معرفی مختصر فلسفه فیزیک به زبان ساده

این مقاله که با موضوع فلسفه فیزیک خواهد بود به شدت خلاصه شده تا از حوصله خارج نباشد.چون بحث فیزیک در فلسفه کمی متفاوت است و بسیار مفصل و گسترده و هم برای بررسی آن ناگزیر باید سراغ تاریخ فیزیک در فلسفه هم رفت که این در طول قرن ها تلاش بزرگان علم قدیم و جدید پر واضح است که قابل خلاصه شدن ،بدون نقص نیست.
برای مثال مفاهیم و پرسش های بنیادین مثل فضا،زمان،ماده و… هر کدام به طور مجزا مباحثی مفصل میطلبد .

علم چیست؟

پاسخ این سوال در گفتگوی عادی شاید ساده باشد،برای مثال با ذکر نمونه هایی چون فیزیک،شیمی و زیست شناسی و…علم هستند و هنر و …علم نیستند.اما اگر این پرسش را از منظر فلسفی مطرح کنیم ،دیگر پاسخ به این سادگی نخواهد بود.یکی از متداول ترین پاسخ ها این است که علم یعنی کوشش در جهت شناخت و پیش بینی جهان و حوادث مربوط به آن.
اما سوال بعدی که مطرح می شود این است که تاریخ،طالع بینی،الهیات و…هم به طریقی همین تعریف را دارند.فلسفه علم از همین نقاط آغاز و در ادامه اینها به مباحث خود می پردازد .اما هدف ما در اینجا فلسفه فیزیک ، که از شاخه های فلسفه علم است،خواهد بود .
فلسفه و فیزیک

فیزیک رشته ای است بسیار نزدیک به فلسفه،از اینرو در فلسفه فیزیک علاوه بر پرداختن به پرسش های اساسی و بنیادین در مورد مباحث علم فیزیک و هستی شناسی،به رابطه فیزیک و فلسفه و همچنین تاریخ آنها نیز پرداخت میشود.چرا که تاریخ این علم(فیزیک قدیم و جدید ) با فلسفه در هم آمیخته است و ریشه ی واحد دارند.
فیزیک و کیهانشناسی پاسخ به اساسی ترین پرسش های هستی و کشف قوانین آن با متد علمی است که تنها تفاوتی که با فلسفه دارد،،روش پاسخ به این پرسش هاست.اما این تفاوت همیشگی نیست، چرا که هم در فیزیک قدیم و هم فیزیک جدید دو مبحث عملی و نظری مطرح است و همواره ،بخصوص در مقام نظر پرسش ها و ایده های فلسفی مطابق با تحولات و دانش وقت مطرح میشود.

از سوی دیگر برخلاف برخی نظرات و تعابیر خطا،که فلسفه را با نگرشی به فلسفه قدیم می نگرند، دستخوش تغییر و تحول بوده ، اما بدلیل اینکه در طول تاریخ خود،مکاتب بسیاری را در خود گنجاده ،،،به سو برداشت هایی منجرشده است.به عبارت دیگر از آنجایی که در تاریخ مکاتب فلسفی ،،،خطاهای بسیار و عقاید بی اساس حضور داشتند،ذهنیت بعضی از مخالفان در مورد فلسف همان خطاها بوده که خود دیدگاهی نااگاهانه است.این دیدگاه همانند این است که ما خطاهای علوم مختلف در طول تاریخ را به پای خود علم یا روش آن بگذاریم.در این باره سخن بسیار هست که نیازمند تفصیل است.اما همانطور که گفته شد ، در فلسفه فیزیک مهمترین بخش ،،، تاریخ فیزیک و کیهانشناسی به همراه پرسش های بنیادین در باب شناخت هستی، مانند؛زمان،،،فضا و ذرات است که دست کم تا زمانی که به چیزی به اسم “حقیقت مطلق” دست نیافته ایم ،،، همچنان پرسش های فلسفی و علمی در راستای یکدیگر مطرح هستند.

تاریخ فیزیک ؛کیهانشناسی

برای پرداختن به فلسفه فیزیک ناگزیر باید به تاریخ واحد این دو پرداخت.
حدود سه هزار سال قبل از میلاد، سومری ها توجه به آسمان داشتند و اطلاعاتی اندک در جهت رفاه خویش بدست اوردند،،،سپس بابلیان در حوزه نجوم و ریاضی گام هایی برداشتند و پس از شواهد طولانی تقویم ساخته و در کشاورزی بکار بردند.آنها تصور میکردند خورشید هر روز از یک در آسمان وارد و از در دیگر خارج میشود.روش بابلی ها در مواجهه با آسمان بر پایه نجوم ابتدایی بود، چرا که سعی داشتند با بررسی آسمان از رویدادهای آینده مطلع شوند.

پس از آن در مصر پیشرفت هایی در نجوم و ریاضیات اتفاق افتاد و همچنین تمدن های باستان هند و چین نیز به همین ترتیب.اما با روش هایی ابتدایی که با امروز متفاوت است و به منظور براوردن احتیاجات روزمره بود.آنها با رصد آسمان و حرکت اجرام آسمان ،روابط منظم آنها را ثبت و با تخمین سعی بر درک رویدادهای بعدی را داشتند.

امروز، تا جایی که از آن دوران اطلاع داریم، آنها مشاهدات خود را به طور نظری بررسی نمیکردند.چنین روشی قاعدتا به پیشرفت در نجوم منجر نمیشد
فیزیک در واقع ریشه در فلسفه طبیعی دارد. فلسفه طبیعی به معنی توصیف کارکرد طبیعت بوده است و این روش باعث ایجاد شاخهٔ فیزیک در دانش شد که تالس فیلسوف دوران 634-546 قبل از میلاد که به پدر علم هم شهرت دارد،اولین کسی بود که توضیح‌های موجود را افسانه‌ های خطا قلمداد کرد و میگفت که هر رویدادی باید عاملی طبیعی داشته باشد.
پس از او اناکساگوراس که معتقد بود همه مواد شامل همه ریشه‌ها و عناصر اولیّه هستند اما هر ماده‌ای را که درنظر بگیریم، آن عنصری جلوه می‌کند که آن ماده از آن بیش از سایر عناصر دار‌است. ماده تا بی‌نهایت بخش‌پذیر است، اما کوچک‌ترین ذره ماده شامل همه عنصرهاست .

لئوکیپوس فیلسوف قرن 5 پیش از میلاد مکتب اتم‌گرایی را آورد و پس از او دموکریت اتم گرایی را به تکمیل و توضیح داد. اتم‌گرایی به این معنی است که هر چیزی در جهان از عنصرهایی تغییرناپذیر و تجزیه نشدنی به نام اتم ساخته شده‌اند.سپس تغییر بزرگی را ارسطو انجام داد و گفت مشاهده پدیده‌های فیزیکی باعث شناخت قوانین طبیعی می‌شود و در کتابی با نام فیزیک به این مساله و روش به طور جدی پرداخت.

پس از آن فلاسفه دیگر که به تعبیری فیزیکدانان وقت هم بودند،فرضیاتی مطرح کردند تا میرسیم به بطلمیوس.

بطلمیوس الگویی کیهانشناختی ارائه داد که طبق آن زمین در مرکز قرار داشت و هفت سیاره به دور زمین می‌چرخیدند.ستارگان هم در خارجی ترین مدار قرار می گرفتند.
کوپرنیکوس

پس از بطلمیوس الگوی او 1500 سال اساس کیهانشناسی بود و از جمله کلیسا حامی آن بود. این الگوی جهان بطلمیوس و ارسطو به الگویی مقدس شده بود و روش علمی کاملا به تقدس بدل شده بود. (یک حکایت مشهور در مورد شدت تقدس نظرات ارسطو وجود دارد که:در قرون وسطی فردی پرسیده بود؛اسب چند دندان دارد؟فرد مقابل میگوید :بگذار ببینم ارسطو در این مورد چه گفته!

اما کوپرنیکوس خورشید را مرکز همه چیز معرفی کرد و روش خود را متناسب با جهان قابل مشاهده میدانست.

براهه و کپلر

یکی از جدی ترین مشاهدات پیش از اختراع تلسکوپ توسط تیکو براهه انجام شد.براهه که از حمایت پادشاه دانمارک هم برخوردار بود ، و نقشه ای برای آسمان ترسیم کرد. براهه اولین نفری بود که روش منظم و دقیق رصد کردن امروزی را در نجوم به کار گرفت. او اولین مبنای منطقی را برای تعیین فاصله‌های نسبی کیهانی ارائه داد و نشان داد تصورات قدیمی در مورد دنباله‌ دارها و فضای کیهانی خطاست. هم‌چنین مسیرهای حرکت ماه، خورشید و ستارگان، به طور دقیق ترسیم کرد.

پس از براهه کپلر تاثیر ماندگاری داشت، کپلر ریاضیدان برجسته ای بود که با بررسی مشاهدات براهه ،ایرادات سیستم کوپرنیکوس را تصحیح نمود.کوپرنیک حرکت کهکشانها را دایره ای فرض میکرد ، اما کپلر حرکت مدارها را بیضوی و خورشید مرکزی را به درستی عنوان کرد.اما همچنان عموم مردم به الگوی بطلمیوس باور داشتند.پس از آن قوانین ریاضی کپلر درمورد طبیعت ،نقش اصلی ریاضیات در علم را داشتند.کپلر همچنین اولین کسی بود که قوانین فیزیک را درباره اجرام آسمانی بکار برد،او میگفت: ستاره شناسی جزئی از فیزیک است.
به همین دلیل برخی او را نخستین متخصص فیزیک نجومی کیهانشناس میدانند.

گالیله

گالیله قوانین حرکت را کشف کرد و البته علیرغم اینکه بحث بر سر کشف تلسکوپ توسط او بسیار است، اما بدون شک اولین رصد جدی ستارگان با تلسکوپ توسط او صورت گرفت.گالیله ضربه های نیمه کاره قبلی به الگوی بطلمیوس را تکمیل کرد.(اینکه در دادگاه انگیزیسیون با او چگونه رفتار شد و کلیسا چه واکنشی نشان داد ،برای همه آشنا و از بحث ما خارج است)
گالیله میگفت جهان با زبان ریاضی نوشته شده است و او بود که به کلی نظرات رایج از زمان ارسطو را کنار نهاد و به جای فیزیک وابسته به کیفیت ، فیزیک وابسته به کمیت را مطرح کرد. به عبارتی یکی از پایه گذاران روش علمی فیزیک امروز را او بنا کرد.اینکه طبیعت را باید در محدوده قطعیات ریاضی و شواهد شناخت، و نه با کلمات . بعد از جایگزین شدن ریاضیات به جای منطق ، دیگر روش فیزیک ارسطویی بدون مانع تقدس ، مورد نقد واقع شد و اصول تجربی و ریاضی و فیزیک روشی دقیق پیدا کرد.

بر پایه این روش که کپلر ،کوپرنیک و گالیله ارائه دادند ،تمام مشاهدات ،آزمایش ها بررسی و ثبت شده و نهایتا به صورت قوانین ریاضی تنظیم میشد.

تاثیر رنه دکارت (فیلسوف 1650-1596)

دکارت سعی داشت در فلسفه همانند ریاضیات روشی یقینی ایجاد کند و از طرفی ریاضیات را در بررسی ماده و فضا بکار گرفت،
نظریات او تاکید بر خاصیت متافیزیکی فضا داشت و همینطور بر فیزیک و مکانیک ،،، اصل سیستم مختصات راست ‌گوشه دکارتی را برای شناخت فواصل بکار برد که نمودی از فرضیه مهم اقلیدس درباره فضا بود. در روش دکارتی همه سطوح از ارزش یکسانی برخوردارند و شکل ها به عنوان قسمتهایی از فضای بینهایت مطرح می‌شدند. تا پیش از دکارت ، فضا تنها بعد کیفی داشت و مکان اجسام به کمک اعداد بیان نمی‌شد. نقش عمده او دادن بعد کمی به فضا و مکان بود.

تقلیل گرایی

یکی از روش هایی که دکارت ارائه داد تقلیل‌گرایی بود. دکارت جهان را مثل یک ماشین می‌دانست که باید هر یک از اجزای آن را شناخت و سپس به شناخت کل آن پرداخت. تقلیل گرایی که از روش های موثر در فیزیک کلاسیک بوده مبحث گسترده ای را در بر میگیرد. نظرات دکارت تاثیر مهمی در فیزیک نیوتون و کتاب او، اصول ریاضی فلسفه طبیعی داشت.

 کل گرایی
در مقابل تقلیل گرایی بعدها دوئم و کواین کل گرایی را مطرح نمودند. تز دوئم میگوید: آزمایش فیزیکی هیچوقت نمی تواند فرضیه ای را به تنهایی ابطال کند بلکه  فقط می تواند کل و یا دسته ای از نظریه ها را ابطال کند . 
یعنی اگر آزمایشی مخالف پیش بینی های یک فیزیکدان باشد ، آنچه او می تواند فرا گیرد آن است که دست کم یکی از فرضیاتی که گروه مقدمه را تشکیل می دهد غیر قابل قبول است و باید تغییر کند ، اما آزمایش هرگز نمی تواند مشخص کند که کدامیک از آنها را باید مورد این تغییر قرار داد.
 
یک فرضیه منفرد در فیزیک مانند فرضیه مثالی A،هیچ گاه با یک گزاره مشاهداتی مانند B ابطال نمی شود ، البته توجه داشته باشید که دوئم لازم می داند که یک فرضیه همیشه با یک سری از فرضیات کمکی همراه باشد و مثلاً فرضیه الف با یک سری از فرضیات کمکی دیگر مانند n1,n2,n3 و …… همراه می شود و برای همین است که اگر آزمایشی در مخالفت با این نظریه نتیجه ای را اعلام کرد این به معنای ابطال قطعی فرضیه A نیست بلکه احتمال دارد که یکی از فرضیات کمکی مانند n1 ، یا n2 ، یا …. دارای مشکل بوده و باید تغییر داده شود .
 
نظر دوئم که با نظر پوپر (فیلسوف مشهور علم)مغایرت داشت.
پوپر معتقد بود روش علمی، روش حدس و آزمون و خطاست. یعنی دانشمندان برای حل یک مسئله فرضیه‌ای ارائه می‌دهند و بعد پیش‌بینی‌هائی که به روش قیاسی از آن فرضیه به دست می‌آید را به آزمایش میگذارند. و چنانچه پیش‌بینی انجام شده با شواهد تجربی هماهنگ نبود، آن فرضیه را نادرست میدانند.

اما از نظر دوئم آزمایش در فیزیک تنها مشاهده یک پدیده نیست بلکه علاوه بر آن تفسیر نظری  این پدیده نیز هست بنابراین او مشاهده در فیزیک را نظریه بار می داند بدین معنی که تنها تفسیر نظری پدیده ها است که استفاده از ابزارهای مورد کاربرد در فیزیک را میسر می کند.
 
سپس کواین با توجه به نظر دوئم این نظریه را گسترش می دهد و به تز کل گرایانه می رسد. که به تز کواین-دوئم شناخته شد.
 

نیوتن

اما پس از سیستم خورشید مرکز کپلر و گالیه علیرغم پیشرفت های عظیم ،هنوز علت عدم سقوط اجرام آسمانی نامشخص بود.همونطور که میدانیم نیروی گرانش در سطح زمین را او عنوان کرد.در پی این قانون تمام کهکشانها در مدار خود در حرکت بودند .
طبق این قانون هر ماده ماده دیگر را جذب و عامل جذب نیرویی است که به جرم و فاصله بستگی دارد.او با بهره گیری از این قانون گفت نیروی گرانش خورشید عامل در مدار نگه داشتن زمین و سیاره های دیگر است و گرانش از مهمترین نیروها در عالم است.

قوانین نیوتن نشان دهنده این بود که وضع ذاتی هیچ جسمی ثابت نیست و همچنین قابلیت تعمیم قوانین فیزیکی زمین بر تمام جهان را عنوان میکرد.دیگر فلسفه ارسطو مبنی بر تفاوت ستارگان با زمین اعتباری نداشت.اولین نقطه دانش منظم کیهانشناسی را میتوان فلسفه طبیعی یا فیزیک نیوتن دانست .چنانچه هنوز الگوی علمی کیهانشناسی درباره تشکیل جهان وجود نداشت.

لایبنیتس (فیلسوف 1646-1716)

لایب نیتس در ریاضیات محاسبات دیفرانسیل و انتگرال را همزمان با نیوتن بدست آورد!!! که یکی از مناقشه برانگیز ترین مسائل تاریخی در این باب هست. این مساله باعث تنش میان او و نیوتون بر سر اینکه کدام زودتر به این ابداع دست زدند شد. که البته اکثر کشفیات به نام نیوتن ثبت شد. علامت‌هایی که امروزه به طور گسترده‌ای مورد استفاده قرار می‌گیرند اولین بار توسط لایب‌نیتس به کار گرفته شدند. او از بزرگترین فیلسوفان عصر روشنگری محسوب می‌شود. در مکانیک کلاسیک، او فضا و مکان را نسبی میدانست ، برخلاف نیوتن که زمان و مکان را مطلق میدانست.
لایب نیتس همچنین لایبنیتس بنیان‌گذار سیستم دودویی است.
سیستم عدد دودویی مدرن، که پایه کد باینری است توسط گوتفرید لایبنیتس در سال ۱۶۷۹ اختراع شد و آن را در مقاله خود Explication de l’Arithmétique Binaire معرفی کرد. عنوان کامل آن که به فارسی ترجمه شده است برابر است با “توضیح حساب دودویی” که تنها از کاراکترهای ۱ و ۰ استفاده می‌کند.
این اثرات لایب نیتس در فیزیک و ریاضیات و روش های کاربرد ریاضیات تا امروز تحولات بزرگی را ایجاد کرد.

لاپلاس 1749 -1827

لاپلاس فیلسوف و فیزیک‌دان پس از نیوتن از اثر گذاران بزرگ در فیزیک و فلسفه بود .او درباره مسائل حساب انتگرال ، ریاضی کیهان‌شناسی و علیت و…. نظریات بسیاری را مطرح کرد که برای پرسش های بی پاسخ زمان نیوتن درهای جدیدی را باز کرد.

لاپلاس در روش خود معتقد بود اگر حالت فعلی تک تک ذرات را بدانیم حالت بعدی آن را می توانیم محاسبه کنیم که این به معنی قانون علیت است و مکانیک کلاسیک علیت را به وضوح نشان داده و تایید میکرد.
او همچنین در دو زمینه احتمالات و مکانیک آسمانی نظریات خود را گسترش داد.او روش هایی در ریاضی ابداع کرد از جمله توابع مولد .

لاپلاس قوانین مکانیک سیارات را تعیین کرد و نشان داد که این اجسام مثل سایر اجسام تابع قوانین فیزیکی هستند. اولین ادعای لاپلاس ثبات دستگاه شمسی بود. او در کتاب مکانیک آسمانی گفت وضع سیارات نسبت به خورشید تغییر می‌کنند ولی این تغییرات تناوبی است. مهمترین اثر وی در فیزیک تئوری تحلیلی احتمالات است.

آلبرت اینشتین
یکی دیگر از بزرگترین تحولات را در فیزیک و نگرش فلسفی به هستی را البرت اینشتین مشهور ایجاد کرد.کسی که نیاز به معرفی و توضیح چندانی ندارد.پایه های فیزیک کلاسیک را او سست نمود و در روند گذار فیزیک از فیزیک کلاسیک به فیزیک مدرن نقش اصلی را ایفا نمود.همچنین این تحولات که با نظریه نسبیت عام و خاص او ایجاد شد به شدت نگرش فلسفی را به فیزیک و شناخت هستی تغییر داد.گسترش دیدگاه جدید فیزیک و فلسفه پس از او به حدی است که به طور مختصر قابل تبیین نیست.فلسفه پس از او دچار انزوا شد (که دلایل آن ذکر خواهد شد).اما فیزیک به رشد خود با سرعت بیشتری دست یافت.

پیش از او تصور بر این بود که فضا و زمان ازلی و ابدی است و حرکت اجسام و نیروی جاذبه هیچ تاثیری بر آنها نمیگذارد.با مطرح شدن نظریه اینشتین خطای این دیدگاه مشخص شد.دیگر فضا زمان را مطلق و مجزا نمیپنداشتند و به جای زمان مطلق و فضای مطلق ، فضا-زمان جایگزین شد.فضا زمان از طرفی بر حرکت اجسام و عملکرد نیروها موثر بوده و از طرف دیگر از تمام رخدادهای جهان تاثیر میگیرد.این به آن معنا بود که بدون وجود فضازمان تبیین رخدادهای جهان بیهوده است.

یکی از مهمترین پرسش های فلسفه که همچنان باقی ماند ، زمان، مکان و ماهیت آن بود.اما عدم مطلق بودن زمان دگرگونی فکری را در فلسفه ی کانت که با زمان مطلق هماهنگ بود ایجاد کرده و تمام اندیشه های فلسفی را از نو متوجه فضا و زمان کرد.

بیگ بنگ

پس از اینشتین و پس از تبیین انبساط جهان و طرح بیگ بنگ توسط کشیش بلژیکی به نام لماتره ،دنیای فیزیک مدرن شکل گسترده ای به خود گرفت( که خلاصه آن هم مفصل خواهد بود) .ژرژ لماتره مانند فریدمن با تلاش بر روی فرمول های اینشتین و بازبینی نتیاج حاصل از آن ،انبساط جهان را عنوان کرد.بر اساس مدل جهان در حال انبساط ، انبساط نیروی جاذبه را به تعادل رسانده و مانع از فروریختن جزئی از جهان میشد.لماتره مدعی شد که اگر به عقب برگردیم و انبساط را در جهت معکوس دنبال کنیم به آغاز جهان از یک نقطه تکین میرسیم.به این ترتیب بیگ بنگ مطرح شد.بیگ بنگ آغاز ماده و همینطور زمان محسوب میشود که بعد ها استیون هاوکینگ و راجر پنروز اثبات های نظری برای آن ارائه دادند.این نظریه ابتدا بر مبنا و روش نظری مطرح شد، سپس با مشاهدات مطابقت پیدا کرد .کسانی که با فلسفه مدرن آشنایی دارند ، متوجه هستند که پس از نظریه بیگ بنگ تحول بزرگی در فلسفه و گستره فلسفه مدرن تا حد شگفت انگیزی وسعت یافت.

فضا

فضا یکی از چند کمیت‌ بنیادی در فیزیک است یعنی آن را نمی‌توان از طریق کمیت‌های دیگر تعریف کرد چرا که چیزی که بنیادی‌تر از فضا باشد نمیشناسیم.بنابر این، مانند کمیت‌های زمان و جرم (کمیت بنیادی دیگر) فضا با اندازه‌گیری مشخص میشود
در فیزیک کلاسیک، فضا، فضای اقلیدسی سه‌ بعدی است که در آن هر وضعیتی را می‌توان با استفاده از سه مختصه توصیف کرد. در حال حاضر نظریه‌های بسیاری وجود دارد که از فضاهای بیش از چهار بعدی، استفاده می‌کنند.

این تغییر پس از فیزیک مدرن رخ داد.و دیگر هنگامی که نوبت به توصیف یا تبیین رفتار بسیاری از سیستم‌ها و اشیا در طبیعت می‌رسد نمی‌توان بر نظریه های مبتنی بر عقل سلیم، شهودها یا «احساس‌ها» متکی بود.

اما اختلاف در مفهوم و تعریف فضا که در فیزیک مدرن پدیدار شد دیگر دریچه های فلسفه مانند قبل بسته نماند.

فلسفه‌ی زمان

اکثرا نزد فلاسفه زمان را به معنای تغییر میدانند. از نیوتن و حتی گالیله تا قرن بیستم تصور می‌کردند که زمان برای همه در همه جا یکسان است. برداشت جدید ما از زمان بر نظریه‌ی نسبیت اینشتین و فضا استوار است که در آن زمان در مکان‌های مختلف متفاوت است و فضا و زمان در هم تنیده هستند. زمان ممکن است کوانتیده باشد و کوچک‌ترین زمان نظری ممکن، زمان پلانک است. نظریه‌ی نسبیت عام اینشتین و جابجایی قرمز نور کهکشان‌‌های دوردستی که در حال دور شدن از ما هستند، نشان می‌دهد که کل عالم و احتمالا خود کیهان در حدود 13.7 میلیارد سال قبل در مهبانگ آغاز شده است.

پرسش دیگر این است که آیا عالم به پایان می‌رسد ؟ اگر هب ایپان.میرسد به چه شکل ؟ پرسش‌هایی است که هنوز به آن‌ها جواب قطعی داده نشده است.و گزینه بعدی که همچنان باب نفوذ های فلسفه را باز گذاشته است زمان است.

اما در خصوص زمان شاید بیش از سایر پرسش های بنیادین نظرات علمی و فلسفی مطرح است .

همچنان تا به امروز عقیده واحدی درمورد زمان در میان دانشمندان وجود ندارد.برخی مانند جولیان بابر ،روولی و الن کان،به عدم وجود زمان معتقدند و دلایل و معادلاتی را عنوان میکنند، برخی مانند فوکینی به وجود زمان ازلی و برخی مانند لی اسمولین معتقدند زمان قدمتی بیشتر از کیهان دارد و پیش از انفجار بزرگ وجود داشته و بعد از پایان جهان نیزوجود خواهد داشت.او معتقداست با بررسی رفتار نور، میتواند این موضوع را ثابت کند .

عدم قطعیت

اما اخرین تحول عظیم که پس از کشمکش های بسیار و پیشرفت شگفت انگیز فیزیک و کوانتوم اتفاق افتاد ، عدم قطعیت بود .
فیزیک جدید و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ در مکانیک کوانتومی به نزاع های بین جبر گرایی و مخالفان آن پایان داد.دیگر تصور از کیهان با دیدگاه.تصادفی بودن و با حذف علیت مطرح شد.و این تصادف و عدم قطعیت راه بیشتری به سوی پرسش های بعدی فلسفی گشود، جایی که علیت دیگر به سادگی پاسخ هر رویدادی را نشان نمیدهد، و یک نظام ساده به نظامی پیچیده تبدیل شد.عدم قطعیت در فلسفه دیدگاهی را پایه گذاری کرد که تا امروز برقرار است.این دیدگاه فلاسفه را بر آن داشت تا در منطق و استدلال خود مفاهیمی مانند یقین یا قطعی یا مطلق را بکار نبرند یا کمتر بکار بگیرند.

فیزیک و فلسفه و رابطه بین آنها

هاوکینگ در یک سخنرانی گفته است فلسفه نتوانست به مانند علم فیزیک پیشرفت کند ، به همین دلیل مرده است. این ادعای درستی است، اما اگر فلسفه را بی ربط با علم و یا دست کم جدای از علوم ببینیم. توضیح اینکه فلسفه جدا از علم نیست بسیار مفصل خواهد بود اما تازیخچه علم و فلسفه ما را راهنماییِ مختصری میکند؛ تمام علوم ریشه در فلسفه دارند، و اصلا خاستگاه بروز و ظهور علوم همان فلسفه است.

از اصلی ترین علوم طبیعی که فیزیک و شیمی و زیست شناسی باشند ،،، اگر چند سال به عقب تر برگردیم همگی در حوزه فلسفه فعالیت داشته اند.‌اما امروز فقط به یک دلیل میشود آنها را جدا کرد،،، و یا ادعای پیشرفت فیزیک و … را مقایسه کنیم.آن هم تفکیکِ رشته های علمی(science ) نه جداییِ آن از ریشه و بستر پدید آمدن خود.

فلسفه امروز صرفا با فلسفه ای که در گذشته بوده است قیاس میشود.

بله اگر علم را جدا کنیم و با فلاسفه و مکاتب گذشته در فلسفه مقایسه ای انجام دهیم ،، بدیهیست که علم و فلسفه در پیشرفت قابل قیاس نیستند،،، اما اگر تلفیق و در هم تنیدگیِ این دو را لحاظ کنیم دیگر قیاس ما مع الفارق میشود.فلسفه نوین این نقطه ای است که اگر چیزی خلاف علم را در فلسفه ثابت کنیم،،،به معنای سفسطه و‌بازی کلامی بوده است.تنها اصلی که به فلسفه نوین اضافه میشود .

در کتابی به نام ماده و ضد ماده به قلم هرویگ شوپر فیزیکدان مشهور آلمانی که از مدیران ارشد مرکز تحقیقات هسته ای اروپا(cern) است.مطلبی جالب اشاره شده بود؛ او در مقدمه کتاب با نقل خاطره ی فردریش درنمات نویسنده سوئیسی در بازدید از سرن نوشته بود؛زمانی که دورنمات از سرن بازدید کرد ،،، گفت: در این قرن ،،، فیزیک بیش از فلسفه به خود فلسفه کمک خواهد کرد.شتاب دهنده ی LEP سرن یک ماشین فلسفی است.

چرا فلسفه از فیزیک جدا شد؟

یکی از دلایل آن ارتباط فلسفه با دین است و به سبب تضعیف دین در اروپا به تبع آن متافیزیک هم ضعیف شد. علاوه بر آن تخصص گرایی در علوم،تفکیک شاخه ها ، عدم تبحر فلاسفه در  علوم طبیعی ،موفقیت فیزیک در توصیف پدیده‌ها و رواج مکاتب تجربه‌گرایی که این مکاتب مهم‌ترین دلیل جدایی فلسفه از فیزیک هستند.

جدال فیلسوف و فیزیکدان مشهور

جیمینا کانالس مورخ معروف تاریخ علم، اخیرا به اسناد و مدارک تازه‌ای رسیده است که پرده از یکی از هیجان‌برانگیزترین نزاع‌های فیزیکدانان و فلاسفه بردارد، یعنی نزاع هانری برگسون و آلبرت اینشتین درباره زمان. در آوریل ۱۹۲۲ انجمن فلسف پاریس از اینشتین دعوت می‌کند تا در نشست این انجمن شرکت کرده و درباره آخرین یافته‌هایش درباره زمان سخن بگوید. انتظار می‌رفت که میان اینشتین و برگسون در این باره گفتگویی صورت بگیرد اما آنچه در جلسه رخ داد همه را متعجب ساخت. برگسون، که اکنون سال‌هاست نامش کمابیش به محاق فراموشی رفته، در آن دوران با فاصله‌ای ناپیمودنی مشهورترین فیلسوف جهان بود.

برگسون در سال ۱۹۰۷ کتاب مشهور خود تحول خلاق را منتشر ساخته و تلاش کرده بود با ارائه مفهوم جهش حیاتی (انرژی حیاتی‌ای که همه‌چیز را به پیش می‌برد) تبیینی غیر داروینی از جهان ارائه دهد. از نگاه برگسون علم عاجز از فهم این پدیدار بود و به همین دلیل نمی‌توانست تبیینی درست از جهان ارائه دهد. برگسون در این کتاب همچنین نظریه‌ای درباره زمان پیش کشیده بود که در تقابل با فهم علمی از زمان بود، یعنی زمان به‌منزل تجربه‌ای زیستی که در نسبت با ذهن و آگاهی انسانی معنا پیدا میکند و نه مفهومی انتزاعی که بیرون از آگاهی انسان قرار دارد.

اینشتین اما مخالف سرسخت این مفهوم از زمان بود و اینگونه بود که جلسه‌ای دوستانه بدل به میدانِ جنگ شد. اینشتین این تلقی از زمان را جرح و هجو کرد و با تحقیر گفت: «زمان فلاسفه هیچگاه وجود نداشته است.» آری! اینشتین در جمع فیلسوفان گفته بود که زمان «آن‌ها» هیچگاه وجود نداشته است. به گفتۀ کانالس، اینشتین بر آن بود که فیلسوفان قصه‌هایی می‌بافند که تکیه‌اش فقط بر رویکردی روان‌شناختی است، ولی فیزیک جدید نشان می‌دهد که این رویکرد چیزی بیش از خطای ذهن نیست.

برگسون سخت برآشفت اما فی‌المجلس واکنشی نشان نداد. چند ماه بعد از این جلسه اینشتین به دلیل کشفیاتش در زمینۀ قانون تأثیر فوتوالکتریک و نه نظریۀ نسبیت برندۀ نوبل شد. در واقع، برگسون با تشکیکاتی که دربارۀ نظریۀ نسبیت پیش افکند، توانست کمیتۀ نوبل را قانع کند که به اینشتین برای نظریۀ نسبیت نوبل ندهند. اگر اینشتین به دلیل نظریۀ نسبیتش برندۀ نوبل می‌شد در واقع جامعۀ جهانی مهر تأییدی زده بود بر تفسیر فیزیکی از زمان؛ اما اعضای کمیته هنوز در باب تفسیرِ حقیقیِ زمان اتفاق نظری نداشتند.

نظر اینشتین درباره‌ی اهمیت فلسفه‌ی فیزیک

اینشتین به نتایج فلسفی کار خود بسیار علاقمند بود؛ دو نقل قول زیر برخی از دلایل این احساس وی را روشن می‌سازند.
«من درباره‌ی اهمیت و ارزش آموزشی روش‌شناسی و تاریخ و فلسفه‌ی علم کاملاً موافقم. امروزه افراد زیادی- و حتی بسیاری از دانشمندان متخصص- به نظر من مانند کسانی هستند که هزاران درخت را دیده‌اند اما هرگز جنگل را ندیده‌اند. آگاهی از زمینه‌ی تاریخی و فلسفی، به دانشمند آن نوع استقلال از پیشداوری‌های نسلی را می‌دهد که اغلب دانشمندان به آن دچارند. این استقلال رأی که با بصیرت فلسفی ایجاد می‌شود- از نظر من- نشانه‌ی تمایز میان صنعتگر یا متخصص صرف و جوینده‌ی راستین حقیقت است» نامه‌ی اینشتاین به رابرت ا. تورنتون Robert A. Thornton)، 7 دسامبر 1944؛ EA 61-574).
«چگونه می‌شود که دانشمند مستعد علوم طبیعی خود را به معرفت‌شناسی مشغول می‌سازد؟ ایا کار ارزشمند دیگری در حوزه‌ی تخصص او وجود ندارد؟ من از بسیاری از همکاران خود می‌شنوم که می‌گویند چنین احساسی دارند و من این امر را در بسیاری دیگر احساس می‌کنم. من نمی‌توانم در چنین حسی سهیم باشم … مفاهیمی که مفید بودن‌شان در مسائل عادی اثبات شده است چنان اقتداری بر ما پیدا می‌کنند که ما مبادی زمینی آن‌ها را فراموش می‌کنیم و آن‌ها را به مثابه‌ی مفروضاتی تغییرناپذیر می‌پذیریم. به این ترتیب، آن‌ها را «ضرورت‌های تفکر»، «مفروضات پیشینی» و مانند آن‌ها می‌نامند.
چنین خطاهایی اغلب به مدتی طولانی مسیر پیشرفت علمی را مسدود کرده‌اند. به همین دلیل، اگر در تحلیل مفاهیمی که مدت‌ها معمول بوده‌اند و نمایش آن شرایطی که وجاهت و فایده‌مندی آن‌ها به آن شرایط بستگی دارد و این که هر یک از آن‌ها چگونه از مفروضات تجربی سر می‌زنند، تجربه پیدا کنیم این تلاش به هیچ روی کاری بیهوده‌ نخواهد بود. با این کار، اقتدار بسیار جدی آن‌ها از میان خواهد رفت.

📎منابع

تاریخچه

Bigbang and philosophy/caner

تقلیل

http://www.nature.com/embor/journal/v9/n1/full/7401147.html

رنه دکارت ،

http://www.adherents.com/people/pd/Rene_Descartes.html

برگسون و اینشتین

Abc / einstein_bergson

(اینشتین، 1916، اعلامیه‌ی یادبود ارنست ماخ Physikalische Zeitschrift 17: 101-02).

کل گرایی

تز دوئم/الکس روزنبرگ، فلسفه علم، ترجمه مهدی دشت بزرگی و فاضل اسدی امجد، انتشارات طه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *