نقد جامع کتاب فیلسوفان بدکردار [فوکو-سارتر-هایدگر-ویتگنشتاین-راسل-نیچه-شوپنهاور-روسو]

فیلسوفان بدکردار

 

در سال ۲۰۰۴ کتابی توسط نایجل راجرز و مل تامپسون منتشر شد که ادعاهای جذاب و به باور خیلی ها زننده ای نسبت به هشت فیلسوف مشهور داشت.بسیاری از فعالان حوزه اندیشه به شدت به این کتاب انتقاد کردند. برخی ادعاهای کتاب را در قسمت های زیادی کاذب دانستن و برخی به کلی انتشار این کتاب را غیر اخلاقی قلمداد کردند.

 

به گمان من این کتاب فقط برای جلب توجه عموم و برانگیختن حس کنجکاوی عوام و اشخاص سطحی نگر بوده است.به این دلیل که برخی داستان ها و شرحی که از وقایع می دهد، مورد مناقشه است.یعنی بین مورخان فلسفه در برخی از این داستان ها اختلاف نظر های اساسی بوده و از طرفی برخی داستان های دیگر کتاب،از نظر اسناد تاریخی معتبر بوده اند.

 

البته مخالفتی که بعضی ها با انتشار این کتاب داشته اند منطقی نیست.چون هر نویسنده ای که کمترین سندی برای واقعه ای ارائه دهد، می تواند ادعای خود را بیان کند.یا دست کم این حق بیان را دارد.اما پاسخ به این ادعاها نیز از وظایف جدی نویسندگان و اهل فلسفه و تاریخ فلسفه است.

 

در اینجا مجال اینکه به این ادعاها بپردازیم ،نداریم،چرا که وقتی یک کتاب از ابتدا تا انتها ادعاهای متعدد و متنوع ارائه می کند، پاسخ آنها دست کم به اندازه یک کتاب دیگر مفصل خواهد بود.البته نه به معنای اینکه آنها را رد کنیم،بلکه خطای آنها یا خطای نویسندگان در پرداختن به این موضوعات را می توان بررسی کرد و دید که آیا اساسا چنین کتابی مفید است یا مضر،خوب است یا بد و یا هیچکدام.

اما شرح کلی این ادعاها را در اینجا خواهیم گفت و اشاره جزئی به برخی از آنها خواهیم داشت.

 

هشت فیلسوفی که در این کتاب به آنها پرداخته اند ؛آرتور شوپنهاور،فردریش نیچه، ژان ژاک روسو، لودویگ ویتگنشتاین ، مارتین هایدگر، ژان پل سارتر و میشل فوکو،برتراند راسل بوده و نویسندگان با آوردن شواهدی از زندگی خصوصی آنها، قصد داشته اند نشان دهند که فلسفه آنها واکنشی به مسائل و مشکلات در زندگی شخصی آنها بوده است.

 

💠میشل فوکو

 

در این کتاب ادعا شده میشل فوکو یک همجنسگرا بوده و با دوست پسرهای خود رابطه سادومازوخیستی ( رفتار جنسی همراه با آزار) و همین رفتارها باعث رنج و عذاب و فرار آنها می شد. دانیل دفر که بیش از دیگر پسرها با او ماند بر او تأثیر زیادی گذاشت. همچنین در کتاب آمده است فوکو همزمان با چند مرد رابطه برقرار می کرد و بعد از مرگ او برخی همجنس‌گراها او را متهم کردند با اینکه از داشتن بیماری ایدز خودش اطلاع داشت،ده‌ها نفر را به این بیماری مبتلا کرده است.

 

این ادعا که میشل فوکو ایدز داشته و همجنسگراها نیز بوده است، صحت دارد.البته اعتراض برخی همجنسگراها مساله روشنی نبوده است.البته گویا فوکو شخصیت متظاهر و چند شخصیتی داشته است.البته می توان گفت انسان منعطفی بوده است. دیدیه اریبون که نخستین و معتبرترین زندگینامه نویس فوکو بوده است نوشته است: پشت هر کدام از ماسک‌های فوکو، باید منتظر فوکوی متفاوتی بود.اما در کتاب او سخنی از اعتراضات اینچنینی به فوکو نیامده است.

 

ژان پل سارتر

 

در کتاب فوق آمده است سارتر مشکلات جسمی و شخصیتی داشته استو در زندگی او آشکارا این موضوع مشخص است. نویسنده به زندگی دوبووار و سارتر اشاره می کند که با دختران نوجوان رابطه های سه نفری برقرار می کردند و ماه ها با هم زندگی می کردند.و از چند نفر که در این روابط دچار مشکلات روحی شده اند نام برده است. در مورد سارتر هم اشاره هایی که کتاب کرده، صحیح است و در اسناد دیگر تاریخ فلسفه آمده است.برای مثال رابطه اش با دختران دیگر به همراه دوبووار در منابع متعددی تایید شده است.

نکته دیگری که در مورد سارتر آمده،حسادت او به آلبر کامو است.صحت این مطلب چندان مشخص نیست ،اما به گمان شخصی من می تواند درست باشد.در کتاب گفته چون آلبر کامو از سارتر جذاب تر،خوشتیپ تر و در جذب زنان موفق تر بود سارتر مدت یک دهه تمام نوشته های ادبی کامو را نقد میکرد و دائما به شخصیت او حمله می‌کرد.

در ادامه کتاب آمده: “سارتر در اوج فجایع اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی، اعلام کرد که در شوروی آزادی کامل وجود دارد و همه می‌توانند به راحتی از استالین انتقاد کنند.!”این نکته آنچنان معتبر نیست،اما تاجایی که واضح است سارتر به شدت از نازی ها متنفر بود، و حتی در فعالیت های او مثل سفر به آلمان برای تحقیقات در مورد پدیدارشناسی و هوسرل و… مشلاتی بوجود آمد که مرتبط با نازی ها و جنگ جهانی بود.

 

💠مارتین هایدگر

 

در کتاب نوشته شده : هایدگر به خاطر کتاب‌هایی مثل هستی و زمان توسط بسیاری از یهودیان تحسین شده بود، اما در سال ۱۹۳۳ به حزب نازی جذب شد و در سرکوب یهودیان نقش اساسی ایفا نمود.

 

(البته در این مورد پیش از این متنی نوشتم و در همین کانال گذاشتم که شرح گرایش هایدگر به نازی ها را نشان می داد)

 

البته هایدگر چنانچه در کتاب آمده در عین حال کمک کرد که معشوقه‌ های یهودی او مثل هانا آرنت(فیلسوف و روانشناس معروف) بتوانند از آلمان نازی فرار کنند. اما نکته دیگر که در کتاب اشاره شده این است که هایدگر هرگز صریحاً هولوکاست را محکوم نکرده است.

 

لودویگ ویتگنشتاین

 

در این کتاب در مورد ویتگنشتاین و چند تن دیگر انتقادات مشخص و معتبری طرح نشده .یعنی مانند سارتر و فوکو و هایدگر .

 

نویسندگان کتاب مدعی هستند لودویگ ویتگنشتاین همواره از همجنس‌گرایی خود شرمنده بوده و سعی داشت با خشم و ریاضت از شر این حس رها شود. این مساله که او خشم و شرمندگی داشت ، در هیچ منبعی بعنوان شرمندگی او از گرایش جنسی اش عنوان نشده.بلکه اصلا چنین قضاوتی در مورد خشم و شرمندگی ناشی از احساسات درونی منطقی نیست. دستیابی به علت احساسات و واکنش های روحی روانی افراد ،حتی در مواقع رجوع به روانشناسان نیز براحتی قابل تشخیص نیست.

 

مساله دیگری که در مورد او عنوان شده غرور و به نظر نویسنده خود بزرگ بینی ویتگنشتاین بوده. در کتاب آمده او هیچ نقدی را تحمل نمی‌کرد و حتی یک بار با میله آتشدان نزدیک بود که به پوپر حمله کند و بر همین اساس کتابی نوشته شده است. این مورد و سایر نقد هایی که به ویتگنشتاین از لحاظ روحی روانی میشد ، می تواند به بیماری ویتگنشتاین مرتبط باشد، او مبتلا به اختلال آسپرگر بوده‌است.

افراد مبتلا به این سندرم ممکن است دارای یک یا چند مورد از ویژگی‌ها باشند: روابط اجتماعی ضعیف، رفتارهای وسواسی و تکراری، خویشتن-محوری، تفکر منطقی و غیرعاطفی، علایق متمرکز، یادگیری آسانتر زبانهای ثانوی و…همچنین ویتگنشتاین و حتی سایر نفراتی در کتاب به آنها ایرادات شدیدی گرفته شده ، در زندگی خصوصی مشکلات متعددی داشته اند که مخاطب از تمام آنها باخبر نیست. حتی تعداد بسیاری از مخاطبان از هیچکدام باخبر نیستند.برای مثال ویتگنشتاین علاوه بر مشکلات یاد شده با خودکشی دو یا به تعبیر بعضی منابع سه برادر خود را تجربه کرده بود! علاوه بر این او علاقه زیادی به بولتزمن فیزیکدان مشهور داشت و بخاطر او سعی کرد وارد رشته فیزیک شود.بولتزمن نیز خودکشی کرد!

 

نویسنده های کتاب اشاره ای به این موضوعات در مورد وی نداشته و این مساله باعث می شود کمی در مورد نیات نویسنده های کتاب تردید کنیم.گویی به زحمت سعی داشتند هر طور شده با تجسس در زندگی فلاسفه مشکلاتی پیدا کنند و در کتاب خود ارائه دهند،تا جذابیت بیشتری بری کتاب کسب نمایند.لودویگ ویتگنشتاین

 

در این کتاب در مورد ویتگنشتاین و چند تن دیگر انتقادات مشخص و معتبری طرح نشده .یعنی مانند سارتر و فوکو و هایدگر .

 

نویسندگان کتاب مدعی هستند لودویگ ویتگنشتاین همواره از همجنس‌گرایی خود شرمنده بوده و سعی داشت با خشم و ریاضت از شر این حس رها شود. این مساله که او خشم و شرمندگی داشت ، در هیچ منبعی بعنوان شرمندگی او از گرایش جنسی اش عنوان نشده.بلکه اصلا چنین قضاوتی در مورد خشم و شرمندگی ناشی از احساسات درونی منطقی نیست. دستیابی به علت احساسات و واکنش های روحی روانی افراد ،حتی در مواقع رجوع به روانشناسان نیز براحتی قابل تشخیص نیست.

 

مساله دیگری که در مورد او عنوان شده غرور و به نظر نویسنده خود بزرگ بینی ویتگنشتاین بوده. در کتاب آمده او هیچ نقدی را تحمل نمی‌کرد و حتی یک بار با میله آتشدان نزدیک بود که به پوپر حمله کند و بر همین اساس کتابی نوشته شده است. این مورد و سایر نقد هایی که به ویتگنشتاین از لحاظ روحی روانی میشد ، می تواند به بیماری ویتگنشتاین مرتبط باشد، او مبتلا به اختلال آسپرگر بوده‌است.

افراد مبتلا به این سندرم ممکن است دارای یک یا چند مورد از ویژگی‌ها باشند: روابط اجتماعی ضعیف، رفتارهای وسواسی و تکراری، خویشتن-محوری، تفکر منطقی و غیرعاطفی، علایق متمرکز، یادگیری آسانتر زبانهای ثانوی و…همچنین ویتگنشتاین و حتی سایر نفراتی در کتاب به آنها ایرادات شدیدی گرفته شده ، در زندگی خصوصی مشکلات متعددی داشته اند که مخاطب از تمام آنها باخبر نیست. حتی تعداد بسیاری از مخاطبان از هیچکدام باخبر نیستند.برای مثال ویتگنشتاین علاوه بر مشکلات یاد شده با خودکشی دو یا به تعبیر بعضی منابع سه برادر خود را تجربه کرده بود! علاوه بر این او علاقه زیادی به بولتزمن فیزیکدان مشهور داشت و بخاطر او سعی کرد وارد رشته فیزیک شود.بولتزمن نیز خودکشی کرد!

 

نویسنده های کتاب اشاره ای به این موضوعات در مورد وی نداشته و این مساله باعث می شود کمی در مورد نیات نویسنده های کتاب تردید کنیم.گویی به زحمت سعی داشتند هر طور شده با تجسس در زندگی فلاسفه مشکلاتی پیدا کنند و در کتاب خود ارائه دهند،تا جذابیت بیشتری بری کتاب کسب نمایند.

 

برتراند راسل

 

در این کتاب به برتراند راسل نیز انتقادات شدیدی شده است، اما این انتقادات از اساس ناعادلانه و غیر منصفانه بوده است.به عبارتی از آنجایی که نویسندگان کتاب یک موضوع که همان بدکاری این چند فیلسوف بوده را هدف قرار داده و مطلقا هیچگونه شواهدی در اعمال نیک آنها را ندیده اند! نقد به راسل نیز مانند چند تن دیگر از شواهد خوبی برخوردار نیست. در این کتاب آمده زندگی‌های ویران و روابط نامناسب، چهار زن، و بیشمار معشوقه و تفکرات ضد سنتی چیزهایی بود که برتراند راسل در پایان عمر ۹۸ ساله اش از خود باقی گذاشت. راسل بر زنان تسلط عجیبی داشت و حتی شواهد مبهمی مبنی بر ارتباط او با عروسش وجود دارد. وقتی از راسل پرسیدند چرا بعد از مبانی ریاضیات و مبادی ریاضیات دیگر کتاب مهمی در مورد فلسفه ننوشته، پاسخ داد چون زمین زدن دخترها از فلسفه خوشتر است.

 

در کتاب از علل جدایی راسل تضیحی داده نشده ،البته این به معنای دفاع از کارهای راسل نیست،اما نقد یک شخص یعنی لحاظ کردن تمام اعمال او. برای مثال یکی از همسران راسل به نام دورا از یک فعال سیاسی چپ‌گرای آمریکایی به نام گریفین بری باردار شد! خب قاعدتا اگر راسل از او جدا نمی شد،باز نویسنده کتاب از بی بند و باری او انتقاد می کرد. همچین در مورد رابطه او با عروس خود شواهد معتبری در دست نیست . جنون پسرش با توجه به منابع متعدد در خانواده وی ارثی بوده است.البته این به معنای رد قطعی ادعای کتاب نیست،بلکه ابهام وجود دارد. علاوه بر این راسل مانند ویتگنشتاین تجربیات تلخ عذاب آوری را تحمل کرده است.او در سال ۱۸۷۴ مادرش را از دست داد. مدت کوتاهی بعد از آن خواهرش راشل که از خودش چهار سال بزرگتر بود، فوت کرد و فقط دو سال بعد در ۱۸۷۶ پدر راسل بر اثر برونشیت از دنیا رفت.پس از آن به همراه برادرش فرانک (که هفت سال از خودش بزرگتر بود) تحت کفالت پدربزرگ‌اش جان راسل قرار گرفت. راسل از او به عنوان پیرمردی مهربان و ویلچرنشین یاد می‌کند. و باز در سال ۱۸۷۸ پدربزرگ‌اش درگذشت!!!

راسل در زندگی‌نامهٔ خود می نویسد در نوجوانی، علایق او به سکس، فلسفه دین و ریاضیات ختم می شد و تنها عاملی که از خودکشی‌اش بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلوگیری می‌کرد، شوق به فراگیری هر چه بیش‌تر “ریاضیات” در او بود.

 

در اینجا می توان فهمید گفته ای که در کتاب از راسل نقل شده به هیچوجه قابل استناد نیست.اگر هم باشد نقطه مقابل این گفته در زندگی نامه راسل که معتبرترین منبع می باشد ارائه نشده است.البته این هم به معنای رد ادعاهای کتاب نیست، اما بزرگنمایی در انتقاد و حذف تمام و کمالِ محاسنِ افراد، کاریست که کتاب انجام می دهد.اگر قرار باشد برتراند راسل را در ترازوی ارزشداوری قرار دهیم ، موظف هستیم تا محاسن او را برشمریم.

چند نمونه از دستاورد های ارزشمند اخلاقی راسل عبارتند از:

 

فعالیت ضدجنگ و مخالفت سرسختانه او با امپریالیسم ،که قاعدتاً در چنین مسیری تاوان بسیاری دا‌ه است.

 

رفتن به زندان و اخراج از دانشگاه بدلیل عقاید صلح طلبانه او در طول جنگ جهانی اول.

 

مخالفت های جدی با آدولف هیتلر، و تمامیت‌خواهی استالین.

 

انتقاد های جدی به آمریکا بخاطر جنگ ویتنام و همچنین حامی خلع سلاح هسته‌ای

 

نگارش پیش نویس مانیفست راسل-اینشتین .عنوان بیانیه‌ای که در سال ۱۹۵۵، توسط برتراند راسل، در لندن منتشر شد. موضوع آن هشدار درباره خطرات حاصل از گسترش سلاح‌های هسته‌ای برای جامعهٔ بشری بود. این مانیفست توسط راسل تهیه شد و توسط یازده دانشمند به امضا رسید.

 

در سال ۱۹۵۰، به پاس آثار متعدد در “حمایت از نوع‌دوستی و آزادی اندیشه”، برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

 

همانطور که میبینیم ، راسل و هر شخص دیگری را اگر محاسن آنها را حذف کنیم و معایب آنها را بزرگنمایی، یا دست کم فقط معایب آنها را بازگو نماییم، شخصیت متفاوتی در ذهن مخاطب نقش می بندد.البته راسل نیز معایبی دارد که نقد آنها در صورت انصاف صحیح است.

فردریش نیچه

 

در مورد نیچه هم گویی نویسندگان کتاب چندان مدرک زیادی برای تخریب وی نداشته اند و نکته جالب این است که اگر کسی مثل راسل روابط زیادی داشته، نقد به بی بنداری او می شود،اگر کسی مثل نیچه رابطه ای نداشته ،به عدم رابطه وی انتقاد می شود! البته به نوعی این انتقاد غیر مستقیم و تحقیر کننده است.

کتاب ادعا می کند نیچه که دائماً بیمار بود را نمی‌توان دارای روابط بی‌اخلاقی جنسی دانست. مهم‌ترین مورد در زندگی او عشق به لو سالومه بود که از یک بوسه فراتر نرفت. اگر نیچه بر اثر سفلیس نمی‌مرد، می‌شد گفت که او در هنگام مرگ پسر بود. البته او یک بار به کازیما واگنر نوشته بود که او را دوست دارد. کازیما که همسر دوست او واگنر بود این یادداشت را بی پاسخ گذاشته بود.خلاصه نقد جدی کتاب به وی همین است.

 

البته خود نیچه همواره تاکید کرده است به کلی منتقد اخلاقیات بوده است! و سخنان او در باب ملامت اخلاق بیشمار است.به حدی که او را بعنوان بزرگترین یا دست کم یکی از بزرگترین منتقدان اخلاقیات مرسوم می شناسیم. البته نیچه در زندگی شخصی چندان رفتارهای غیر اخلاقی از خود نشان نداده است بلکه برعکس روایتی هست که نشان دهنده اخلاق مداری بالای اوست.البته اگر با اکثر آدمها مقایسه کنیم اوج اخلاقیات را در این روایت میبینیم.

 

روایتی معروف و البته تا حدودی معتبر وجود دارد که می‌گوید روز سوم ژانویه ۱۸۸۹ نیچه در میدان کارلو آلبرتوی تورین داشت قدم می‌زد که با صحنه شلاق زدن یک اسب توسط یک کالسکه‌چی روبه‌رو می شود. نیچه با دیدن این صحنه منقلب شده و به سوی آن حیوان می‌دود.نیچه در گریه کنان گردن اسب را در آغوش می‌گیرد و با مهربانی نوزاش می‌کند. پس از چند لحظه در برابر چشمان حیرت‌زده کالسکه‌چی و ناظران ناگهان بر زمین می‌افتد. جنون معنویِ نیچه با این اتفاق در میدان کارلو آلبرتو آغاز می‌شود و ده سال تا مرگ او به طول می انجامد.(به شرح زندگی او نمی پردازیم،بلکه اشاره ای بود برای اخلاقی بودن نیچه برعکس رویکرد فلسفی او)

در این کتاب همانطور که توقع می رود اشاره ای به چنین مسائل اخلاق مدارانه ای نشده است.

آرتور شوپنهاور

 

در این کتاب در مورد آرتور شوپنهاور نیز مانند ویتگنشتاین به نوعی ذهن خوانی بی اعتبار صورت گرفته است.

 

در کتاب گفته شده “آرتور شوپنهاور که دوست داشت مثل بودا، کانت یا اسپینوزا شناخته شود هرگز ازدواج نکرد و در جوانی روابط غیرمشروعی داشت”.

 

شوپنهاور نیز مثل سایر فلاسفه و همه انسانها خطاهایی داشته است.موضوعاتی که راسل در تاریخ فلسفه غرب در مورد او اشاره می کند مثل هول دادن یک پیرزن که به هر دلیلی باعث شده بود شوپنهاور از کوره در برود .

 

در این کتاب همچنین آمده است:”او که دچار همه دشمن پنداری شده بود در سال‌های آخر عمرش هیچ‌کس را به حضور نمی‌پذیرفت و از ترس دیگران سکه‌هایش را در شیشه دوات قایم می‌کرد.

 

این نقد که بعضا به انواع و اقسام مختلف در مورد شوپنهاور گفته می شود، مثلا همراه داشتن اسلحه زیر بالش و…آنچنان مشخص نیست.از سویی گفته می شود او دچار بدبینی شده بود،که احتمالا تا حدی درست است،از سوی دیگر در کتاب گفته شده او برای اینکه می خواست مانند اسپینوزا و کانت معروف شود،لذا ازدواج نکرد!یعنی به عبارتی نویسنده معتقد است یا می خواهد القا کند که او نقش بازی می کرده و به همین دلیل ازدواج نکرده است!

 

اما آیا این ادعا منطقیست؟اول اینکه خیلی دور از منطق است که شخصی تمام عمر خود را مجرد بماند،فقط برای تظاهر یا شباهت به کسانی دیگر.چنانچه اگر متون شوپنهاور را مرور کنیم میبینیم از تقلید به مثابه امری غلط یاد می کند.دوم اینکه در ادامه کتاب گفته شده او بدبین بوده و نسبت به سایرین به دیده دشمن می نگریسته و این خود دلیلی بر عدم اعتماد او به شخصی برای شریک شدن در زندگی است. سوم اینکه اگر اندک آشنایی با آرای شوپنهاور داشته باشیم و به احتمال فراوان نویسندگان کتاب دست کم این اندک آشنایی را داشته اند، می دانیم شوپنهاور به دلیل رابطه ناملایم و خالی از محبتی که بین او و مادرش بعد از خودکشی پدرش،بود. تقریبا آرایی ضد زن یا بدبینانه نسبت به زنان داشت. اگر اندکی منطقی به مساله نگاه کنیم میبینیم این بدبینی به زنان می تواند دلیل دیگری برای عدم ازدواج او بوده باشد. و دلیل آخری که خود شوپنهاور عنوان می کند این است که ازدواج را مسئولیتی احمقانه می انگاشت.

 

از سویی شوپنهاور تقریبا در زمان حیات با کمترین استقبال از سوی عموم روبرو شد.برای مثال همانطور که در تاریخ ویل دورانت آمده به شوپنهاور خبر می دهند اکثر کتاب “جهان همچون اراده و تصور” او بعنوان کاغذ باطله فروخته شده !!! این اوج افسوس است و عمدتا در عصر او هگل مورد توجه جامعه فلسفه بود.این مساله حتی برای بسیاری از کسانی که شوپنهاور را دارای نگرشی عمیق و برتر از هگل می دانند(چه طرفداران شوپنهاور و چه کسانی که شوپنهاور را برتر می دانند.نظر شخصی من هم این است که شوپنهاور ارزش توجه بیشتری نسبت به هگل داشت.)از این موضوع گله می کنند،.(در مورد قیاس او با هگل بعدا در مطلبی مجزا خواهم پرداخت) حال تصور کنید خود شخص دچار چه فشار روحی می شود و این امر تا چه حد می تواند شخص را به جامعه بدبین کند. حتی کسانی که بیشتر برای هگل ارزش قائلند، باز از این بی توجهی به او انتقاد می کنند.به هر حال، در مورد او انتقادات زیادی در کتاب نمی بینیم ، اما همان انتقاداتی که مطرح شده نیز چندان از تحلیل منطقی برخوردار نیستند. البته شوپنهاور هم مانند سایر افراد ،بی تردید ایراداتی داشته و قابل نقد است.

 

ژان ژاک روسو

 

ژان ژاک روسو مانند هایدگر و سارتر از جمله کسانی بوده است که انتقادات موجود در کتاب در موردش تا حدودی معتبر بوده است.

کتاب ادعا می کند روسو زندگی بسیار پرآشوبی داشت و اعمال مختلفی مثل سرقت، دروغ، بچه‌های نامشروع و سپردن آنها به پرورشگاه، رابطه با زنان شوهردار، بداخلاقی و بدخلقی و . . . تنها برخی صفات ناپسندی است که برای روسو برشمرده شده است.

 

از طوی دیگر در همانطور که در کتاب آمده روسو هرگز خودش را مقصر نمی‌دانست و معتقد بود مدرنیته و تمدن این خباثت‌ها را به او تحمیل کرده است.حتی او کتابی تحت عنوان “اعترافات” منتشر کرد.

 

یکی نقدهایی که در کتاب به زندگی خصوصی روسو داشته ،سپردن فرزندان خود به پرورشگاه بوده است.این عمل به هیچ وجه توجیه پذیر نیست. ولتر که از دشمنان جدی روسو بود به همین نکات اشاره کرده است و برخی معتقدند ایده نگارش کتاب اعترافات روسو از پاسخ به ولتر آغاز شد.البته شاید علت این عمل روسو این بوده است که خود او از کودکی برای زندگی چندین بار به افراد مختلف سپرده شد. ولی اگر شخصی زجر یک عمل را تجربه کرده باشد، تکرار آن توسط خودش تأسف بارتر است.

 

البته هیچکدام از اعمال غیر اخلاقی ،چه از سوی فلاسفه و چه از دیگر آدمها،قابل توجیه نیست.و هر نقدی که ، چه در کتاب آمده و چه نویسندگان از آنها بی اطلاع بوده اند، اگر صحت داشته باشد قابل چشم پوشی نیست .

 

 

نکته آخر

همانطور که در این مطلب دیدیم بسیاری از نقد های کتاب از اساس غیر معتبر یا غیر منطقی بودند، دسته ای دیگر از انتقادات کتاب تا حدودی غیر منصفانه و دسته دیگر صحیح بودند.اما نکته قابل ذکر این است که زندگی خصوصی فلاسفه یا هر نویسنده و اندیشمندی را نباید به نظراتش ارتباط داد. البته اینکه چه چیزی باعث شده تا یک فیلسوف یا اندیشمند به نتیجه و نظریه ای برسد، یک مساله جداست.یعنی ما می توانیم در بررسی تاریخ و یا زندگی افراد از منظر روانشناختی و ریشه یابی نظریه های آنها به زندگی خصوصی آنها نظر کنیم.اما نکته اصلی در مورد نظریه ها کاربرد و فایده آنهاست،صرفنظر از زندگی شخصی گوینده. اگر ما آرا و اندیشه های یک فیلسوف را با توجه به زندگی شخصی او مر‌دود بدانیم ،مرتکب مغالطه شده ایم.

 

این ضرب المثلی که به اشتباه می گویند رطب خورده منع رطب نمی کند” به نوعی در مباحث مربوط به فلسفه و سایر امور همواره وجود داشته است. اما استدلال کاملا نادرستی است.برای مثال فرض کنید شخصی سیگار می کشد اما سیگار کشیدن را عملی اشتباه و مضر می داند و حتی به فرزند خود یا دیگری می گوید سیگار نکشد. د اینجا نمی توانیم بگوییم سیگار نکشیدن اشتباه است چون شخصی که از مضرات سیگار حرف می زند خودش سیگاری است.

 

یا در مثالی از نوع دیگر فرض کنیم کسی می گوید دروغگویی بد است، دزدی روا نیست ، غیبت کردن امر غیر اخلاقی است.این شخص اگر تمام این اشتباهات را خودش هم مرتکب شود، باز حرف او صحیح است.

 

در فلسفه و شاخه های مرتبط، نظرات و آرای افراد مهم هستند،نه زندگی شخصی آنها .چه بسا روانشناسان بیشماری که خود دچار افسردگی و ناامیدی باشند. کمدین هایی که در زندگی خصوصی خود غمگین باشند.ورزشکارانی که بعدها به اعتیاد روی آورده ولی همچنان در وادی آموزش توانا باشند و…

 

 

#arian_x ✍

 

منابع

 

Miller, J. (1993). The passion of Michel Foucault. New York: Simon & Schuster

 

Holveck, E. (2002). Simone de Beauvoir’s philosophy of lived experience: Literature and metaphysics. Lanham: Rowman & Littlefield Publishers, In

 

Lamblin, B. (1996). A disgraceful affair: Simone de Beauvoir, Jean-Paul Sartre, & Bianca Lamblin. Boston, Mass: Northeastern University Pres

 

http://autism.emedtv.com/autism/asperger’s-disease.html

 

 

Ward, H. (2003). A man of small importance: My father Griffin Barry.

 

http://www.pugwash.org/about/manifesto.htm

 

http://osulibrary.oregonstate.edu/specialcollections/coll/pauling/peace/papers/peace6.007.5-01.html

 

http://russell.mcmaster.ca/~bertrand/

 

http://www.nobelprize.org/nobel_prizes/literature/laureates/1950/

 

The Autobiography of Bertrand Russell, p

 

https://www.thefreelibrary.com/Liberty+and+love%3f+Dora+Black+Russell+and+marriage.-a0274585417

 

E. F. Podach, I’effondrement de Nietzsche, Gallimard 1931, pp. 11-13, 36-38

 

 

ویل دورانت/تاریخ فلسفه/ صفحه۲۷۶

 

The World as Will and Representation، جلد دوم، صفحهٔ ۱۸۱۹

 

تاریخ فلسفه/ ویل دورانت /فصل هفتم

 

Les Confessions, texte intégral des livres I à IV, Rousseau, Les Classiques Hachette، édition ۲۰۰۶

14 دیدگاه برای «نقد جامع کتاب فیلسوفان بدکردار [فوکو-سارتر-هایدگر-ویتگنشتاین-راسل-نیچه-شوپنهاور-روسو]»

  • ژانویه 27, 2019 در t 3:03 ق.ظ
    Permalink

    من موندم این کتاب و با این موضوعات رو چطور محمد رضا گلزار تو برنامش به مردم ایران معرفی کرد بخونن!! مردم ما دنبال داستان سکسی و دیدن لامبادا تو اینیستا هستن!!😐 چطو به محمد رضا گی (گیر) ندادنندادن

    پاسخ دادن
    • فوریه 5, 2019 در t 2:43 ق.ظ
      Permalink

      مردم ما دنبال چیزایی هستن که باعث شده سلبریتی های پوچ، به خودشون حق اظهار نظر تو همه چیز رو بدن. مرسی از نظرتون

      پاسخ دادن
  • ژانویه 27, 2019 در t 3:05 ق.ظ
    Permalink

    و در ضمن این کتاب یکی از معدود فایل هایی بود که توی مجازی پیداش نکردم فقط یه نقد خوب ازش دیدم که اینجا بود مرسی اگر پی دی اف فایل کامل کتابُ بزارین

    پاسخ دادن
    • فوریه 5, 2019 در t 2:41 ق.ظ
      Permalink

      حتما اگه پی دی اف شده باشه ، میذاریم، موسی از نظرتون

      پاسخ دادن
  • ژوئن 10, 2019 در t 1:52 ق.ظ
    Permalink

    نقد منصفانه ای بود و البته کمی هم محافظه کارانه. ممنون. راجع بهش که میگشتم یا نویسنده کاملا از کتاب تمجید کرده بود یا کاملا ردش کرده بود و گفته بود افکار فسلفی فلاسفه و نظریاتشون مهمن و زندگی شخصیشون به ما مربوط نیست!!! در کل به قدری مزخرف بودن که بعد از خوندن چند بند پشیمون میشدم. متن خوبی بود که تا آخر منو نگه داشت. چیزی که تو این کتاب درکش نمیکردم نظریات نویسنده راجع به ویتگنشتاین و شوپنهاور بود! چون فوکو و سارتر و روسو منابع کاملا موثقی در دست هستند برای ادعاهای کتاب. اما نویسنده هیچی پیدا نکرده بود به ریش ویتگنشتاین ببنده نوشته بود که بداخلاق بوده!!!! بازم ممنون ازتون

    پاسخ دادن
    • ژوئن 11, 2019 در t 5:04 ق.ظ
      Permalink

      خیلی ممنون. موافقم با شما . 🌹

      پاسخ دادن
      • فوریه 15, 2022 در t 7:38 ق.ظ
        Permalink

        امثال راسل خودشون دین رو بدون خوبهای که دارد نقد قکدند و چهره سیاهی از دین به نمایش گذاشتند حال مقاله نویس ما ببین برای خودش چی میگه ،متاسفم

        پاسخ دادن
  • ژوئن 10, 2019 در t 9:04 ق.ظ
    Permalink

    با سلام
    ممنون از بررسی های صورت گرفته توسط شما و به اشتراک گذاشتن نقطه نظرات و برداشتتان از این کتاب.
    البته خالی از اشکال نبود نقد شما چراکه بی تردید شیوه زندگی و گذشته انسان در شکل گیری پارادایم ها نقش دارد و قطعا شکل گیری دیدگاه فلسفی هر شخص را تحت تاثیر قرار می دهد.
    با شما در این مساله موافقم که: مورد انتقاد قرار دادن افراد و دیدگاه آنها به طور افراط گرایانه و بدون در نظر گرفتن وجوه مثبت آنها، صحیح نمی باشد.
    در پایان، اگرچه این کتاب به نقد رادیکالی جمعی از فلاسفه غرب، که اتفاقا تاثیر زیادی بر فلسفه مدرن داشته اند، پرداخته اما به نکات قابل توجهی نیز اشاره کرده که باید توسط متخصصین علم روان شناسی مورد ارزیابی قرار بگیرد چراکه شیوه زندگی این فلاسفه نقش پر رنگی در نحوه نگرش آنها داشته است.

    پاسخ دادن
    • ژوئن 11, 2019 در t 5:01 ق.ظ
      Permalink

      سلام و درود. سپاس از توجه و بیان نظرتون🌹

      پاسخ دادن
  • ژوئن 14, 2019 در t 6:14 ب.ظ
    Permalink

    اینکه نویسنده متن از ما میخواهد که به سخن نگاه کنیم نه به گوینده سخن،کلام درستی هست ولی متاسفانه اگر نگویم اکثر اوقات ولی بیشتر اوقات در ایران ما وقتی از فیلسوفی نظری گفته میشود در پستوی کلام خود فیلسوف را هم تبلیغ میکنن مثل خیلی ها که میگن تاریخ را آنگونه که هست بگوییم ولی وقتی کتابشان را تورق میکنیم تاریخ را آنگونه که میخواهند میگویند نتیجه اینکه آنچه که معمولا در بحث های علمی گم میشود اصل سخن است که تحت تاثیر پیش داوریهای ناقل سخن قرار میگیرد.البته خود متن بالا هم ایراداتی دارد که میگذرم.

    پاسخ دادن
    • ژوئن 15, 2019 در t 6:49 ب.ظ
      Permalink

      بله متاسفانه همینطوره. مغالطه ی انگیزه و انگیخته کار دائمی ماست. ممنون از ارائه نظرتون

      پاسخ دادن
  • مارس 31, 2020 در t 1:50 ب.ظ
    Permalink

    نقدتان درست و محکم بود. تازه به نظر من کمی هم لطف کرده بودید وگرنه محتویات کتاب واقعا مزخرف بود.
    باید به نویسندگان این کتاب یادآور شویم که:
    عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو

    پاسخ دادن
  • آوریل 3, 2021 در t 12:59 ق.ظ
    Permalink

    خودت هم علیه سلام نیستی با تظاهر نقد از کتاب جلو اومدی ولی ضربه های اصلی رو خودت به این دانشمندان بزرگ خواستی بزنی….متاسفم

    پاسخ دادن
  • اکتبر 3, 2023 در t 10:28 ب.ظ
    Permalink

    در مورد ویتگنشتاین اتفاقا این کتاب به خودکشی برادرهایش اشاره کرده. ظاهراً لازم بود قبل از نقد کتاب را دقیقتر مطالعه می کردید
    ضمنا فلاسفه و به طور کلی نوابغ فقط توان تحلیلی مغزشان بالاست وگرنه از نظر اخلاقی و شخصیتی مثل انسانهای معمولی هستند

    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *