انسان میشود، بحث درباره خودآگاهی اجتنابناپذیر است؛ به خصوص وقتی که دنیل دنت، فیلسوف صاحبنظر درباره خودآگاهی و ذهن انسان یک طرف بحث باشد.خودآگاهی انسان یک پدیده واقعی به نظر میرسد و ما هر روز خودآگاهی را تجربه میکنیم. اما برای دنت خودآگاهی به همان اندازه واقعی است که صفحه نمایش تبلت یا موبایل واقعی مینماید.(البته برخی با دنت مخالف هستند.)متخصصانی که ابزارهای الکترونیک ما را میسازند، آنچه که بر روی صفحه نمایش دیده میشود را “توهم کاربر” مینامند. ممکن است این یک نامگذاری از بالا به پایین به نظر برسد، اما نکته درستی در آن وجود دارد.
نکته آخر
بحث آگاهی ابعاد بسیار وسیعتری از آنچه در اینجا اشاره شد، دارد و این نمونههایی مختصر از این مبحث درازآهنگ است. در اینجا ذکر یک نکته از نظر شخصی نگارنده حائز اهمیت است. به نوعی تبیین فیزیکالیسم از آگاهی و تبیین دوالیسم ویژگی ها اختلاف بنیادی ندارند. هر دو دیدگاه از این نظر که منبع آگاهی را فیزیکی و مادی میدانند مشترک هستند و چندان اهمیت جدی و مسئلهسازی ندارد که ویژگیها را ”ناشی از ساختار فیزیکی” بدانیم یا ”خود ساختار فیزیکی.”
آرین رسولی
منابع
Nagel, T., 1974. ‘What is it like to be a bat?’ Philosophical Review, 83: 435–456.–––, 1986. The View from Nowhere. Oxford: Oxford University Press
Armstrong, D., 1968. A Materialist Theory of the Mind. London: Routledge
Dennett, D., 1978a. ‘Toward a cognitive theory of consciousness,’ in C. Savage (ed.), Perception and Cognition: Issues in the Foundations of Psychology.Minneapolis: University of Minnesota Press. (Reprinted in Dennett 1978b.)–––, 1978b. Brainstorms. Cambridge, MA: MIT Press.–––,1991. Consciousness Explained. London: Allen Lane.
https://plato.stanford.edu/entries/consciousness-higher/
http://www.bbc.co.uk/programmes/b08kv3y4
https://www.bbc.com/news/amp/science-environment-39482345
https://www.amazon.com/Understanding-Philosophy-A2-Level-AQA/dp/0748792538&ved=2ahUKEwjXguX7_M7mAhWQc3AKHaZ7AZgQFjACegQIBBAB&usg=AOvVaw0LvPMH9swrTg-17ecY33W9
آقای رسولی سوالی شخصی داشتم و آن این بود که آیا شما به وجود خدا اعتقاد دارید ؟