نقد کاستیکا براداتان – اگر سخن گفتن و زبان استدلال از فلسفه گرفته شود، چه خواهد شد؟

چند وقت قبل مقاله ای از کاستیکا براداتان با تیتر” فلسفه به عنوان یک رفتار خونین” منتشر شد. در این مقاله براداتان که پیش تر کتابی بعنوان “مرگ برای ایده ها؛زندگی پرخطر فیلسوفان“۱ نوشته بود به استدلال در این مورد که فیلسوف در زندگی و حیات عملی چه باید کند پرداخت و در آن سقراط و جیوردانو برونو را نمونه های برجسته چنین فکری عنوان کرد.در اینجا ابتدا مقاله براداتان را مرور میکنیم و در آخر بطور اختصار در چند سطر به نقد آن اشاره میکنیم.

کاستیکا براداتان : فلسفه جستجوی فکری است اما وقتی فیلسوفان برای ایده های خود طبیعت فیزیکی می گیرند چه می شود؟

حالتی را برای فلسفه‌ متصور شوید که در آن ، نوشتن و گفتن و سخنرانی و تدریس نباشد. یعنی حالتی از فلسفه را که حتی به زبان احتیاج نداشته باشد. فلسفه ای که به شکل کاری فیزیکی خود را نشان دهد. در این شرایط احتمالا فیلسوفان هر چه در ذهن و افکار خود دارند بیرون می‌ریزند و وقت آن می‌رسد که جسم خود را نیز به میدان بیاورند. این وضعیت کمی دور از یک طنز نیست؛ رشته‌ای اساساً نمادمحور در چالشی قرار میگیرد که دیگر واژه‌ها و استدلال‌ها بی‌ ثمر می‌شوند. صرفنظر از اینکه چقدر حرف‌های فیلسوفان قانع‌کننده باشد، کسی را نمی‌توانند متقاعد و اقناع سازند. مجبور خواهند شد که سخنرانی و بحث را کنار بگذارند و به اصل دعوا بپردازد. این دقیقاً همان تنگنا است که در آخرین کتاب آن را به تصویر کشیده‌ام: جان دادن در راه ایده‌ها: حیات پرمخاطره فیلسوفان.

سقراط اولین کسی بود که می‌خواست از تجربه‌های شخصی بیاموزد که اگر در فلسفه چنین کاری کند، چه می‌شود. وقتی که او در نشان دادن ارزش طرح فلسفی‌اش به هواداران آتنیِ خود شکست خورد، بخصوص وقتی در دادگاه محکوم به مرگ شد، قطعا به او ثابت شد که نه ‌تنها آنچه از دستِ زبان برای فلسفه برمی‌آید محدود است، بلکه فیلسوف باید بر این محدودیت‌ها پا بگذارد، البته اگر نخواهد به خود و رسالتش خیانت کند. سقراط، وقتی خبر حکم اعدام خود به دستور قضات آتنی را شنید، حتما به این فکر کرد که فلسفه ـ‌اگر بخواهد وجهه‌اش را حفظ کند باید ابزاری تواناتر از واژه‌ها برای رسیدن به اهداف، به کار بگیرد. و در این اوضاع، آنچه تواناتر از واژه‌هاست مرگ خود فیلسوف است. با مرگ جسمانی خود، و منظره‌ای که افراد از مرگ او می‌بینند، سقراط چیزی را با مخاطبانش در میان می‌گذارد که ورای مسلط بودن در زبان یونانی نیاز داشت.

تصور او نتیجه داد: او با شیوه مرگ خود کاری کرد که ناب بود. او گره کور و معناداری بین کار و زندگی خود زد. اگر مرگ فلسفی سقراط نبود، نه‌ تنها زندگی‌اش هیچگونه‌ ویژگی خاصی نداشت، بلکه رسالتش نیز کامل نمیشد. زیرا وقتی فکر خود را روی کاغذ نیاورده بود، نمی‌شود تصور کرد که چگونه نام او می‌توانست در حوزه‌ای که، از آغاز، به نوشتن شناخته شده ،زنده بماند.

پیامی که سقراط با سرکشیدن جام شوکران به ما می‌ داد تقریبا ساده، اما تکان دهنده بود: شما باید روح فلسفه‌تان را در بدن بدمید. زیرا اول اینکه فلسفه یک فعالیت دانشگاهی نیست، بلکه نوعی عمل است. چیزی نیست که درباره‌اش حرف بزنید، بلکه کاری است که باید انجامش دهید. فلسفیدن به معنای تغییر در نفس خودتان است، به معنای کار کردن بر روی خود است، گویا مُشتی ماده خام هستید که باید شکل خاصی به خود بگیرید. فلسفه تولید محض دانش نیست؛ کارکرد آن نیز نه آگاه ساختن، که شکل دادن ماست. هدف نهایی فلسفه تحقق خود یعنی خودسازی فیلسوف، است. لذا جایی که فیلسوف لانه می‌کند نه متن دانشگاهی است و نه کلام فیلسوفانه، بلکه خانه فیلسوف بدن است. فلسفه با ما زندگی می‌کند، لکن با ما نمی‌میرد.

در حقیقت، وقتی که فیلسوف ترجیح می‌دهد پای عقایدش بماند و بمیرد، تازه فلسفه می‌شکفد. مرگ سقراط مقدمه‌ای است بر حیات تأثیرگذار آیندگان که، اگر به بند کلمات هم نمی‌آمد، دست کمی از اعجاز نداشت. همین‌طور هیپاتیا نیز شخصیتی بسیار اثر گذار بود، حال آنکه چیزی از او به دست ما نرسیده. آثار جوردانو برونو هم امروزه کم خوانده می‌شود، اما به گمان من او یکی از بزرگ‌ترین فلیسوفان کل تاریخ ایتالیاست. آنچه این اشخاص را به عظمت که جان دادن به پای ایده‌‌هاست‌ـ می‌رساند، شیوه مرگ آنهاست. این شیوه خاص از مرگْ قربانی‌اش را به ورطه نابودی نمی‌کشاند، بلکه او را پرشکوه‌تر می‌کند.


این شیوه زندگی فیلسوفان، و فارغ از مکان انگاشتن آن‌ها در جامعه، اوج گرفتن دراماتیک آن‌ها که موجب تنهایی‌شان می‌شود، این معنای متمایز بحران که جوامع را در دل شکوفایی‌شان از خود آکنده می‌سازد و نهایتا به سرنوشتی پرخشونت می‌رساند، همگی، به روایتی از واقعه مرگ منتهی می‌شوند که بوی برونو می‌دهد. در چشم رنه ژرار همه این وقایع داغ قربانی‌شدن بر پیشانی دارند. همه از این فیلسوفان توقع دارند که با آنها چهره به ‌چهره حرف بزنند و هیچ‌چیز را باقی نگذارند به جز اینکه آن را در ترازوی نقد خود وزن کرده باشند، حال آنکه این فیلسوفان اغلب عاجزند از اینکه با دیگران همنشین شوند.آن‌ها اغلب به خود اجازه نمی‌دهند دچار آن علاقه و دلزدگی هایی شوند که ستون جامعه است.

نقد:این ایده علیرغم اینکه در بخش هایی کاملا منطقیست، در جزییات زیادی دچار اشکال است.اما نکته اول پیشفزض خطای استدلال است.ما به هیچ وجه قادر به حذف زبان از انسان نیستیم و البته این قابل فهم است که منظور نویسنده در شرایط ایده آل و ذهنی بوده،اما نقدی به این منظور وارد است؛صرفنظر از اینکه خود این ایده ها ذهنی و انتزاعی هستند ، ما اگر حتی در شرایطی رویایی زبان و استدلال را حذف کنیم،دیگر بشر به چنین چیزی که امروز هست تبدیل نمیشد و مهمتر از آن اگر اکنون زبان استدلال را حذف کنیم درجا تمام مناسبات فعلی بشریت نابود می شود.پس نمیتوان اعمال فیزیکی و عملی بشر را اینچنین تفکیک کرد.نکته بعدی سوبرداشت های رادیکال از چنین استدلال هایی است که بشدت اینگونه استدلال ها و تبیین هایی که قصد آنها صرفا چیز دیگریست را تبدیل به تفسیرهایی ضد گفتگو و ضد انسانی خواهد کرد.اینکه فرهنگ تندروی و ضد انسانی هم از چنین گفتمانی بهره می گیرد و علیه بنیاد فلسفه که بر گفتگوی دوستانه و انسانی استوار است بهره خواهد برد.

#arian_x
منبع:
costicabradatan

۱-http://www.bookdepository.com/Dying-for-Ideas-Costica-Bradatan/9781472525512۲-thephilosophicalsalon.com/philosophy-as-a-bloody-affair/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *