موقعیت های مرزی در اندیشه اگزیستانسیالیست

موقعیت های مرزی در اندیشه اگزیستانسیالیست

یکی از مهمترین ایده ها در فلسفه اگزیستانسیالیست ها موقعیت های مرزی است.علیرغم اینکه شاید به فلسفه آنها می توان نقدهایی وارد کرد، اما موقعیت های مرزی از مسائلی است که تاکنون نقد چندانی به آن نشده و بلکه برعکس مورد تایید بسیاری از فعالان حوزه فلسفه و حتی روانشناسان و جامعه شناسان غیر اگزیستانسیال قرار گرفته است.

در زندگی روزمره ما اغلب با سایر جامعه یکدست و مشابه عمل می کنیم. یعنی اکثرا روند روزمرگی اکثر ما در وضعیت عادی زندگی یکسان است. به باور اگزیستانسیال ها این موقعیت های روزمره و یکدست بودن رفتار ما در وضعیت های عادی باعث رضایت و خودفریبی می شود.یعنی ما معمولا در این موقعیت ها از روندی یکنواخت و مشابه سایرین پیروی میکنیم و رفتار و واکنش های ما مطابق عرف و عادات پیش می رود.اگزیستانسیال ها به طور کلی باور داشتند که هر شخص میبایست به وجود اصیل خود رسیده و از خود اصیل فرمانبری کند.یعنی رکن اساسی فلسفه آنها این است که همه ما با یکدیگر تفاوت هایی داریم، اما به پیروی از نظر و تاثیر دیگری، مطابق و باب میل دیگران زندگی می کنیم.دچار روزمرگی شده و از این روزمرگی نیز احساس رضایت می کنیم.

فلاسفه اگزیستانسیال ،برای مثال یاسپرس ،راه برون رفت از این مساله را موقعیت های مرزی می دانستند. یاسپرس می گوید انسان ها همواره در موقعیتی قرار دارند و هیچگاه از موقعیتی خارج نمی شوند،مگر آنکه به موقعیت دیگری وارد شوند.این موقعیت ها همان موقعیت های عادی ،روزمره و مطابق عرف و عادات است.یعنی موقعیت هایی که در آنها همه ما از دیگری متاثر شده و آن چیزی که در اعماق وجود خودمان هستیم را بروز نمی دهیم.اما چنانچه یاسپرس و دیگر فلاسفه اگزیستانسیال (و حتی بعضی از فلاسفه غیر اگزیستانسیالیسم) بدان باور دارند، میان گذار از این موقعیت ها به موقعیت های دیگر، مرز هایی وجود دارند که به آن موقعیت های مرزی می گوییم.

موقعیت های مرزی ، رخدادهای بحرانی و یا خاصی هستند که انسان در آنها ،خود اصیل وجود اش را بروز می دهد.موقعیت هایی چون مرگ، شانس های بزرگ، بحران های سخت و حوادث ناگوار سخت زندگی،کشمکش های شدید و….

یاسپرس این موقعیت ها را گریزناپذیر می دانست و معتقد بود مهمترین نکته ،واکنش ما نسبت به آنهاست.در این موقعیت ها می توان وجود اصیل خود را کشف کرده و پرورش داد.

نکته نهایی:اگر حتی نظرات اگزیستانسیالیست ها، یاسپرس و دیگران را نادیده بگیریم، باز هم چنانچه پیداست ،در این موقعیت ها انسان ها از تفکرات عمیق تر و پختهوتری برخوردار می شوند. یعنی بدون استدلال پیچیده هم می توان مدعی بود یک شخص با علایق و افکار و رفتار بخصوص که در تمام زندگی به طور یکنواخت از آسودگی و آسایش و آرامش برخوردار است، در مقایسه با همان شهص در موقعیت های بحرانی به مراتب نا پخته تر،سطحی نگر تر و ضعیفتر(از لحاظ فکری) عمل خواهد کرد. البته نه به این معنا که اگر شخص “الف” در موقعیت مناسب بود و شخص “ب” در موقعیت بحرانی، لزوما شخص “ب” اندیشمندتر و خردمند تر است. بلکه به این معنا که شخص “الف” در موقعیت مناسب ،دارای آسایش و یکنواختی در زندگی، در مقابل همان شخص “الف” با تجربه های بحرانی سطحی تر خواهد بود.
شاید یکی از دلایل اصلی این موضوع گفتنِ :”چه باید کرد؟” های بیشتر در زندگی کسانی است که بیشتر از سایرین در موقعیت های مرزی قرار می گیرند.

#arian_x

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *